خب منو جر ندین پارت بعیدی ایناهاش😑
خب منو جر ندین پارت بعیدی ایناهاش😑
ارنا: داستان از یه روزتابستون شروع شدکه ریو ما رو دعوت کردش به خونشون ای کاش امروز هیچ وقت اتفاق نمی افتادش اگه امروز هیچ وقت اتفاق نمی افتادش الان همه اوضاعمون بهتر بود البته من این جوری فکر می کنم خیلی خب برای اینکه بخوام داستانو بهت بگم بهتره که یکم جزئیات بیشتر بشم امروز ریو مارو دعوت کرده بودش و خونشون منو ایمی که از خدا خواسته رفتیم خونشون ولی ای کاش هیچ وقت نمی رفتیم در زدیم یه پسره با موهای بافته شده تقریبا فکر کنم دوازده سالش بود درو باز کرد من و ایمی ترسیدیم که نکنه خونه رو اشتباه اومده باشیم که صدای ریو اومدش که داشتش با حالت موتور مانند میومد سمتمون وقتی اومد سمتمون گفت ران برو اون طرف اینا دوستای منن بعدشم اون پسره که انگار اسمش ران بود رفتش اون طرف ریو مارو کشون کشون برد تو وقتی که ازش پرسیدم اون پسره کیه گفتش این پسره رو می گی این داداشمه منم یاد یه میم از یوتویوب افتادم و زدن زیر خنده ریو بهم نگاه کرد گفتش به چی می خندی منم گفتم به تو می خندم ریوگفتش که به کجای من می خندی من با این سیس بعدش من گفتم که به تو نمی خندن گفتی اینم داداشمه یاد یه میم افتادم تو یوتیوب ریو هم گفتش این میمه جدید اومده برای ادیت زدن منم گفتم آره و جفتمون زدیم زیر خنده ایمی با نگاه واتفاک داشت نگاهمون می کرد به هر حال رفتیم تو
ا.ت: خب اینکه چیز بدی نیست
ارنا: این بد نیست ادامشو گوش کن حالا
ارنا : ایمی یه نگاه کرد به یه طرف و سرخ شد من وقتی دیدم ایمی سرخ شده یکم تعجب کردم و رفتم سمتی که ایمی داشت نگاه میکرد( در نظر بگیرید که ران ۲ سال و ریندو ۱ سال باهاشون اختلاف سنی دارن ) دیدم یه پسره با موهای ابی یه بسته شده ( ریندو ) رو داره نگاه میکنه تعجب کردم ولی اهمیت ندادم
رفتیم و من به ریو گفتم که یه بازی کنیم و ریو گفت چه بازی ای کنیم بعد ایمی گفت قایم باشک ریو گفت کمیم و ایمی گفت با داداشات بازی کنیم و ریو گفت فکر خوبیه و رفت داداشاش رو اورد و معرفی کرد
ران: من ران هستم ۱۲ سالمه
ریندو : من ریندو هستم ۱۱ سالمه
ران و ریندو خودشونو معرفی کردن نبت ما بود که معرفی کنیم
من با انرژیه زیاد گفتم : سلام من ارنا هستم و ۱۰ سالمه
بعد اشتباهی رفتم جلو و داشتم با مخ میرفتم تو زمین که ران منو گرفت
ارنا: مرسی( با لحن کیوت )
ران: خ.خواهش میکنم ( با سرخیه زیاد )
ریندو: ران چرا سرخ شدی
ران: ریندو دهنتو ببند
ریو: دعوا دعوا هی هی دعوا دعوا
ایمی : کی چشم میزاره
ریو: من
ارنا: ای کاش هیچوقت بازی نمیکردیم ( با لحن گریه و ناراحتی )
ا.ت: مگه تو بازی چیشد ؟
ارنا: وقتی ریو چشم گذاشت ایمی رفت طرف ریندو و گفت
دستم جر خورد 🥲
ایمی چیکار کرد مثل همیشه تا نگین ادامشو نمیزارم
ارنا: داستان از یه روزتابستون شروع شدکه ریو ما رو دعوت کردش به خونشون ای کاش امروز هیچ وقت اتفاق نمی افتادش اگه امروز هیچ وقت اتفاق نمی افتادش الان همه اوضاعمون بهتر بود البته من این جوری فکر می کنم خیلی خب برای اینکه بخوام داستانو بهت بگم بهتره که یکم جزئیات بیشتر بشم امروز ریو مارو دعوت کرده بودش و خونشون منو ایمی که از خدا خواسته رفتیم خونشون ولی ای کاش هیچ وقت نمی رفتیم در زدیم یه پسره با موهای بافته شده تقریبا فکر کنم دوازده سالش بود درو باز کرد من و ایمی ترسیدیم که نکنه خونه رو اشتباه اومده باشیم که صدای ریو اومدش که داشتش با حالت موتور مانند میومد سمتمون وقتی اومد سمتمون گفت ران برو اون طرف اینا دوستای منن بعدشم اون پسره که انگار اسمش ران بود رفتش اون طرف ریو مارو کشون کشون برد تو وقتی که ازش پرسیدم اون پسره کیه گفتش این پسره رو می گی این داداشمه منم یاد یه میم از یوتویوب افتادم و زدن زیر خنده ریو بهم نگاه کرد گفتش به چی می خندی منم گفتم به تو می خندم ریوگفتش که به کجای من می خندی من با این سیس بعدش من گفتم که به تو نمی خندن گفتی اینم داداشمه یاد یه میم افتادم تو یوتیوب ریو هم گفتش این میمه جدید اومده برای ادیت زدن منم گفتم آره و جفتمون زدیم زیر خنده ایمی با نگاه واتفاک داشت نگاهمون می کرد به هر حال رفتیم تو
ا.ت: خب اینکه چیز بدی نیست
ارنا: این بد نیست ادامشو گوش کن حالا
ارنا : ایمی یه نگاه کرد به یه طرف و سرخ شد من وقتی دیدم ایمی سرخ شده یکم تعجب کردم و رفتم سمتی که ایمی داشت نگاه میکرد( در نظر بگیرید که ران ۲ سال و ریندو ۱ سال باهاشون اختلاف سنی دارن ) دیدم یه پسره با موهای ابی یه بسته شده ( ریندو ) رو داره نگاه میکنه تعجب کردم ولی اهمیت ندادم
رفتیم و من به ریو گفتم که یه بازی کنیم و ریو گفت چه بازی ای کنیم بعد ایمی گفت قایم باشک ریو گفت کمیم و ایمی گفت با داداشات بازی کنیم و ریو گفت فکر خوبیه و رفت داداشاش رو اورد و معرفی کرد
ران: من ران هستم ۱۲ سالمه
ریندو : من ریندو هستم ۱۱ سالمه
ران و ریندو خودشونو معرفی کردن نبت ما بود که معرفی کنیم
من با انرژیه زیاد گفتم : سلام من ارنا هستم و ۱۰ سالمه
بعد اشتباهی رفتم جلو و داشتم با مخ میرفتم تو زمین که ران منو گرفت
ارنا: مرسی( با لحن کیوت )
ران: خ.خواهش میکنم ( با سرخیه زیاد )
ریندو: ران چرا سرخ شدی
ران: ریندو دهنتو ببند
ریو: دعوا دعوا هی هی دعوا دعوا
ایمی : کی چشم میزاره
ریو: من
ارنا: ای کاش هیچوقت بازی نمیکردیم ( با لحن گریه و ناراحتی )
ا.ت: مگه تو بازی چیشد ؟
ارنا: وقتی ریو چشم گذاشت ایمی رفت طرف ریندو و گفت
دستم جر خورد 🥲
ایمی چیکار کرد مثل همیشه تا نگین ادامشو نمیزارم
۹.۳k
۲۴ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.