❌ اصکی ممنوع ❌
❌ اصکی ممنوع ❌
ادامه پارت قبل
تهیونگ: درسته!
بعد دست منو محکم تو دستش گرفت: از اینکه والری رو بهم سپردی پشیمونت نمیکنم!
سیترا تیله های طوسیش رو به تهیونگ دوخت: این مراسم اهدای یکی از وولف گرلام به تو نیست کیم، ففط مطمئن شو جای خواب خوبی داره و فردا برش گردون!
تهیونگ سرش رو تکون داد: اوکی، فردا میبینمت!
رفتم سمت سیترا و از لابه لای میله ها دستش رو گرفتم: نگران نباش همه چی درست میشه!
دستم رو کشید و پیشونیم رو بوسید: مراقب خودت باش توله گرگ!
اشکامو پس زدم و سرم رو تکون دادم.
تهیونگ دستم رو کشید: بریم.
ههمراه تهیونگ از اداره پلیس خارج شدیم.
سوار ماشین شدیم و به سمت عمارت تهیونگ حرکت کردیم.
خیلی نگران سیترا بودم.
دیدنش پشت میله های زندان برام سنگین بود.
دوست داشتم برم و با وولف گرلا بیام و به بازداشتگاه حمله کنم!
ـــ هیچ خوشم نیومد سیترا بوسیدت!
چشمام گرد شد: چی داری میگی؟
یا خودخواهی گفت: بدم میاد کسی لمست کنه چه برسه به بوسه!
من: محض رضای مسیح تهیونگ، اون دخترعموی منه! مثل پسرای لجباز سرش رو تکون داد: همین که گفتم، هیچ کس غیر از من نباید نزدیکت بشه!
اخم کردم: به چه حقی داری منو محدود میکنی؟ من با هر کسی که دلم بخاد میتونم باشم، حتی سیترا هم این حقو ازم نگرفته!
تهیونگ اخم ترسناکی کرد: با اعصاب من ور نرو والری، من هر چیزی که چشمم رو بگیره مال خودم میکنم! لبم رو گاز گرفتم تا نیشم شل نشه: من کالا یا وسیله نیستم!
تهیونگ فرمون رو محکم چرخوند: نه نیستی ولی ای کاش بودی، چون کالا انقدر زبون دراز نیست!
با حرص مشتی زدم به بازوش: هی من اصلا هم زبون دراز نیستم!
چهره تهیونگ چین خورد و ناله دردمندی از بین لباش فرار کرد: فاکـ...
با وحشت گفتم: چی شد؟ اوه خدای من... کتفت زخمیه چطور یادم رفته بود...
تهیونگ لب گزید و لبخند مصنوعی زد: حالم خوبه بیب، نگران من نباش!
من: خیلی متاسفم تهیونگ، متاسفم اگه لجبازی میکنم من فقط... فقط نگران سیترام... چند روزی درست نخابیدم، امروز هیچی نخوردم و استرس زیادی دارم، فقط... فقط خیلی نگرانم امیدوارم منو ببخشی!
تهیونگ وارد حیاط عمارتش شد و ماشین رو پارک کرد. بعد چرخید سمتم و صورتم رو قاب گرفت و شمرده شمرده گفت: تو مهربون ترین، کیوت ترین، خوشگل ترین و خاستنی ترین گرگی هستی که تاحالا دیدم، و من هرکاری کنی نه ازت ناامید میشم و نه دست از سرت برمیدارم، پس به جای اینکه فاز دپ برداری بهتره پیاده بشی و بری تو وگرنه....
من که از فشار دستای قدرتمند و گرم تهیونگ دور صورتم گر گرفته بودم لب زدم: وگرنه چی؟
تهیونگ خمار به لبام نگاه کرد و لبش رو لیسید: وگرنه سیترا منو هم از بالکن پرت میکنه پایین چون توله گرگ خوشمزه و کیوتش رو یه لقمه چپ کردم!!
..... ادامه دارد ....
ادامه پارت قبل
تهیونگ: درسته!
بعد دست منو محکم تو دستش گرفت: از اینکه والری رو بهم سپردی پشیمونت نمیکنم!
سیترا تیله های طوسیش رو به تهیونگ دوخت: این مراسم اهدای یکی از وولف گرلام به تو نیست کیم، ففط مطمئن شو جای خواب خوبی داره و فردا برش گردون!
تهیونگ سرش رو تکون داد: اوکی، فردا میبینمت!
رفتم سمت سیترا و از لابه لای میله ها دستش رو گرفتم: نگران نباش همه چی درست میشه!
دستم رو کشید و پیشونیم رو بوسید: مراقب خودت باش توله گرگ!
اشکامو پس زدم و سرم رو تکون دادم.
تهیونگ دستم رو کشید: بریم.
ههمراه تهیونگ از اداره پلیس خارج شدیم.
سوار ماشین شدیم و به سمت عمارت تهیونگ حرکت کردیم.
خیلی نگران سیترا بودم.
دیدنش پشت میله های زندان برام سنگین بود.
دوست داشتم برم و با وولف گرلا بیام و به بازداشتگاه حمله کنم!
ـــ هیچ خوشم نیومد سیترا بوسیدت!
چشمام گرد شد: چی داری میگی؟
یا خودخواهی گفت: بدم میاد کسی لمست کنه چه برسه به بوسه!
من: محض رضای مسیح تهیونگ، اون دخترعموی منه! مثل پسرای لجباز سرش رو تکون داد: همین که گفتم، هیچ کس غیر از من نباید نزدیکت بشه!
اخم کردم: به چه حقی داری منو محدود میکنی؟ من با هر کسی که دلم بخاد میتونم باشم، حتی سیترا هم این حقو ازم نگرفته!
تهیونگ اخم ترسناکی کرد: با اعصاب من ور نرو والری، من هر چیزی که چشمم رو بگیره مال خودم میکنم! لبم رو گاز گرفتم تا نیشم شل نشه: من کالا یا وسیله نیستم!
تهیونگ فرمون رو محکم چرخوند: نه نیستی ولی ای کاش بودی، چون کالا انقدر زبون دراز نیست!
با حرص مشتی زدم به بازوش: هی من اصلا هم زبون دراز نیستم!
چهره تهیونگ چین خورد و ناله دردمندی از بین لباش فرار کرد: فاکـ...
با وحشت گفتم: چی شد؟ اوه خدای من... کتفت زخمیه چطور یادم رفته بود...
تهیونگ لب گزید و لبخند مصنوعی زد: حالم خوبه بیب، نگران من نباش!
من: خیلی متاسفم تهیونگ، متاسفم اگه لجبازی میکنم من فقط... فقط نگران سیترام... چند روزی درست نخابیدم، امروز هیچی نخوردم و استرس زیادی دارم، فقط... فقط خیلی نگرانم امیدوارم منو ببخشی!
تهیونگ وارد حیاط عمارتش شد و ماشین رو پارک کرد. بعد چرخید سمتم و صورتم رو قاب گرفت و شمرده شمرده گفت: تو مهربون ترین، کیوت ترین، خوشگل ترین و خاستنی ترین گرگی هستی که تاحالا دیدم، و من هرکاری کنی نه ازت ناامید میشم و نه دست از سرت برمیدارم، پس به جای اینکه فاز دپ برداری بهتره پیاده بشی و بری تو وگرنه....
من که از فشار دستای قدرتمند و گرم تهیونگ دور صورتم گر گرفته بودم لب زدم: وگرنه چی؟
تهیونگ خمار به لبام نگاه کرد و لبش رو لیسید: وگرنه سیترا منو هم از بالکن پرت میکنه پایین چون توله گرگ خوشمزه و کیوتش رو یه لقمه چپ کردم!!
..... ادامه دارد ....
۴.۰k
۱۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.