فیک کوک ♡رز های خونین♡ پارت ۴۰
ویو کوک
پارک هانااا؟ واقعا اون بووود؟
یدفعه دادم رف هوا...:چیییییییی
لیونسو با ارامش کامل که به تلویزیون خاموش نگاه میکرد یه سانت هم از جاش تکون نخورد و سرشم برنگردوند:مگه میشناسیش؟
یدفعه عصبی شدم:الان دقیقا چرا هیچی به پشمتم نیییس؟ چرا اصا اهمیت نمیدی بهممم
لیونسو برگشت سمتم:وات ده فاز چته...حالا کی هس مگه میشناسیش
کوک:اون...اون! خواهر نا تنیم بود..یجورایی...اون عوضی هردوی مارو به سرپرستی قبول کرد...و انقد شکنجه ام داد که همین الانم یه موقع هایی کابوسشو میبینم...
اشک تو چشمام جمش شده بود
لیونسو که فهمید لحنم غمگین بود اونم ناراحت شد و با صدای اروم و لرزونی گف:بیشتر بگو!
با اخ ریزی فرو رفتم تو تخت:لیونسو...من...! واقعا امادگیشو ندارم که دربارش حرف بزنم
لیونسو دستمو با دوتا دستاش گرف و بالا اورد...چقد دستاش گرم و ارامشبخش بود!...با همون لحنش ادامه داد:اشکالی نداره...هروقت اروم بودی میتونیم راجع بهش حرف بزنیم...ولی تو باید حتما بهم بگی
پتو رو روی صورتم کشیده بودم که یه موقع اشکامو نبینه...البته که فعلا گریه نمیکردم...نبایدم گریه کنم!...اما اون...تمام زندگیمو نابود کرد...باید به لیونسو میگفتم
با اون صدایی که هر لحظه بیشتر پر بغض میشد و احساس میکردم داره منفجر میشه گفتم:اون...خودشه...قاتل خانوادت!...اون بودن نه من....لیونسو!
که بعد اشکام از گوشه ی چشمام شروع به ریختن کردن و گردنمو خیس کردن!..من چرا اینجوری شدم...اون عوضی باعث شد تمام روح و روانم از بین بره...من حتی افسردگی هم گرفتم...چرا...چرا من!
یدفعه دستاش که دور دستم حلقه شده بود شل شدن...از صداش معلوم بود اونم هر لحظه دلش میخواد گریه کنه اما نمیتونه...من اونو خیلی خوب درک میکنم...حتی بهتر از خودش بهت زده گفت:چ.چی!
کوک:بعدشم با استفاده از اسم و فامیل اصلیم...منو قاتل خانوادت جلوه داد و ولم کرد پیش خانواده ی اصلیم..که حتی بدتر از خودش بودن...
اون یه قاچاقچی بود...نمیدونم چه کینه ای از خانوادت داش که ماشینشونو دستکاری کرد تا پرت بشن توی دره...
همینجوری که این حرفا رو میزدم اشکام هم میومدن...گاهی نمیتونستم وسط حرفم صدای هق هقمو بگیرم
ولی...نباید دوباره اون خاطراتو به یاد لیونسو میاوردم...اون قطعا الان به یه همدرد نیاز داش...کسی که من هیچوقت نداشتمش
پیتو رو از روی سرم کشیدم کنار و .......
خفن شد هووومممم؟
شرط ۳۰ لایک ۵۰ کامننننتتتتت
پارک هانااا؟ واقعا اون بووود؟
یدفعه دادم رف هوا...:چیییییییی
لیونسو با ارامش کامل که به تلویزیون خاموش نگاه میکرد یه سانت هم از جاش تکون نخورد و سرشم برنگردوند:مگه میشناسیش؟
یدفعه عصبی شدم:الان دقیقا چرا هیچی به پشمتم نیییس؟ چرا اصا اهمیت نمیدی بهممم
لیونسو برگشت سمتم:وات ده فاز چته...حالا کی هس مگه میشناسیش
کوک:اون...اون! خواهر نا تنیم بود..یجورایی...اون عوضی هردوی مارو به سرپرستی قبول کرد...و انقد شکنجه ام داد که همین الانم یه موقع هایی کابوسشو میبینم...
اشک تو چشمام جمش شده بود
لیونسو که فهمید لحنم غمگین بود اونم ناراحت شد و با صدای اروم و لرزونی گف:بیشتر بگو!
با اخ ریزی فرو رفتم تو تخت:لیونسو...من...! واقعا امادگیشو ندارم که دربارش حرف بزنم
لیونسو دستمو با دوتا دستاش گرف و بالا اورد...چقد دستاش گرم و ارامشبخش بود!...با همون لحنش ادامه داد:اشکالی نداره...هروقت اروم بودی میتونیم راجع بهش حرف بزنیم...ولی تو باید حتما بهم بگی
پتو رو روی صورتم کشیده بودم که یه موقع اشکامو نبینه...البته که فعلا گریه نمیکردم...نبایدم گریه کنم!...اما اون...تمام زندگیمو نابود کرد...باید به لیونسو میگفتم
با اون صدایی که هر لحظه بیشتر پر بغض میشد و احساس میکردم داره منفجر میشه گفتم:اون...خودشه...قاتل خانوادت!...اون بودن نه من....لیونسو!
که بعد اشکام از گوشه ی چشمام شروع به ریختن کردن و گردنمو خیس کردن!..من چرا اینجوری شدم...اون عوضی باعث شد تمام روح و روانم از بین بره...من حتی افسردگی هم گرفتم...چرا...چرا من!
یدفعه دستاش که دور دستم حلقه شده بود شل شدن...از صداش معلوم بود اونم هر لحظه دلش میخواد گریه کنه اما نمیتونه...من اونو خیلی خوب درک میکنم...حتی بهتر از خودش بهت زده گفت:چ.چی!
کوک:بعدشم با استفاده از اسم و فامیل اصلیم...منو قاتل خانوادت جلوه داد و ولم کرد پیش خانواده ی اصلیم..که حتی بدتر از خودش بودن...
اون یه قاچاقچی بود...نمیدونم چه کینه ای از خانوادت داش که ماشینشونو دستکاری کرد تا پرت بشن توی دره...
همینجوری که این حرفا رو میزدم اشکام هم میومدن...گاهی نمیتونستم وسط حرفم صدای هق هقمو بگیرم
ولی...نباید دوباره اون خاطراتو به یاد لیونسو میاوردم...اون قطعا الان به یه همدرد نیاز داش...کسی که من هیچوقت نداشتمش
پیتو رو از روی سرم کشیدم کنار و .......
خفن شد هووومممم؟
شرط ۳۰ لایک ۵۰ کامننننتتتتت
۱۹.۹k
۰۶ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.