فیک تهیونگ پارت ۱۹
از زبان خواهره تهیونگ
((
گفتم : تهیونگ مامان بهت چی گفت...بیا حرف بزنیم
آروم نشوندمش روی زمین دستاش که غرق در خون بود رو گرفتم و گفتم : در مورده ا/ت هست درسته
گفت : من چیکار کنم ته یان...
سرش رو گذاشتم روی سینم و موهاش رو نوازش کردم
گفتم : چرا همیشه از من میپرسی چیکار کنم .... هرکاری که فکر میکنی درسته رو انجام بده...منم هرطور شده کمکت میکنم سرش رو آورد بالا و گفت : من ا/ت رو دوست دارم اما...اگر مامان آسیبی بهش بزنه چی اون موقع چی میشه...اگر برم فرانسه دیگه نمیتونم ببینمش گفتم : تهیونگ منو دوستات پشتتیم تا منو داری غم نداری نترس با ا/ت هم حرف بزن بهش همه چیز رو بگو
دستاش رو باند پیچی کردم به خدمتکار گفتم اتاقش رو تمیز کنه
( صبح )
از زبان ا/ت
مامانم امروز قراره برگرده ایران
اوففف دلم براش تنگ میشه....🥹💔😭😭😭😭
اولش باهاش رفتم فرودگاه بعدش رفتم دانشگاه تا خوده دانشگاه داشتم واسه رفتن مامانم گریه میکردم
رسیدم به دره ورودی دانشگاه اشکام رو پاک کردم و نفس عمیق کشیدم و رفتم داخل تهیونگ و با جیمین و کوک و جین دیدم که نشسته بودن تهیونگ همین که منو دید بلند شد ولی من نمیخواستم امروز باهاش حرف بزنم برای همین برگشتم که از یه سمته دیگه برم اما صدام کرد و بدو بدو پشتم اومد ولی منم دویدم و رفتم پشته بوم داشگاه خیلی ارتفاع داره اولش فکر کردم که دیگه دنبالم نیومد برای همین دستام رو باز کردم و لبخند زدم و چشمام رو بستم که یهو یکی از پشت بغلم کرد
این بوی عطره تهیونگه چشمام رو که باز کردم خودش بود گفت : تو داشتی از من فرار میکردی کوچولوی شیطون همونطور که توی بغلش بودم برگشتم سمتش دهنم رو میخواستم باز کنم تا چیزی بگم که دستش رو گذاشت روی لبام و گفت : هشششش
میخوام طوری زندگی کنیم که انگار فردایی نیست
گفتم : تهیونگ تو خوبی
انگار داشت یه چیزی رو مخفی میکرد
گفت : من عالی هستم
گفتم : خداروشکر دستم رو گذاشتم روی صورتش و گفتم : خوب باش خندیدم و دستش رو گرفتم با خودم بردمش پایین
((
گفتم : تهیونگ مامان بهت چی گفت...بیا حرف بزنیم
آروم نشوندمش روی زمین دستاش که غرق در خون بود رو گرفتم و گفتم : در مورده ا/ت هست درسته
گفت : من چیکار کنم ته یان...
سرش رو گذاشتم روی سینم و موهاش رو نوازش کردم
گفتم : چرا همیشه از من میپرسی چیکار کنم .... هرکاری که فکر میکنی درسته رو انجام بده...منم هرطور شده کمکت میکنم سرش رو آورد بالا و گفت : من ا/ت رو دوست دارم اما...اگر مامان آسیبی بهش بزنه چی اون موقع چی میشه...اگر برم فرانسه دیگه نمیتونم ببینمش گفتم : تهیونگ منو دوستات پشتتیم تا منو داری غم نداری نترس با ا/ت هم حرف بزن بهش همه چیز رو بگو
دستاش رو باند پیچی کردم به خدمتکار گفتم اتاقش رو تمیز کنه
( صبح )
از زبان ا/ت
مامانم امروز قراره برگرده ایران
اوففف دلم براش تنگ میشه....🥹💔😭😭😭😭
اولش باهاش رفتم فرودگاه بعدش رفتم دانشگاه تا خوده دانشگاه داشتم واسه رفتن مامانم گریه میکردم
رسیدم به دره ورودی دانشگاه اشکام رو پاک کردم و نفس عمیق کشیدم و رفتم داخل تهیونگ و با جیمین و کوک و جین دیدم که نشسته بودن تهیونگ همین که منو دید بلند شد ولی من نمیخواستم امروز باهاش حرف بزنم برای همین برگشتم که از یه سمته دیگه برم اما صدام کرد و بدو بدو پشتم اومد ولی منم دویدم و رفتم پشته بوم داشگاه خیلی ارتفاع داره اولش فکر کردم که دیگه دنبالم نیومد برای همین دستام رو باز کردم و لبخند زدم و چشمام رو بستم که یهو یکی از پشت بغلم کرد
این بوی عطره تهیونگه چشمام رو که باز کردم خودش بود گفت : تو داشتی از من فرار میکردی کوچولوی شیطون همونطور که توی بغلش بودم برگشتم سمتش دهنم رو میخواستم باز کنم تا چیزی بگم که دستش رو گذاشت روی لبام و گفت : هشششش
میخوام طوری زندگی کنیم که انگار فردایی نیست
گفتم : تهیونگ تو خوبی
انگار داشت یه چیزی رو مخفی میکرد
گفت : من عالی هستم
گفتم : خداروشکر دستم رو گذاشتم روی صورتش و گفتم : خوب باش خندیدم و دستش رو گرفتم با خودم بردمش پایین
۱۴۳.۶k
۳۰ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.