卩卂尺ㄒ18
(از دید کیمورا)
دیگه طاقتم طاق شد خیلی تا شرکتش نمونده بود و لی ترافیک خیلی بود
رو به بابا گفتم:بابا من میرم ...خیلی دورم شده
گفت:ها؟...وایسا..کجا؟
بی اهمیت به حرفش پیادده شدم و با اینکه کفشام پاشنه داشتن سریع دویدم سمت شرکتش
وقتی رسیدم اونجا خواستم برم به طبقه ای که اون توی لوکیشن گفته بود
طبقه 24 اسانسور رو زدم
اما تا وقتی که اسانسور میومد یه 1 سالی طو میکشید
از پله ها استفاده کردم و سریع خودم رو رسوندم به طبقه 24
با نفس نفس رفتم سمت تنها دری که اونجا بود و خواستم وارد شم که یهو منشی جلوم رو گرفت و گفت:با کسی کار دارین؟
با نفس نفس گفتم:من یکی از اشنایان.... اقای جئون جونگ کوک ....هستم میخوام برم.... تو
گفت:ولی ایشون الان نمیتونن هرکسی رو ببینن لطفا بزار....
بدون اهمیت به حرفش هولش دادم اونطرف و درو باز کردم و وارد شدم
دیدم که جونگ کوک با یه مرد که روبروش نشسته دارن باهم حف میزنن که تا منو دیدن ساکت شدن
جونگ کوک گفت:کیموورا..؟
منشی از پشت سرم اومد و گفت:اقای جئون معذرت میخوام من بهشون گفتم که شما الان کسی رو ملاقات نمیکنین ولی ایشون اهمیتی ندادن...ببخشید
جونگ کوک گفت:اشکالی نداره...برو بیرون
داشتم همینجور به جونگ کوک نگاه میکردم که اون پسره گفت:بهتره که منم برم بیرون
اون پسره رفت بیرون و من رفتم سمت جونگ کوک
رسیدم به جونگ کوک . جونگ کوک گفت:فک نمیکردم ...بیای ..من کام....
داشت صحبت میکرد که لبم رو کوبیدم به لبش
همینجور شروع به خوردن لباش کردم واونم همکاری کرد
دستش رو دور کمرم گذاشت و منم دوتا ستارم رو روی شونش گذاشتم
از لبش جدا شدم و سرم رو روی پیشونیش گذاشتم چشامون بسته بود
ازش جدا شدم و هولش دادم روی مبل و خودم رفتم روی پاش نشستم و دوباره شروع به خوردن لباش کردم
پشت گردنش رو گرفتم و محکم طوری که تشنه لباش بودم لباش رو میخوردم
از لباش جدا شدم و رفتم روی گردنش و گردنش رو کیس مارک گذاشتم
همینجور که گردنش رو کبود میکردم با خنده گفت:نمیدونستم اینقدر شیطونی ...پس میخوای باهام بمونی اره
از گردنش دست کشیدم و با چشای خمار بهش نگاه کردم و دوباره یه بوسه بزرگ روی لباش گذاشتم و گفتم:ببخشید که دیر کردم ترافیک بود....الانم نمیدونم چرا اینکارو کردم...به عنوان مرحله اول زیاده روی نه؟
گفت:اصلانم زیاده روی نبود خیلیم خوب بود منم بازم لبت رو میخوام(با چهره کیوت)
خنیدیدم و دوباره لبام رو بین لباش جا دادم اونم شروع کرد به وحشی بوسیدن ...
(1ماه بعد)
دایی وسایلم رو از کره فرستاد و منم توی بیمارستان جونکوک کار میکنم
هنوز باهم رابطه نداریم ولی من میدونم که اون واقعا دوست داره باهام رابطه داشته باشه ولی من واقعا بخاطر اتفاقی که برام افتاد میترسم با کسی بخوابم
هنوز کسی جز بابا و اقای جئون نمیدونه که ما باهمیم البته فک کنم اون دوست جونک کوک که اسمش ارنست هست اونم بدونه
اتاق کار من در طبقه 35 قرار داره و دوتا اتاق توی هر طبقس
اتاق روبروییم ویلایمه که خیلی باهام خوب رفتار میکنه
(ویلیام:همون کسی که توی پارتی با کیمورا حرف میزد)
ویلیام تا جایی که میدونم دوست جونگ کوکه ولی زیاد باهم صمیمی نیستند .
.....
توی دفترم نشسته بودم و از خستگی زیاد نمیدونستم چکار کنم
امروز اولین روز جراحیم توی این بیمارستان بود
چشمام رو روی هم گذاشتم و داشتم به یه خواب راحت توی تختم فکر میکردم که زنگ گوشیم خورد
برداشتم دیدم که جونگ کوکه
تلفن رو با خستگی زیاد جواب دادم :سلام..خوبی؟(اروم)
جواب داد:سلام عزیزم ...خوبم..ولی مثل اینکه تو نیستی نه؟
گفتم:نه خوبم ...فقط خیلی خستم
گفت:کجایی؟
گفتم:توی دفترم...داشتم به یک خواب خوب توی تختم فکر میکردم
خنده ای سر داد و گفت:وایسا الان میام
گفتم:اوکیه...خدافظ
گفت:خدافظ و تلفن رو قطع کرد
2 دقیقه بعد در رو باز کرد و با لبخند وارد شد
لم داده بودم روی صندلی چرخ دارم
اومد سمتم و گفت:خیلی خسته شدی اره؟...خب طبیعیه اولین عملته
گفتم:اوهوم ولی واقعا انتظار نداشتم...ولی خوشحالم موفق امیز بود
گفت:اوهوم ...بلند شو اماده شو بریم دیگه(نگاهی به ساعتش انداخت و ادامه داد)ساعت 9:30 شبه 10 بیمارستان تعطیل میشه ها
گفتم:باشه و بلند شدم و وایسادم و دستام رو کشیدم به سمت بالا
از اونطرف میز اومد سمتم و و از پشت بغلم کرد و سرم رو بوسید
گفتم:کوک...زشته کسی میاد میبینه
گفت:خب ببینه ...برام مهم نیس
از بغلش جدا شدم و برگشتم سمتش و یه بوسه روی گونش گذاشتم
گفتم:ولی من دوست ندارم کسی بفهمه بزار تا دوماه اینجوری پیش بریم ..هوم؟
اون اخم کیوتی کرد و گفت:باشه ..بریم؟
با قیافه خواب الود گفتم:بریم
روپوش سفیدم رو در اوردم که زیرش یک پیراهن کوتاه داشتم و پالتوم رو روش پوشیدم
باهم از اتاقم بیرون اومدیم ....
دیگه طاقتم طاق شد خیلی تا شرکتش نمونده بود و لی ترافیک خیلی بود
رو به بابا گفتم:بابا من میرم ...خیلی دورم شده
گفت:ها؟...وایسا..کجا؟
بی اهمیت به حرفش پیادده شدم و با اینکه کفشام پاشنه داشتن سریع دویدم سمت شرکتش
وقتی رسیدم اونجا خواستم برم به طبقه ای که اون توی لوکیشن گفته بود
طبقه 24 اسانسور رو زدم
اما تا وقتی که اسانسور میومد یه 1 سالی طو میکشید
از پله ها استفاده کردم و سریع خودم رو رسوندم به طبقه 24
با نفس نفس رفتم سمت تنها دری که اونجا بود و خواستم وارد شم که یهو منشی جلوم رو گرفت و گفت:با کسی کار دارین؟
با نفس نفس گفتم:من یکی از اشنایان.... اقای جئون جونگ کوک ....هستم میخوام برم.... تو
گفت:ولی ایشون الان نمیتونن هرکسی رو ببینن لطفا بزار....
بدون اهمیت به حرفش هولش دادم اونطرف و درو باز کردم و وارد شدم
دیدم که جونگ کوک با یه مرد که روبروش نشسته دارن باهم حف میزنن که تا منو دیدن ساکت شدن
جونگ کوک گفت:کیموورا..؟
منشی از پشت سرم اومد و گفت:اقای جئون معذرت میخوام من بهشون گفتم که شما الان کسی رو ملاقات نمیکنین ولی ایشون اهمیتی ندادن...ببخشید
جونگ کوک گفت:اشکالی نداره...برو بیرون
داشتم همینجور به جونگ کوک نگاه میکردم که اون پسره گفت:بهتره که منم برم بیرون
اون پسره رفت بیرون و من رفتم سمت جونگ کوک
رسیدم به جونگ کوک . جونگ کوک گفت:فک نمیکردم ...بیای ..من کام....
داشت صحبت میکرد که لبم رو کوبیدم به لبش
همینجور شروع به خوردن لباش کردم واونم همکاری کرد
دستش رو دور کمرم گذاشت و منم دوتا ستارم رو روی شونش گذاشتم
از لبش جدا شدم و سرم رو روی پیشونیش گذاشتم چشامون بسته بود
ازش جدا شدم و هولش دادم روی مبل و خودم رفتم روی پاش نشستم و دوباره شروع به خوردن لباش کردم
پشت گردنش رو گرفتم و محکم طوری که تشنه لباش بودم لباش رو میخوردم
از لباش جدا شدم و رفتم روی گردنش و گردنش رو کیس مارک گذاشتم
همینجور که گردنش رو کبود میکردم با خنده گفت:نمیدونستم اینقدر شیطونی ...پس میخوای باهام بمونی اره
از گردنش دست کشیدم و با چشای خمار بهش نگاه کردم و دوباره یه بوسه بزرگ روی لباش گذاشتم و گفتم:ببخشید که دیر کردم ترافیک بود....الانم نمیدونم چرا اینکارو کردم...به عنوان مرحله اول زیاده روی نه؟
گفت:اصلانم زیاده روی نبود خیلیم خوب بود منم بازم لبت رو میخوام(با چهره کیوت)
خنیدیدم و دوباره لبام رو بین لباش جا دادم اونم شروع کرد به وحشی بوسیدن ...
(1ماه بعد)
دایی وسایلم رو از کره فرستاد و منم توی بیمارستان جونکوک کار میکنم
هنوز باهم رابطه نداریم ولی من میدونم که اون واقعا دوست داره باهام رابطه داشته باشه ولی من واقعا بخاطر اتفاقی که برام افتاد میترسم با کسی بخوابم
هنوز کسی جز بابا و اقای جئون نمیدونه که ما باهمیم البته فک کنم اون دوست جونک کوک که اسمش ارنست هست اونم بدونه
اتاق کار من در طبقه 35 قرار داره و دوتا اتاق توی هر طبقس
اتاق روبروییم ویلایمه که خیلی باهام خوب رفتار میکنه
(ویلیام:همون کسی که توی پارتی با کیمورا حرف میزد)
ویلیام تا جایی که میدونم دوست جونگ کوکه ولی زیاد باهم صمیمی نیستند .
.....
توی دفترم نشسته بودم و از خستگی زیاد نمیدونستم چکار کنم
امروز اولین روز جراحیم توی این بیمارستان بود
چشمام رو روی هم گذاشتم و داشتم به یه خواب راحت توی تختم فکر میکردم که زنگ گوشیم خورد
برداشتم دیدم که جونگ کوکه
تلفن رو با خستگی زیاد جواب دادم :سلام..خوبی؟(اروم)
جواب داد:سلام عزیزم ...خوبم..ولی مثل اینکه تو نیستی نه؟
گفتم:نه خوبم ...فقط خیلی خستم
گفت:کجایی؟
گفتم:توی دفترم...داشتم به یک خواب خوب توی تختم فکر میکردم
خنده ای سر داد و گفت:وایسا الان میام
گفتم:اوکیه...خدافظ
گفت:خدافظ و تلفن رو قطع کرد
2 دقیقه بعد در رو باز کرد و با لبخند وارد شد
لم داده بودم روی صندلی چرخ دارم
اومد سمتم و گفت:خیلی خسته شدی اره؟...خب طبیعیه اولین عملته
گفتم:اوهوم ولی واقعا انتظار نداشتم...ولی خوشحالم موفق امیز بود
گفت:اوهوم ...بلند شو اماده شو بریم دیگه(نگاهی به ساعتش انداخت و ادامه داد)ساعت 9:30 شبه 10 بیمارستان تعطیل میشه ها
گفتم:باشه و بلند شدم و وایسادم و دستام رو کشیدم به سمت بالا
از اونطرف میز اومد سمتم و و از پشت بغلم کرد و سرم رو بوسید
گفتم:کوک...زشته کسی میاد میبینه
گفت:خب ببینه ...برام مهم نیس
از بغلش جدا شدم و برگشتم سمتش و یه بوسه روی گونش گذاشتم
گفتم:ولی من دوست ندارم کسی بفهمه بزار تا دوماه اینجوری پیش بریم ..هوم؟
اون اخم کیوتی کرد و گفت:باشه ..بریم؟
با قیافه خواب الود گفتم:بریم
روپوش سفیدم رو در اوردم که زیرش یک پیراهن کوتاه داشتم و پالتوم رو روش پوشیدم
باهم از اتاقم بیرون اومدیم ....
۳.۵k
۲۸ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.