غریبه ای آشنا"P6"
تپش قلبم با حرکت لبش رفت رو هزار استرس گرفتم ولی فلیکس یه حسی بهم منتقل میکرد که انگار پیش اون توی خونمم پیش اون فقط آرامش میگیرم دست لرزشمو با قفل کردن دستام پشت گردنش متوقف کردم و منم باهاش همکاری کردم!
عین بوسه فقط تنها چیزی که حس میکردم نفس های گرم فلیکس بود دستشو گذاشت رو صورتم و لبشو فشار داد و محکم تر بوسید جوری که نفس کم آوردم و به سینش زدم ولی اهمیت نداد و محکم تر بوسید
ولی بعد چن دقیقه ازم جدا شد که نفس نفس زدم صورتشو وارد گردنم کرد و بوسیدش با بوسه اش تمام موهای تنم سیخ شد و چشامو محکم بستم
فلیکس:عاشقتم رعیس!
با حرفش تعجب کردم ولی خب اگه کلا به کارای ۴ سال فلیکس نگاه کنم معلومه که عاشقمه!
من چجوری حالیم نشده بود؟
فلیکس:عاشقتم تهری!
سرشو از گردنم در آورد و به چشام زل زد
فلیکس:چیزی نگو و فراموشش کن!
خواست بره که دستشو گرفتم
تهری:منو هم عاشق خودت کن!
فلیکس خندید و ادامه داد:مطمعنی؟
تهری:اره!
فلیکس امد جلو و شروع کرد به بوسیدنم منم دستامو گذاشتم رو سینش و باهاش همکاری کردم که ازم جدا شد
فلیکس:تو همین الانشم عاشقمی!
محکم زدم به سینش که رفت عقب
فلیکس:آییی
رفتم جلو و گفتم:لی فلیکس من عاشقت نیستم!
فلیکس:پس چرا وقتی میبوسمت...
نذاشتم ادامه بده و دوباره از سینش هل دادم
و بدو بدو از اتاق رفتم بیرون نمیدونم چجوری خودمو رسوندم اتاق پریدم تو تختم و دستو پا زدم
تهری:یاااااا چوی تهری به خودتتتت بیااااا عاشقشششش نیستییییی
نه نهههه مثه سگ عاشقشییی
دوباره دستو پا زدممم
و نمیدونم چیشد که به خواب رفتم
..
با صدای لعنتی گوشی بیدار شدم اول ساعتو نگاه کردم ۸ صبح بود گوشیو برداشتم مامانم بود جواب دادم(نمیدونه مافیاس)
مت:تهههریییی
تهری:چتههه مامان چرا داد میزنی؟
مت:امروز میدونی دیگه عموت اینا از آلمان میان تو هم باید بیای فهمیدی؟
تهری:اهه اون پسره هرز*ش هم میاد؟
مت:اععع تهرییی مگه نگفتم با لی رانگ اونجوری حرف نزن(مادرم معذرت میخوام ها دخترت آدم کشه تو میگی اینجوری حرف نزن🤣🙂؟؟)
تهری:باشه بابا میام
مت:آفرین دیر نکنی ها خدافظ
تهری:اوکی بای
گوشیو قطع کردم و از تخت پاشدم رفتم دوش بیست مینی گرفتم موهامو سشوار زدم لباس هامو پوشیدم(اسلاید دوم) و رفتم بیرون همه داشتم سر سفره منتظر من بودن وقتی منو دیدن پاشدن و تعضیم کردن
همه:صبح بخیر رعیس
تهری:صبح شما هم بخیر بشینید
موقع نشستن چشمم افتاد به فلیکس که اونم به من نگاه میکرد زود چشممو ازش دزدیدم و شروع کردم به صبحونه خوردن
هان:رعیس امروز که قرار بود یکی از کارمندا بره از کانادا طلا هارو بیاره مریض شده کی رو جاش بفرستم؟
چنقالمو گذاشتم رو میز و گفتم:خب یکیتون بره..
فلیکس:رعیس میتونم من برم؟
سرمو چرخوندم سمت فلیکس و گفتم:اگه مشکلی نداری آره میتونی بری!
فلیکس:پس من میرم
ویو تهری
بعد چند مینی صبحونه تموم شد و من رفتم اتاق کارم داشتم کار میکردم که در زده شد
تهری:بیا تو
در باز شد و فلیکس امد تو
در لپ تاپو بستم و خیره شدم به چشای خوشگلش:)
فلیکس:من دیگه میرم رعیس امیدوارم وقتی برگشتم بتونم عاشقتون کنم!
استرس گرفتم ولی سعی کردم با ارامش حرف بزنم:مراقب خودت باش
فلیکس تا کمر تعظیم کرد:چشم و همچنین شما هم مراقب خودتون باشین
فلیکس برگشت خواست بره که قلبم فجیح درد کرد که گفتم:فلیکس وایسا
فلیکس برگشت سمتم و نگران به طرفم امد رو جلو صندلیم خم شد و گفت:حالت خوبهههه چی شدههه؟
تهری:خوبم فقط من...
خواستم بگم دوست دارم ولی جرعتشو نکردم پس گفتم:هیچی مراقب خودت باش
خندید و گفت:چشم
....
خب نظر های لطفتون:)
عین بوسه فقط تنها چیزی که حس میکردم نفس های گرم فلیکس بود دستشو گذاشت رو صورتم و لبشو فشار داد و محکم تر بوسید جوری که نفس کم آوردم و به سینش زدم ولی اهمیت نداد و محکم تر بوسید
ولی بعد چن دقیقه ازم جدا شد که نفس نفس زدم صورتشو وارد گردنم کرد و بوسیدش با بوسه اش تمام موهای تنم سیخ شد و چشامو محکم بستم
فلیکس:عاشقتم رعیس!
با حرفش تعجب کردم ولی خب اگه کلا به کارای ۴ سال فلیکس نگاه کنم معلومه که عاشقمه!
من چجوری حالیم نشده بود؟
فلیکس:عاشقتم تهری!
سرشو از گردنم در آورد و به چشام زل زد
فلیکس:چیزی نگو و فراموشش کن!
خواست بره که دستشو گرفتم
تهری:منو هم عاشق خودت کن!
فلیکس خندید و ادامه داد:مطمعنی؟
تهری:اره!
فلیکس امد جلو و شروع کرد به بوسیدنم منم دستامو گذاشتم رو سینش و باهاش همکاری کردم که ازم جدا شد
فلیکس:تو همین الانشم عاشقمی!
محکم زدم به سینش که رفت عقب
فلیکس:آییی
رفتم جلو و گفتم:لی فلیکس من عاشقت نیستم!
فلیکس:پس چرا وقتی میبوسمت...
نذاشتم ادامه بده و دوباره از سینش هل دادم
و بدو بدو از اتاق رفتم بیرون نمیدونم چجوری خودمو رسوندم اتاق پریدم تو تختم و دستو پا زدم
تهری:یاااااا چوی تهری به خودتتتت بیااااا عاشقشششش نیستییییی
نه نهههه مثه سگ عاشقشییی
دوباره دستو پا زدممم
و نمیدونم چیشد که به خواب رفتم
..
با صدای لعنتی گوشی بیدار شدم اول ساعتو نگاه کردم ۸ صبح بود گوشیو برداشتم مامانم بود جواب دادم(نمیدونه مافیاس)
مت:تهههریییی
تهری:چتههه مامان چرا داد میزنی؟
مت:امروز میدونی دیگه عموت اینا از آلمان میان تو هم باید بیای فهمیدی؟
تهری:اهه اون پسره هرز*ش هم میاد؟
مت:اععع تهرییی مگه نگفتم با لی رانگ اونجوری حرف نزن(مادرم معذرت میخوام ها دخترت آدم کشه تو میگی اینجوری حرف نزن🤣🙂؟؟)
تهری:باشه بابا میام
مت:آفرین دیر نکنی ها خدافظ
تهری:اوکی بای
گوشیو قطع کردم و از تخت پاشدم رفتم دوش بیست مینی گرفتم موهامو سشوار زدم لباس هامو پوشیدم(اسلاید دوم) و رفتم بیرون همه داشتم سر سفره منتظر من بودن وقتی منو دیدن پاشدن و تعضیم کردن
همه:صبح بخیر رعیس
تهری:صبح شما هم بخیر بشینید
موقع نشستن چشمم افتاد به فلیکس که اونم به من نگاه میکرد زود چشممو ازش دزدیدم و شروع کردم به صبحونه خوردن
هان:رعیس امروز که قرار بود یکی از کارمندا بره از کانادا طلا هارو بیاره مریض شده کی رو جاش بفرستم؟
چنقالمو گذاشتم رو میز و گفتم:خب یکیتون بره..
فلیکس:رعیس میتونم من برم؟
سرمو چرخوندم سمت فلیکس و گفتم:اگه مشکلی نداری آره میتونی بری!
فلیکس:پس من میرم
ویو تهری
بعد چند مینی صبحونه تموم شد و من رفتم اتاق کارم داشتم کار میکردم که در زده شد
تهری:بیا تو
در باز شد و فلیکس امد تو
در لپ تاپو بستم و خیره شدم به چشای خوشگلش:)
فلیکس:من دیگه میرم رعیس امیدوارم وقتی برگشتم بتونم عاشقتون کنم!
استرس گرفتم ولی سعی کردم با ارامش حرف بزنم:مراقب خودت باش
فلیکس تا کمر تعظیم کرد:چشم و همچنین شما هم مراقب خودتون باشین
فلیکس برگشت خواست بره که قلبم فجیح درد کرد که گفتم:فلیکس وایسا
فلیکس برگشت سمتم و نگران به طرفم امد رو جلو صندلیم خم شد و گفت:حالت خوبهههه چی شدههه؟
تهری:خوبم فقط من...
خواستم بگم دوست دارم ولی جرعتشو نکردم پس گفتم:هیچی مراقب خودت باش
خندید و گفت:چشم
....
خب نظر های لطفتون:)
۸.۷k
۰۶ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.