🍃زندگی متفاوت
🌚فصل دوم
پارت 123
#paniz
بعد صبحونه با کمک هم میز جمع کردیم
با اسرار من میخاستیم بریم کنار ابشار دوس داشتم تو این هوای ازاد تیراندازی یاد بگیرم
نمیدونم چرا دلم میخاست قدم به قدم همراهش باشم
شاید یه روی احتیاج میشد همین از کلبه اومد بیرون با لبخند رضایت نگاهش کردم
تیشرتش پوشیده بود دستش انداخت دور گردنم
رضا:بریم خانمم
پانیذ:بریم ولیی
یه تای ابروش داد بالا نگام کرد ادامه دادم
پانیذ:میخام تیراندازی بهم یاد بدی
چشاش گرد شد
پانیذ:چیع خب دوس دارم یاد بگیرم دلم خاسته چیکار کنمم
لپ کشید
رضا:قربونت دلت برم که همچین چیزی رو خواسته پس میخای یاد بگیر اره خودم بهت یاد میدم دختر وزه
اخمی کرد مصیح کرد
پانید:هوییی من کجام وزه ست
رضا:تو وزه ی منیی الان میخای یاد بگیری
اهومی زیر لب گفتم که سری تکون داد سراغ ماشین رف
انگار اسلحه رو از داشبورد براشت و یه مشنبی کوچیکی از پشت ماشین اورد انگار بطری مشروب خالی بود
دست به سینه شدم
پانید:انگار اماده بودیااا
رضا:نخیرم بطری هااا که سری پیش مونده بودن یادم رفته بودن اسلحه هم که همیشه کنارمه
هم قدم شدیم مشنبی رو از دستش گرفتم دستم جفت دستش کردم
لبخند دلنشینی کرد سرش رو بالا اورد
و سیب گلوش دیده شد
این مرد خیلی خوب بود از هر نظر کنار ابشار که رسیدیم مث قبل زیبا و اروم بود و فقط صدای پرنده ها و اب بود
روی سنگ ها شیشه ها رو با فاصلع میچید غرق جذابیتش شده بودم
وقتی کارش تموم شد به سمتم اومد اسلحه اش رو از کمرش اورد بیرون
رضا:حالا فقط یاد گرفتنه
با ذوق بهش خیره شدم تا بهم یاد بده
پشتم قرار گرفت
از پشت بهم نزدیک شد با یه دست تو منو به خودش چسبوند سرش نزدیک گوشم کرد و چونش گذاشت رو شونه ام
و اروم لب زد
رضا:اماده ای خانوممم
سری تکون دادم که خوبه ای گف
حرارت بدنش بدنم رو منقبض میکرد
اسلحه رو تو دستم قرار داد
رضا:یکم پاهاتو فاصله بده بزار تعادل داشته باشی
حرفی که زد رو عملی کردم و ادامه داد و من محو حرف زدنش شدم
رضا:خب حالا باید اسلحه رو کنترل کنی دست ازادت رو زیر اسلحه قرار بده ضامن رو میکشی
مو به مو حرفش رو با هم انجام میدادم
رضا:مستقیم به هدفت نگا کن نزار فرار کنه تو باید اون شکارش کنی به تمام ادم هایی که در حقت بدی کردن رو به نگاهت و اسلحه ات نگه اشون دار نزار فرار کنن هوم افسار دست توئه تو میتونی بزنیشون انگشتت رو ماشه میزاری و با دقت به هدفت نگاه میکنی
وقتی خوب توضیح میداد انگار همه چی برام راحت شده بود رو بطری زوم کردم و ماشه رو کشیدم
و صدای گلوله توی جنگل پیچیده و بطری شکست....
دخترممم قهرمان تیراندازی شد به لطف عاقا لئوو😂😂😂
پارت 123
#paniz
بعد صبحونه با کمک هم میز جمع کردیم
با اسرار من میخاستیم بریم کنار ابشار دوس داشتم تو این هوای ازاد تیراندازی یاد بگیرم
نمیدونم چرا دلم میخاست قدم به قدم همراهش باشم
شاید یه روی احتیاج میشد همین از کلبه اومد بیرون با لبخند رضایت نگاهش کردم
تیشرتش پوشیده بود دستش انداخت دور گردنم
رضا:بریم خانمم
پانیذ:بریم ولیی
یه تای ابروش داد بالا نگام کرد ادامه دادم
پانیذ:میخام تیراندازی بهم یاد بدی
چشاش گرد شد
پانیذ:چیع خب دوس دارم یاد بگیرم دلم خاسته چیکار کنمم
لپ کشید
رضا:قربونت دلت برم که همچین چیزی رو خواسته پس میخای یاد بگیر اره خودم بهت یاد میدم دختر وزه
اخمی کرد مصیح کرد
پانید:هوییی من کجام وزه ست
رضا:تو وزه ی منیی الان میخای یاد بگیری
اهومی زیر لب گفتم که سری تکون داد سراغ ماشین رف
انگار اسلحه رو از داشبورد براشت و یه مشنبی کوچیکی از پشت ماشین اورد انگار بطری مشروب خالی بود
دست به سینه شدم
پانید:انگار اماده بودیااا
رضا:نخیرم بطری هااا که سری پیش مونده بودن یادم رفته بودن اسلحه هم که همیشه کنارمه
هم قدم شدیم مشنبی رو از دستش گرفتم دستم جفت دستش کردم
لبخند دلنشینی کرد سرش رو بالا اورد
و سیب گلوش دیده شد
این مرد خیلی خوب بود از هر نظر کنار ابشار که رسیدیم مث قبل زیبا و اروم بود و فقط صدای پرنده ها و اب بود
روی سنگ ها شیشه ها رو با فاصلع میچید غرق جذابیتش شده بودم
وقتی کارش تموم شد به سمتم اومد اسلحه اش رو از کمرش اورد بیرون
رضا:حالا فقط یاد گرفتنه
با ذوق بهش خیره شدم تا بهم یاد بده
پشتم قرار گرفت
از پشت بهم نزدیک شد با یه دست تو منو به خودش چسبوند سرش نزدیک گوشم کرد و چونش گذاشت رو شونه ام
و اروم لب زد
رضا:اماده ای خانوممم
سری تکون دادم که خوبه ای گف
حرارت بدنش بدنم رو منقبض میکرد
اسلحه رو تو دستم قرار داد
رضا:یکم پاهاتو فاصله بده بزار تعادل داشته باشی
حرفی که زد رو عملی کردم و ادامه داد و من محو حرف زدنش شدم
رضا:خب حالا باید اسلحه رو کنترل کنی دست ازادت رو زیر اسلحه قرار بده ضامن رو میکشی
مو به مو حرفش رو با هم انجام میدادم
رضا:مستقیم به هدفت نگا کن نزار فرار کنه تو باید اون شکارش کنی به تمام ادم هایی که در حقت بدی کردن رو به نگاهت و اسلحه ات نگه اشون دار نزار فرار کنن هوم افسار دست توئه تو میتونی بزنیشون انگشتت رو ماشه میزاری و با دقت به هدفت نگاه میکنی
وقتی خوب توضیح میداد انگار همه چی برام راحت شده بود رو بطری زوم کردم و ماشه رو کشیدم
و صدای گلوله توی جنگل پیچیده و بطری شکست....
دخترممم قهرمان تیراندازی شد به لطف عاقا لئوو😂😂😂
۱۰.۲k
۱۲ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.