فیک کوک ( اعتماد)پارت۷۵
از زبان جیسان
با اینکه طبقه پایین بودم اما تمام هواس پنج گانم طبقه بالا بود تا هر سر و صدایی شنیدم خودمو به ا/ت یا جونگ کوک برسونم هر دوشون داغون بودن ا/ت که بیشتر..هیچ کدوممون نه نهار خورده بودیم نه شام و هیچکس هم گرسنه نبود آخه مگه توی این وضعیت کسی گرسنه میشه اما خیلی نگران ا/ت بودم که ضعف نکنه تازه قرصاش رو هم نخورده بود دیگه طاقتم تموم شد بلند شدم که تهیونگ گفت : میری پیشه ا/ت ؟
گفتم : آره دلم واسش شور میزنه
جانگ شین گفت : برو یکم باهاش حرف بزن شاید یکم به خودش اومد
رفتم سمت پله ها که صدای وحشتناک شکستن چیزی رو شنیدم حرکت نکردم وایستادم قلبم ضربانش شدید شد
بدو بدو رفتم طبقه بالا مطمئنم صدا از اتاق ا/ت بود
رفتم توی اتاقش نبود صدای آب از حموم میومدم دستگیره دره حموم رو کشیدم اما قفل بود چند بار کشیدم و صداش زدم اما نه که نه
تهیونگ و جانگ شین هراسون وارده اتاق شدن جانگ شین هم ا/ت رو صدا کرد اما فایده نداشت
از زبان جونگ کوک
از حموم در اومدم یه تیشرت طوسی با شلوار اسلش سیاه پوشیدم حوصله خشک کردن موهام رو نداشتم حوله رو انداختم دوره گردنم رفتم سمت گوشیم و برش داشتم روشنش کردم که صدای جیسان و جانگ شین به گوشم خورد داشتن اسم ا/ت رو صدا میکردن
گوشی رو پرت کردم روی تخت و از اتاق رفتم بیرون سمت اتاق ا/ت
وارد که شدم همشون پشت دره حموم بودن
گفتم : چیشده
جیسان برگشت سمتم و گفت : جونگ کوک توروخدا یه کاری کن من صدای شکستن یه چیزی رو شنیدم از اینجا الآنم هرچقدر صداش میکنیم جواب نمیده
گفتم : جانگ شین بکش کنار
کنار که رفت با دوتا ضربه که به در زدم باز شد
از زبان ا/ت
هیچ کدوم رو اطرافم نمیخواستم زیره آب نشستم لباسام خیسه خیس بودن فقط فکر میکردم و بی صدا گریه میکردم به شیشه های روی زمین نگاهی کردم و آروم زمزمه وار گفتم : قلبه منم مثل اینا تیکه تیکه شده
بعد از چند ثانیه در با شدت باز شد و جونگ کوک جلوم ظاهر شد... به زمین نگاه کرد وقتی شیشه ها رو دید نمیدونم چه فکری کرد که از بازوم گرفت و بلندم کرد و داد زد و گفت : چه غلطی میکردی یعنی اینقدر برات آزار دهندم میخوای به خودت آسیب بزنی
هر دو زیره دوش بودیم اونم خیس شد دستم رو کشیدم و با صدای بی جونی گفتم : از من دور بمون خیلی دور نه دیگه تو رو میخوام نه امنیت و آرامشی که کنارت دارم فهمیدی
دستاش رو مشت کرده فکر کردم الان میزنتم ولی مشتاش رو کوبید به دیواره پشت سرم و با داد گفت : همین آره ؟ آخرش همین بود کیم ا/ت..نمیزارم بری هرچی میخوای بگو هرکاری میخوای بکن ولی نمیزارم بری به هر قیمتی شده اینجا نگه میدارمت حتی شده به قیمت جونت
داشت یواش یواش نسبت به منم بی رحم میشد آره همین بود ترسیدم یا حرفی نداشتم که در برابرش ساکت موندم
از حموم خارج شد و بلند داد زد و گفت : هیچکس حق نداره پاشو توی این اتاق بزاره
با اینکه طبقه پایین بودم اما تمام هواس پنج گانم طبقه بالا بود تا هر سر و صدایی شنیدم خودمو به ا/ت یا جونگ کوک برسونم هر دوشون داغون بودن ا/ت که بیشتر..هیچ کدوممون نه نهار خورده بودیم نه شام و هیچکس هم گرسنه نبود آخه مگه توی این وضعیت کسی گرسنه میشه اما خیلی نگران ا/ت بودم که ضعف نکنه تازه قرصاش رو هم نخورده بود دیگه طاقتم تموم شد بلند شدم که تهیونگ گفت : میری پیشه ا/ت ؟
گفتم : آره دلم واسش شور میزنه
جانگ شین گفت : برو یکم باهاش حرف بزن شاید یکم به خودش اومد
رفتم سمت پله ها که صدای وحشتناک شکستن چیزی رو شنیدم حرکت نکردم وایستادم قلبم ضربانش شدید شد
بدو بدو رفتم طبقه بالا مطمئنم صدا از اتاق ا/ت بود
رفتم توی اتاقش نبود صدای آب از حموم میومدم دستگیره دره حموم رو کشیدم اما قفل بود چند بار کشیدم و صداش زدم اما نه که نه
تهیونگ و جانگ شین هراسون وارده اتاق شدن جانگ شین هم ا/ت رو صدا کرد اما فایده نداشت
از زبان جونگ کوک
از حموم در اومدم یه تیشرت طوسی با شلوار اسلش سیاه پوشیدم حوصله خشک کردن موهام رو نداشتم حوله رو انداختم دوره گردنم رفتم سمت گوشیم و برش داشتم روشنش کردم که صدای جیسان و جانگ شین به گوشم خورد داشتن اسم ا/ت رو صدا میکردن
گوشی رو پرت کردم روی تخت و از اتاق رفتم بیرون سمت اتاق ا/ت
وارد که شدم همشون پشت دره حموم بودن
گفتم : چیشده
جیسان برگشت سمتم و گفت : جونگ کوک توروخدا یه کاری کن من صدای شکستن یه چیزی رو شنیدم از اینجا الآنم هرچقدر صداش میکنیم جواب نمیده
گفتم : جانگ شین بکش کنار
کنار که رفت با دوتا ضربه که به در زدم باز شد
از زبان ا/ت
هیچ کدوم رو اطرافم نمیخواستم زیره آب نشستم لباسام خیسه خیس بودن فقط فکر میکردم و بی صدا گریه میکردم به شیشه های روی زمین نگاهی کردم و آروم زمزمه وار گفتم : قلبه منم مثل اینا تیکه تیکه شده
بعد از چند ثانیه در با شدت باز شد و جونگ کوک جلوم ظاهر شد... به زمین نگاه کرد وقتی شیشه ها رو دید نمیدونم چه فکری کرد که از بازوم گرفت و بلندم کرد و داد زد و گفت : چه غلطی میکردی یعنی اینقدر برات آزار دهندم میخوای به خودت آسیب بزنی
هر دو زیره دوش بودیم اونم خیس شد دستم رو کشیدم و با صدای بی جونی گفتم : از من دور بمون خیلی دور نه دیگه تو رو میخوام نه امنیت و آرامشی که کنارت دارم فهمیدی
دستاش رو مشت کرده فکر کردم الان میزنتم ولی مشتاش رو کوبید به دیواره پشت سرم و با داد گفت : همین آره ؟ آخرش همین بود کیم ا/ت..نمیزارم بری هرچی میخوای بگو هرکاری میخوای بکن ولی نمیزارم بری به هر قیمتی شده اینجا نگه میدارمت حتی شده به قیمت جونت
داشت یواش یواش نسبت به منم بی رحم میشد آره همین بود ترسیدم یا حرفی نداشتم که در برابرش ساکت موندم
از حموم خارج شد و بلند داد زد و گفت : هیچکس حق نداره پاشو توی این اتاق بزاره
۲۳۴.۱k
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۵۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.