اون مهربونه ..پارت : ۷
ا/ت خیلی از حرف ساتورو تعجب کرد ، و فهمید که ساتورو اونو مثل مادر خودش میبینه و ا/ت رو دوست داره ، ا/ت به خودش لعنت گفت که چطور دلش اومد به ساتورو بگه "یتیم" ، اما نمیخواست غرورش رو بشکنه ، با لحن سرد و خشکی گفت : تنبل بی عرضه ، از خواب هزار سالت بیدار شو
ساتورو از خواب بیدار شد و خیلی تعظیم کرد و گفت: منو ببخشید..
ا/ت : برو تو سالن تمرین ، منم الان میام
ساتورو بدون هیچ مکثی از اتاق خارج شد و رفت سمت اتاق تمرین
۵ ساعت بعد از تمرین >>
ساتورو خسته بود و از خستگی ناله میکرد ، تلو تلو میخورد سمت اتاقش ، ا/ت اهی کشید و دستش رو زیر بغل گوجو گذاشت و بغلش کرد و هنوز با غرور و سرد بود و گفت: میبرمت تو اتاق و بعد..
ساتورو خوابش برده بود و خیلی بامزه سرش رو سینه ا/ت گذاشته بود و خوابیده بود .
ا/ت ساتورو روی تختش گذاشت و روی شاگرد کوچولوش پتویی گذاشت و موهای ساتورو رو نوازش کرد و از اتاق خارج شد.
ساعت ۲ شب .. >>
ساتورو کابوس دیده بود و ترسیده بود از تختش بیرون اومد در اتاق های عمارت قدم میزد ، با ترس وارد اتاق معلمش شد و دید معلمش روی تخت خوابیده ، آرام گفت : ا/ت سنسه؟
ا/ت اروم چشم هاشو باز کرد و گفت : کدوم** منو این ساعت از خواب بیدار..
اوه بچه تویی ؟ چته چی میخوای؟
ساتورو با خجالت ، عروسک پشمکی که تو دستش بود رو بغل کرد و خیلی اهسته و ناز گفت: خواب بد دیدم ، م..میشه ..پیشتون بخوابم؟
ا/ت اهی کشید و گفت: باشه بیا ، اگه تو خواب لگد بزنی از پنجره پرتت میکنم پایین دماغو
ساتورو لبخندی کودکانه زد و کنار معلمش دراز کشید و عروس پشمکیشو بغل کرد و خیلی سریع به خواب عمیقی فرو رفت
ا/ت بدن شاگردش رو در آغوش گرفت و موهای نرم ساتورو با ناخون هاش شونه میزد و گفت : چشم هات انقدر زیبا هستن که دلم میخواد تا آخرین نفسم بهشون نگاه کنم
ا/ت سریع جلوی دهن خودش رو گرفت و حتی نمیدونست چجوری اون جمله آخر رو گفت و خیلی در فکر بود کا اصلا متوجه خروپف های کودکانه ساتورو نشد ، ا/ت سعی کرد حرفش رو فراموش کنه و چشم هاشو بست و خوابید ...
ساتورو از خواب بیدار شد و خیلی تعظیم کرد و گفت: منو ببخشید..
ا/ت : برو تو سالن تمرین ، منم الان میام
ساتورو بدون هیچ مکثی از اتاق خارج شد و رفت سمت اتاق تمرین
۵ ساعت بعد از تمرین >>
ساتورو خسته بود و از خستگی ناله میکرد ، تلو تلو میخورد سمت اتاقش ، ا/ت اهی کشید و دستش رو زیر بغل گوجو گذاشت و بغلش کرد و هنوز با غرور و سرد بود و گفت: میبرمت تو اتاق و بعد..
ساتورو خوابش برده بود و خیلی بامزه سرش رو سینه ا/ت گذاشته بود و خوابیده بود .
ا/ت ساتورو روی تختش گذاشت و روی شاگرد کوچولوش پتویی گذاشت و موهای ساتورو رو نوازش کرد و از اتاق خارج شد.
ساعت ۲ شب .. >>
ساتورو کابوس دیده بود و ترسیده بود از تختش بیرون اومد در اتاق های عمارت قدم میزد ، با ترس وارد اتاق معلمش شد و دید معلمش روی تخت خوابیده ، آرام گفت : ا/ت سنسه؟
ا/ت اروم چشم هاشو باز کرد و گفت : کدوم** منو این ساعت از خواب بیدار..
اوه بچه تویی ؟ چته چی میخوای؟
ساتورو با خجالت ، عروسک پشمکی که تو دستش بود رو بغل کرد و خیلی اهسته و ناز گفت: خواب بد دیدم ، م..میشه ..پیشتون بخوابم؟
ا/ت اهی کشید و گفت: باشه بیا ، اگه تو خواب لگد بزنی از پنجره پرتت میکنم پایین دماغو
ساتورو لبخندی کودکانه زد و کنار معلمش دراز کشید و عروس پشمکیشو بغل کرد و خیلی سریع به خواب عمیقی فرو رفت
ا/ت بدن شاگردش رو در آغوش گرفت و موهای نرم ساتورو با ناخون هاش شونه میزد و گفت : چشم هات انقدر زیبا هستن که دلم میخواد تا آخرین نفسم بهشون نگاه کنم
ا/ت سریع جلوی دهن خودش رو گرفت و حتی نمیدونست چجوری اون جمله آخر رو گفت و خیلی در فکر بود کا اصلا متوجه خروپف های کودکانه ساتورو نشد ، ا/ت سعی کرد حرفش رو فراموش کنه و چشم هاشو بست و خوابید ...
۷.۴k
۰۸ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.