P:10
P:10
یونگی: خوبع پس من اولین بوستو گرفتم
حالا تو منو ببوس
ات: چییی من؟
یونگی: ب جز ت کس دیگ ای هم اینجا هس؟
ات: نه...رفتم نزدیک و لباشو بوسیدم براید منو بغل کرد و گذاشت روی تخت و دوبارع شروع ب بوسیدنم کرد جاهامونو جابهجا کرد و حالا من نشستع بودم روی شکمش
زبونشو وارد دهنم کرد
ک چند مین بعد ازم جدا شد
ات: اهههه بابا اروم تر خفع شدم
یونگی: دیگ باید بهش عادت کنی خمار نگام میکرد
ات: بابا حالت خوبع عرق کردی
یونگی: من دیگ بابات نیسم ددیتم(خمار)
ات: باشع ددی
اومد روم خیمه زد و باس*نمو گرف و چسبوند ب خود جوری ک دی*کشو حس میکردم گردنشو گرفتم و بیشتر ب هم چسبوندمش
و...اسمات( استغفرالله ربه العظیم🗿🤲)
اومد پیشم دراز کشید
یونگی: خیلی خوب بود بیبی
ات: من الان باکره نیسم
یونگی: اونم ددیت گرفتش
ات: تو بابای منی
یونگی: ددیت
ات: بابا بابا بابا بابا بابا
یونگی: دوس داری دوبارع ب فاک بری نه
ات: نه من شکر خوردم
یونگی: خوبه
ات: ایییی دلم درد میکنع
اومد بغلم کرد و زیر دلمو ماساژ میداد
ات: من هنو ۱۵ سالمع فردا ۱۶ میشم ت خیلی ازم بزرگ تری
یونگی: خو چ ربطی دارع عشق سن حالیش نیس
ات: عشق؟ تو مگ منو دوست داری
یونگی: از روزی ک دیدمت
ات:.....
یونگی: تو منو دوست داری؟
ات: اره
با ذوق اومد لبامو بوسید
و ازم جدا شد ک ی لبخند لثه ای زد
گریم گرفت از هجم کیوتیش
ات: هق..هق
یونگی: چی شدع بیبی چرا گریع میکنی
ات: اخع..هق خیلی کیوتی
یونگی خندید و بغلم کرد
یونگی: گریع نکن ک دلم نمیخواد اون چشمای خوشگلت اشکی بشن اشکامو پاک کردم و خوابیدیم
ویو ب صبح روز بعد:
از خواب بیدار شدم دیدم یونگی خیلی کیوت خوابیدع بود رفتم لپاشو بوسیدم واییی خدا این بشر چرا انق کیوتع ولی نه برعکس ک بعضی وقتا خشن میشع
پا شدم رفتم ی دوش ۱۵ مینی گرفتم در اومدم لباسمو پوشیدم یونگی هم خواب بود
رفتم پایین صبحونه رو اماده کردم ک دیدم یونگی داشت میومد پایین
ات: چ عجب اقای مین
یونگی: من ددیتم
ات: باشع بابا ددی حالا بیا صبحانه بخور نشستیم صبحانه خوردیم و یونگی گفت ک میرع سرکار از خداحافظی کرد و رفت توی خونه حوصلم پوکید
رفتم از توی اشپز خونه خوارکی برداشتم اومدم نشستم و تلوزیون رو روشن کردم و کیدرامای مورد علاقمو دیدم پند مین ک بعد تموم شد ظرف خوراکی هارو جمع کردم گذاشتم اشپز خونه و رفتم توی عمارت ی چرخی زدم پر بادیگارد بود این همع برای چی رفتم روی تاب نشستم و اروم تاب رو با پاهام هول میداد ک صدای پیام گوشی اومد بازش کردم ی پیام از طرف ناشناس بود باز کردم نوشتع بود:....
شرطا
لایک:۷
یونگی: خوبع پس من اولین بوستو گرفتم
حالا تو منو ببوس
ات: چییی من؟
یونگی: ب جز ت کس دیگ ای هم اینجا هس؟
ات: نه...رفتم نزدیک و لباشو بوسیدم براید منو بغل کرد و گذاشت روی تخت و دوبارع شروع ب بوسیدنم کرد جاهامونو جابهجا کرد و حالا من نشستع بودم روی شکمش
زبونشو وارد دهنم کرد
ک چند مین بعد ازم جدا شد
ات: اهههه بابا اروم تر خفع شدم
یونگی: دیگ باید بهش عادت کنی خمار نگام میکرد
ات: بابا حالت خوبع عرق کردی
یونگی: من دیگ بابات نیسم ددیتم(خمار)
ات: باشع ددی
اومد روم خیمه زد و باس*نمو گرف و چسبوند ب خود جوری ک دی*کشو حس میکردم گردنشو گرفتم و بیشتر ب هم چسبوندمش
و...اسمات( استغفرالله ربه العظیم🗿🤲)
اومد پیشم دراز کشید
یونگی: خیلی خوب بود بیبی
ات: من الان باکره نیسم
یونگی: اونم ددیت گرفتش
ات: تو بابای منی
یونگی: ددیت
ات: بابا بابا بابا بابا بابا
یونگی: دوس داری دوبارع ب فاک بری نه
ات: نه من شکر خوردم
یونگی: خوبه
ات: ایییی دلم درد میکنع
اومد بغلم کرد و زیر دلمو ماساژ میداد
ات: من هنو ۱۵ سالمع فردا ۱۶ میشم ت خیلی ازم بزرگ تری
یونگی: خو چ ربطی دارع عشق سن حالیش نیس
ات: عشق؟ تو مگ منو دوست داری
یونگی: از روزی ک دیدمت
ات:.....
یونگی: تو منو دوست داری؟
ات: اره
با ذوق اومد لبامو بوسید
و ازم جدا شد ک ی لبخند لثه ای زد
گریم گرفت از هجم کیوتیش
ات: هق..هق
یونگی: چی شدع بیبی چرا گریع میکنی
ات: اخع..هق خیلی کیوتی
یونگی خندید و بغلم کرد
یونگی: گریع نکن ک دلم نمیخواد اون چشمای خوشگلت اشکی بشن اشکامو پاک کردم و خوابیدیم
ویو ب صبح روز بعد:
از خواب بیدار شدم دیدم یونگی خیلی کیوت خوابیدع بود رفتم لپاشو بوسیدم واییی خدا این بشر چرا انق کیوتع ولی نه برعکس ک بعضی وقتا خشن میشع
پا شدم رفتم ی دوش ۱۵ مینی گرفتم در اومدم لباسمو پوشیدم یونگی هم خواب بود
رفتم پایین صبحونه رو اماده کردم ک دیدم یونگی داشت میومد پایین
ات: چ عجب اقای مین
یونگی: من ددیتم
ات: باشع بابا ددی حالا بیا صبحانه بخور نشستیم صبحانه خوردیم و یونگی گفت ک میرع سرکار از خداحافظی کرد و رفت توی خونه حوصلم پوکید
رفتم از توی اشپز خونه خوارکی برداشتم اومدم نشستم و تلوزیون رو روشن کردم و کیدرامای مورد علاقمو دیدم پند مین ک بعد تموم شد ظرف خوراکی هارو جمع کردم گذاشتم اشپز خونه و رفتم توی عمارت ی چرخی زدم پر بادیگارد بود این همع برای چی رفتم روی تاب نشستم و اروم تاب رو با پاهام هول میداد ک صدای پیام گوشی اومد بازش کردم ی پیام از طرف ناشناس بود باز کردم نوشتع بود:....
شرطا
لایک:۷
۶۹.۱k
۲۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.