part²⁵🏹💕
حالا که تو هم اینجایی خوشحال میشم ترتیب سه تاتون رو بدم! *لبخند ملیح
هه ری « خدا لعنتت کنه رز
رز « به من چه میمون! میگفتی مادر فولاد زره اینجاست!
نامجون « تشریف نمیارین؟
رز « چیزه استاد اینا جفتشون مادر فساد کلاسن! قیافه مظلوم اینو نبینید! دو تا استاد قبلی رو همین ایشون فراری داد !.
نامجون « چی؟
رز « نگفتی به استاد هه ری؟ استاد اولی یه ماشین داشت اینم هر روز چرخ های ماشینش رو پنجر میکرد! اخرش یه روز رفت رو مخش سیم ترمزش رو به کمک یکی از دانشجو های فنی برید این بدبخت هم رفت تو دره و خلاصه دست و پاش چلاق شد... از اونجایی که سابقه ضرب و شتم داره کسی هم جرات نکرد لوش بده
_نامجون و جیمین عملا برگاشون ریخته بود! با تعجب و دهنی باز به هه ری و بعد به رز که انگار بار سنگینی از روی دوشش برداشته بودن نگاه کرد!
نامجون « هه .. هه ری؟؟؟؟؟؟ اومدی دانشگاه درس بخونی یا استاد های بدبخت رو به کشتن بدی
هه ری « مونی
رز « هنوز با شما کاری نکرده برای همین گفتم مراقب باشید دوست دخترتون یه ذره وحشی شده... دیگه اون فرشته ی قبلی نیست
هه ری « چهره نامجون سرخ شده بود و چیزی نمیگفت! نامجون خیلی روی متانت و درس حساس بود و الان من اینا رو با خاک یکسان کرده بودم! منتظر یه ناجی بودم که زنگ در به صدا اومد
نامجون « کاروانسرا راه انداختی؟
هه ری « به جون خو.... نه به جون خودم نمیدونم کیه
نامجون « برو در رو باز کن!
رز « به محض باز شدن در و دیدن صاحبخونه هه ری نشستم روی زمین و دو دستی زدم روی سر خودم
نامجون « چی شد؟؟؟ این کیه؟
رز « این؟ شیطان رجیم! ترکیبات سمی درست میکنه و عین عزراییل میشینه بالا سرت تا نخوریش هم بیخیال نمیشه
جیمین « پس با اجازه بنده مرخص میشم
صاحب خونه « وای خداااا عزیزم مهمون داشتی؟ چه عالی...
_پیرزن در حالی که عملا هه ری رو هل داده بود اومد داخل و با دیدن جیمین و نامجون سوتی کشید
صاحب خونه « دختر عجب شانسی داری هاااا... پسرم دوست پسرشی؟ ماشالله قد و بالا رو برم! بیا توف کنم چشمت نکنن
جیمین « مگه شتر لامایییییی .. رز جمع کن بریم من معده ام حساسه
رز « حساس؟ عمرا بزاره بری! البته فعلا تو کف نامجونه
هه ری « خانم جا....
صاحب خونه « هیس دختر! من همسن تو بودم شصتا بچه داشتم! اون وقت دوست پسر به این جذابی داری و هنوز ازدواج نکردی؟ نگا نگا.... هعییی خب بچه ها بیاین براتون غذا اوردم...
دو ساعت بعد //
هه ری « نامجون با سیاستی برگ ریزون خانم جانگ رو فرستاد رفت و به عنوان تنبیه مجبورمون کرد کل اون غذای سمی رو بخوریم!
فلش بک به دوساعت قبل! //
نامجون « با دیدن غذای توی ظرف به خوبی میشد تشخیص داد که فرقی با سم نداره! اما قرار نبود بشینم و این غذا رو بخورم!
هه ری « خدا لعنتت کنه رز
رز « به من چه میمون! میگفتی مادر فولاد زره اینجاست!
نامجون « تشریف نمیارین؟
رز « چیزه استاد اینا جفتشون مادر فساد کلاسن! قیافه مظلوم اینو نبینید! دو تا استاد قبلی رو همین ایشون فراری داد !.
نامجون « چی؟
رز « نگفتی به استاد هه ری؟ استاد اولی یه ماشین داشت اینم هر روز چرخ های ماشینش رو پنجر میکرد! اخرش یه روز رفت رو مخش سیم ترمزش رو به کمک یکی از دانشجو های فنی برید این بدبخت هم رفت تو دره و خلاصه دست و پاش چلاق شد... از اونجایی که سابقه ضرب و شتم داره کسی هم جرات نکرد لوش بده
_نامجون و جیمین عملا برگاشون ریخته بود! با تعجب و دهنی باز به هه ری و بعد به رز که انگار بار سنگینی از روی دوشش برداشته بودن نگاه کرد!
نامجون « هه .. هه ری؟؟؟؟؟؟ اومدی دانشگاه درس بخونی یا استاد های بدبخت رو به کشتن بدی
هه ری « مونی
رز « هنوز با شما کاری نکرده برای همین گفتم مراقب باشید دوست دخترتون یه ذره وحشی شده... دیگه اون فرشته ی قبلی نیست
هه ری « چهره نامجون سرخ شده بود و چیزی نمیگفت! نامجون خیلی روی متانت و درس حساس بود و الان من اینا رو با خاک یکسان کرده بودم! منتظر یه ناجی بودم که زنگ در به صدا اومد
نامجون « کاروانسرا راه انداختی؟
هه ری « به جون خو.... نه به جون خودم نمیدونم کیه
نامجون « برو در رو باز کن!
رز « به محض باز شدن در و دیدن صاحبخونه هه ری نشستم روی زمین و دو دستی زدم روی سر خودم
نامجون « چی شد؟؟؟ این کیه؟
رز « این؟ شیطان رجیم! ترکیبات سمی درست میکنه و عین عزراییل میشینه بالا سرت تا نخوریش هم بیخیال نمیشه
جیمین « پس با اجازه بنده مرخص میشم
صاحب خونه « وای خداااا عزیزم مهمون داشتی؟ چه عالی...
_پیرزن در حالی که عملا هه ری رو هل داده بود اومد داخل و با دیدن جیمین و نامجون سوتی کشید
صاحب خونه « دختر عجب شانسی داری هاااا... پسرم دوست پسرشی؟ ماشالله قد و بالا رو برم! بیا توف کنم چشمت نکنن
جیمین « مگه شتر لامایییییی .. رز جمع کن بریم من معده ام حساسه
رز « حساس؟ عمرا بزاره بری! البته فعلا تو کف نامجونه
هه ری « خانم جا....
صاحب خونه « هیس دختر! من همسن تو بودم شصتا بچه داشتم! اون وقت دوست پسر به این جذابی داری و هنوز ازدواج نکردی؟ نگا نگا.... هعییی خب بچه ها بیاین براتون غذا اوردم...
دو ساعت بعد //
هه ری « نامجون با سیاستی برگ ریزون خانم جانگ رو فرستاد رفت و به عنوان تنبیه مجبورمون کرد کل اون غذای سمی رو بخوریم!
فلش بک به دوساعت قبل! //
نامجون « با دیدن غذای توی ظرف به خوبی میشد تشخیص داد که فرقی با سم نداره! اما قرار نبود بشینم و این غذا رو بخورم!
۱۰۱.۸k
۱۱ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.