ازدواج قرار دادی ۴۸
ات که به شدت تعجب کرده بود لباسش رو پوشید و تشکری کرد و تا اومد بره جیمین دستش رو گرفت و چسبوندش به دیوار اتاقش و گفت:
ات من و دیروز کنترلم دست خودم نبود من...
ات سری تکون داد و با لحن نارحت کننده گفت:
میدونم،میدونم،که تو منو دوست نداری و دیروز منو با یونا اشتباه گرفته بودی،خب بابت الان ازت ممنونم،خب...،من دیگه برم
و بعد رفت وتا اومد در رو باز کنه جیمین با صدای بغض طوری گفت:
تو اشتباه می کنی دیوونه
آت که از صدای جیمین شوکه شده بود برگشت طرفش جیمین به چشم های آت نگاه کرد و با همون بغض گفت:
چند روزیه که همش دارم بهت فکر می کنم،شب و روزم شدی تو،وقتی رفتار و لحن سرت رو می بینم به طرز عجیب غریبی نارحت می شم، وقتی می بینمت بی اختیار ضربان قلبم میره بالا اولش به احساساتم اهمیت نمی دادم ،ولی بعدش...،فهمیدم که واقعا دوست دارم
#جیمین
#فیک
اين داستان ادامه دارد...💜
ات من و دیروز کنترلم دست خودم نبود من...
ات سری تکون داد و با لحن نارحت کننده گفت:
میدونم،میدونم،که تو منو دوست نداری و دیروز منو با یونا اشتباه گرفته بودی،خب بابت الان ازت ممنونم،خب...،من دیگه برم
و بعد رفت وتا اومد در رو باز کنه جیمین با صدای بغض طوری گفت:
تو اشتباه می کنی دیوونه
آت که از صدای جیمین شوکه شده بود برگشت طرفش جیمین به چشم های آت نگاه کرد و با همون بغض گفت:
چند روزیه که همش دارم بهت فکر می کنم،شب و روزم شدی تو،وقتی رفتار و لحن سرت رو می بینم به طرز عجیب غریبی نارحت می شم، وقتی می بینمت بی اختیار ضربان قلبم میره بالا اولش به احساساتم اهمیت نمی دادم ،ولی بعدش...،فهمیدم که واقعا دوست دارم
#جیمین
#فیک
اين داستان ادامه دارد...💜
۵.۹k
۲۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.