پارت ⁵
اسم رمان: همکار_مافیای_من
پارت5
(جونگ کوک_ ا/ت+ راوی&)
&جونگ کوک و ا/ت سمت خونه ی جکسون رفتن
&پشت در ایستادن و دست همدیگه رو گرفتن بعدش جونگ کوک زنگ خونه رو زد
زینگگگ(صدای زنگه😂)
(خدمتکار-)
-بله؟
_سلام.. با اقای جکسون کار داشتیم
-متاسفم ولی نمیشه
_ولی ما برای یه کار مهم اومدیم
-(تا خواستم حرف بزنم صدای آقای جکسون اومد منم از جلو در اومدم کنار)
(ویل جکسون*)
*بزار بیان داخل... بفرمایین
_امم ممنون
_(دست ا/ت رو محکم در گرفتم و باهم وارد خونه شدیم)
&ا/ت و جونگ کوک رفتن داخل و روی مبل نشستن که بعد از چند دقیقه ویل جکسون و زنش اومدن
(زن جکسون٪)
٪سلام... خوش اومدین
_سلام
+سلام.. ممنون(لبخند)
*من شما رو به جا نمیارم.... میشه بپرسم برای چی اینجایین؟(جدی)
_امم خب... نگهبان خودتون... فک کنم یکم آسیب دیده(خنده ی خجالتی)
*پس کار تو بوده(خنده)
_متاسفم...قصد بدی نداشتم فقط عصبی شدم
٪فدای سرت بابا... من هزار بار بهش گفتم وقتی همسایه ی جدید میاد مثل طلبکارا نرو دم در خونه شون
*(خنده) ولی بد زدیش ها... دماغش شکسته
+(برگام ریخت... دماغ یارو رو شکوندددد)
_شتت... من معذرت میخام
*اشکالی نداره... بهش فکر نکن
٪حالا که اومدین اینجا... شاید بتونیم بیشتر باهم آشنا بشیم؟
+بله حتما باعث افتخارمونه
٪عالیه.. من رُزم
*جکسون
+ خوشبختم... من ا/تم
_جونگ کوک
٪از آشنایی باهاتون خوشحال شدم
_همچنین
+(همینطور که مشغول صحبت و صمیمی شدن باهاشون بودیم... نگاه های خیره ی جکسونو به پاهام احساس کردم.. خیلی معذب بودم... بیشتر به جونگ کوک نزدیک شدم و اونم متوجه شد که اذیت شدم دستشو تو دستم گذاشت)
٪شما خیلی بهم میاین(لبخند)
*هوم زوج جذابی هستین
+(سرخ) ممنون
_مرسی(لبخند)
٪چند وقته که باهمین؟
_دو سالی میشه(لبخند)
*فک کنم اینقدری باهم صمیمی شدیم که برای پارتی دعوت شون کنیم... نه عزیزم؟
٪اره فکر خیلی خوبیه
+پارتی؟
٪اره.. حدود چند هفته ی دیگه ما یه پارتی خیلی بزرگ داریم... خوشحال میشم شما هم تشریف بیارین
_اگه وقت داشتیم حتما چرا که نه
*خوبه
+(دیگه داشتم از نگاه های خیره ی جکسون خفه میشدم)
+بیب بریم دیگه؟
_هوم بریم
٪عاا بیشتر میموندین
+نه ممنون مزاحمتون نمیشیم
٪هرجور راحتین
&جونگ کوک و ا/ت رفتن خونه ی خودشون
+مرتیکههههه ی لاشی(عصبی)
_آروم باش... وایسا بزار برات یه لیوان آب بیارم(رفتم براش یه لیوا آب اوردم)
+(نشستم رو مبل و لیوان آب رو از جونگ کوک گرفتم که جونگ کوک هم کنارم نشست)
+وقتی به اون همه دختره بدبخت فکر میکنم که الان معلوم نیست چه بلایی سرشون میاد بغضم میگیره... ولی غرورم نمیزاره گریه کنم.. من نباید کم بیارم چون همه منو به اسم بزرگترین مافیای زن میشناسن
_اینکه نباید کم بیاری درسته... اما اینکه نباید گریه کنی درست نیست... مگه گریه کردن و گریه نکردن به شغل بستگی داره؟... توهم آدمی و احساسات داری.. پس احساساتتو بروز بده
+(حرفاش باعث آرامشم میشدن... من وقتی صاحب این شغل شدم به جز چارلی به هیچکس اعتماد نکردم و هیچ دوستی نداشتم... یعنی میتونم به جونگ کوک اعتماد کنم؟)
+(ناخودآگاه بغضم ترکید و شروع کردم به گریه کردن)
_(اشکاش قلبمو میلرزوند... رفتم نزدیکش و بغلش کردم اونم متقابلن بغلم کرد و تو بغلم گریه کرد)
+(تو بغلش احساس آرامش داشتم... کاش این حس همیشگی بود)
_خوبی؟
+هوم... ممنون برای کمکت
_خواهش میکنم... من همیشه پیشتم کوچولو(لپشو کشیدم)
+هی من کوچولو نیستم
_هستی
+رو مخ
_(خنده)
...........
(منتظر پارت 6 باشید... لاو یو🖤)
پارت5
(جونگ کوک_ ا/ت+ راوی&)
&جونگ کوک و ا/ت سمت خونه ی جکسون رفتن
&پشت در ایستادن و دست همدیگه رو گرفتن بعدش جونگ کوک زنگ خونه رو زد
زینگگگ(صدای زنگه😂)
(خدمتکار-)
-بله؟
_سلام.. با اقای جکسون کار داشتیم
-متاسفم ولی نمیشه
_ولی ما برای یه کار مهم اومدیم
-(تا خواستم حرف بزنم صدای آقای جکسون اومد منم از جلو در اومدم کنار)
(ویل جکسون*)
*بزار بیان داخل... بفرمایین
_امم ممنون
_(دست ا/ت رو محکم در گرفتم و باهم وارد خونه شدیم)
&ا/ت و جونگ کوک رفتن داخل و روی مبل نشستن که بعد از چند دقیقه ویل جکسون و زنش اومدن
(زن جکسون٪)
٪سلام... خوش اومدین
_سلام
+سلام.. ممنون(لبخند)
*من شما رو به جا نمیارم.... میشه بپرسم برای چی اینجایین؟(جدی)
_امم خب... نگهبان خودتون... فک کنم یکم آسیب دیده(خنده ی خجالتی)
*پس کار تو بوده(خنده)
_متاسفم...قصد بدی نداشتم فقط عصبی شدم
٪فدای سرت بابا... من هزار بار بهش گفتم وقتی همسایه ی جدید میاد مثل طلبکارا نرو دم در خونه شون
*(خنده) ولی بد زدیش ها... دماغش شکسته
+(برگام ریخت... دماغ یارو رو شکوندددد)
_شتت... من معذرت میخام
*اشکالی نداره... بهش فکر نکن
٪حالا که اومدین اینجا... شاید بتونیم بیشتر باهم آشنا بشیم؟
+بله حتما باعث افتخارمونه
٪عالیه.. من رُزم
*جکسون
+ خوشبختم... من ا/تم
_جونگ کوک
٪از آشنایی باهاتون خوشحال شدم
_همچنین
+(همینطور که مشغول صحبت و صمیمی شدن باهاشون بودیم... نگاه های خیره ی جکسونو به پاهام احساس کردم.. خیلی معذب بودم... بیشتر به جونگ کوک نزدیک شدم و اونم متوجه شد که اذیت شدم دستشو تو دستم گذاشت)
٪شما خیلی بهم میاین(لبخند)
*هوم زوج جذابی هستین
+(سرخ) ممنون
_مرسی(لبخند)
٪چند وقته که باهمین؟
_دو سالی میشه(لبخند)
*فک کنم اینقدری باهم صمیمی شدیم که برای پارتی دعوت شون کنیم... نه عزیزم؟
٪اره فکر خیلی خوبیه
+پارتی؟
٪اره.. حدود چند هفته ی دیگه ما یه پارتی خیلی بزرگ داریم... خوشحال میشم شما هم تشریف بیارین
_اگه وقت داشتیم حتما چرا که نه
*خوبه
+(دیگه داشتم از نگاه های خیره ی جکسون خفه میشدم)
+بیب بریم دیگه؟
_هوم بریم
٪عاا بیشتر میموندین
+نه ممنون مزاحمتون نمیشیم
٪هرجور راحتین
&جونگ کوک و ا/ت رفتن خونه ی خودشون
+مرتیکههههه ی لاشی(عصبی)
_آروم باش... وایسا بزار برات یه لیوان آب بیارم(رفتم براش یه لیوا آب اوردم)
+(نشستم رو مبل و لیوان آب رو از جونگ کوک گرفتم که جونگ کوک هم کنارم نشست)
+وقتی به اون همه دختره بدبخت فکر میکنم که الان معلوم نیست چه بلایی سرشون میاد بغضم میگیره... ولی غرورم نمیزاره گریه کنم.. من نباید کم بیارم چون همه منو به اسم بزرگترین مافیای زن میشناسن
_اینکه نباید کم بیاری درسته... اما اینکه نباید گریه کنی درست نیست... مگه گریه کردن و گریه نکردن به شغل بستگی داره؟... توهم آدمی و احساسات داری.. پس احساساتتو بروز بده
+(حرفاش باعث آرامشم میشدن... من وقتی صاحب این شغل شدم به جز چارلی به هیچکس اعتماد نکردم و هیچ دوستی نداشتم... یعنی میتونم به جونگ کوک اعتماد کنم؟)
+(ناخودآگاه بغضم ترکید و شروع کردم به گریه کردن)
_(اشکاش قلبمو میلرزوند... رفتم نزدیکش و بغلش کردم اونم متقابلن بغلم کرد و تو بغلم گریه کرد)
+(تو بغلش احساس آرامش داشتم... کاش این حس همیشگی بود)
_خوبی؟
+هوم... ممنون برای کمکت
_خواهش میکنم... من همیشه پیشتم کوچولو(لپشو کشیدم)
+هی من کوچولو نیستم
_هستی
+رو مخ
_(خنده)
...........
(منتظر پارت 6 باشید... لاو یو🖤)
۸.۷k
۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.