⊙جُدایی نامُمکن⊙
⊙جُدایی نامُمکن⊙
#PaRt20
ارسلان:بلاخره از اون یکی دنیا دراومدم،وقتشه بریم انتقام بگیریم...!
رضا:چقد شبیه ارسلانه
نیکا:حاجی خوده ارسلانه
مهشاد:با نیکاپیاده شدیم دویدیم ارسلان
ارسلان:برگشتم دیدم مهشاد داره با سرعت میاد پیشم.ابجی کوچیکا
مهشاد:میدونی چقدر دلم برات تنگ شده بود دورت بگردمممم
ارسلان:منم همینطور اومدم که انتقام بگیرم چون میدونم دیانا منتظرم
مهشاد:منو نیکا یه نگاهی به هم انداختیم
نیکا:ارسلان فقط قبلش یه چیزیو باید بفهمی
ارسلان:خونرو میگی حتی نمیخوام بفهمم چطوری خونه آتیش گرفته واش بیا بریم داخل
نیکا:تو برو ماام میایم.مهی چیکار کنیم
مهشاد:شب بگو
نیکا:اوکیه
ساعت شد۱۲و اقای امینی اومد چقدر مرد خوشتیپو جنتلمن بود واقعا روش کراش زده بودم
درحال انجام کار بود رضاهم رفته بود بیرون ارسلانم حموم بود
متین: واقعا نیکا خواهر رضا خیلی سک.سی بود .ترجیح دادم یجا گیرش بیارم.هوفف بچها انجام بدید من برم سیگار بکشم بیام
ببخشید نیکا خانوم
نیکا:جانم
متین:کجا میتونم سیگار بکشم
نیکا:میخواستم براتون شربت بیارم خب اشکالی نداره برید توی بالکن پشت در منم شربتتونو میارم اونجا میل کنید
متین:چقدر خوب باشه بیارید
نیکا:بردم براش.این شربت هلو خودم درستش کردم.خودم تستش نکردم خواستم ببینم شما خوشتون میاد
متین:حتمی خوشمزه شده مثل لبات )تفکر
نیکا:جان؟تستش کنید
متین:خب چطوره اول خودتون تست کنید بعد من تست میکنم اینجوری خیالتون راحته
نیکا:فکر خوبیه یه قلوب خوردم لبام خیس شد
متین:خوشمزه بود
نسکا:آره شماهم تست کنید
متین:باشه لیوان گرفتم و سرشو گرفتمو لبامو گذاشتم رو لباش...
اینم یه پارت متینیکایی
به نظرتون توی پارت بعد چه اتفاق عجیبی رخ میده تو کامنتا بگید.
#PaRt20
ارسلان:بلاخره از اون یکی دنیا دراومدم،وقتشه بریم انتقام بگیریم...!
رضا:چقد شبیه ارسلانه
نیکا:حاجی خوده ارسلانه
مهشاد:با نیکاپیاده شدیم دویدیم ارسلان
ارسلان:برگشتم دیدم مهشاد داره با سرعت میاد پیشم.ابجی کوچیکا
مهشاد:میدونی چقدر دلم برات تنگ شده بود دورت بگردمممم
ارسلان:منم همینطور اومدم که انتقام بگیرم چون میدونم دیانا منتظرم
مهشاد:منو نیکا یه نگاهی به هم انداختیم
نیکا:ارسلان فقط قبلش یه چیزیو باید بفهمی
ارسلان:خونرو میگی حتی نمیخوام بفهمم چطوری خونه آتیش گرفته واش بیا بریم داخل
نیکا:تو برو ماام میایم.مهی چیکار کنیم
مهشاد:شب بگو
نیکا:اوکیه
ساعت شد۱۲و اقای امینی اومد چقدر مرد خوشتیپو جنتلمن بود واقعا روش کراش زده بودم
درحال انجام کار بود رضاهم رفته بود بیرون ارسلانم حموم بود
متین: واقعا نیکا خواهر رضا خیلی سک.سی بود .ترجیح دادم یجا گیرش بیارم.هوفف بچها انجام بدید من برم سیگار بکشم بیام
ببخشید نیکا خانوم
نیکا:جانم
متین:کجا میتونم سیگار بکشم
نیکا:میخواستم براتون شربت بیارم خب اشکالی نداره برید توی بالکن پشت در منم شربتتونو میارم اونجا میل کنید
متین:چقدر خوب باشه بیارید
نیکا:بردم براش.این شربت هلو خودم درستش کردم.خودم تستش نکردم خواستم ببینم شما خوشتون میاد
متین:حتمی خوشمزه شده مثل لبات )تفکر
نیکا:جان؟تستش کنید
متین:خب چطوره اول خودتون تست کنید بعد من تست میکنم اینجوری خیالتون راحته
نیکا:فکر خوبیه یه قلوب خوردم لبام خیس شد
متین:خوشمزه بود
نسکا:آره شماهم تست کنید
متین:باشه لیوان گرفتم و سرشو گرفتمو لبامو گذاشتم رو لباش...
اینم یه پارت متینیکایی
به نظرتون توی پارت بعد چه اتفاق عجیبی رخ میده تو کامنتا بگید.
۲.۰k
۲۲ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.