دوپارتی پارت آخر
ویو الوراتون
یک ماه بود که کوک نیومده بود و ات خیلی دلتنگ عشق زندگیش شده بود جوری که داشت دیوونه میشد تصمیم گرفت یه دوتا بلیط کنسرت کوکی رو بگیره و با مامانش بره اسپانیا کوک رو سوپرایز کنه
ات: مامانی خانم
م.ت: بله دخترم
ات: مامانی من یه رفیق دارم اسمش جونگکوکه
م.ت: امیدوارم جز رفاقت چیز دیگه ای بینتون نباشه
ات: مامان بزار حرفمو بزنم بعد اینو بگو
م.ت: خب بگو
ات: اون یه خوانندس و برای اجرای کنسرتش رفته اسپانیا من یک ماهه ندیدمش دلم تنگیده براش دوتا بلیط کنسرتشو گرفتم اگر کار نداری میای باهم بریم؟ میخوام سوپرایزش کنم
م.ت: خب من این هفته زیاد توی شرکت کاری ندارم پس باشه قبول
پرش به فردا توی کنسرت
ویو الورا
کوک داشت آماده میشد و میکاپ ارتیست ها میکاپ کوکی رو تموم کردن و جونگکوک منتظر رفتن روی استیج بود و رفت شروع کرد به اهنگ خوندن که انگار چشمش به یه آشنا افتاد یکم که دقت کرد دید اته ات هم دیدش یه دست بهش تکون داد و کوک با چشمای براق و ذوق کرده به ات چشمک زد تا پایان کنسرت فقط به ات نگاه کرد و حواسش به اون بود و بالاخره کنسرت تموم شد و همه رفتن کوک هم رفت پیش ات و مامانش
کوک: اتیی خوشگلم سلام
الورا: ات پرید بغلش
ات: سلام کوکی دلم برات تنگ شده بودد
کوک: منم عزیزم
ات: خب بیا با مامانم اشنا شو مامانم نازنین مامان جون جونگکوک دوستم
کوک: جانم؟ دوستت ؟
ات: (چشم غره )
کوک: آهان بله رفیقشم خوشبختم خانم
م.ت: خیلی ممنونم پسرم
الورا: داشتن حرف میزدن که یهو گوشی مامان ات زنگ خورد
م.ت: ببخشید مهمه من برم جواب بدم
الورا: مامان ات رفت و کوک یه دفعه اتو توی بغلش گرفت و لباشو گذاشت روی لباش و بوسیدش ات هم همراهی کرد
کوک: خیلی دلم برات تنگ شده بود خوب شد که اومدی اتفاقا امروز آخرین کنسرتم بود قراره فردا برگردم
ات: وایی جدی ؟ پس خوبه باهم میریم
کوک: آره عزیزم
م.ت: خب ببخشید مهم بود باید جواب میدادم
کوک: این چه حرفیه مهم نیست
م.ت :خب ات بیا بریم باید اتاق بگیریم
کوک: هتل چرا بیاید خونه ای که من اجاره کردم
م.ت: وایی نه زحمت میشه آقای جئون
کوک: این چه حرفیه بیاید بریم
ویو داخل خونه
کوک: خب اینم اتاق شما و ات
م.ت: خیلی ممنونم شب بخیر
کوک: شب بخیر
ات: شب بخیر کوکیی
کوک: شب تو هم بخیر فسقلی
دو ساعت بعد
الورا: ات خوابش نمی برد دلش میخواست بره پیش کوک که یه دفعه گوشی ات زنگ خورد
ات: جانم کوک؟
کوک: خواب که نبودی؟
ات: نچ داشتم به تو فکر میکردم
کوک: میای پیشم توی اتاق؟
ات: آره الان میام
الورا: ات رفت توی اتاق کوک
ات: من اومدم
کوک: بیا اینجا
الورا: کوک اتو چسبوند به دیوار
کوک: نظرت چیه یه شب خوب بسازیم بیب هوم؟
ادامه توی کامنت
یک ماه بود که کوک نیومده بود و ات خیلی دلتنگ عشق زندگیش شده بود جوری که داشت دیوونه میشد تصمیم گرفت یه دوتا بلیط کنسرت کوکی رو بگیره و با مامانش بره اسپانیا کوک رو سوپرایز کنه
ات: مامانی خانم
م.ت: بله دخترم
ات: مامانی من یه رفیق دارم اسمش جونگکوکه
م.ت: امیدوارم جز رفاقت چیز دیگه ای بینتون نباشه
ات: مامان بزار حرفمو بزنم بعد اینو بگو
م.ت: خب بگو
ات: اون یه خوانندس و برای اجرای کنسرتش رفته اسپانیا من یک ماهه ندیدمش دلم تنگیده براش دوتا بلیط کنسرتشو گرفتم اگر کار نداری میای باهم بریم؟ میخوام سوپرایزش کنم
م.ت: خب من این هفته زیاد توی شرکت کاری ندارم پس باشه قبول
پرش به فردا توی کنسرت
ویو الورا
کوک داشت آماده میشد و میکاپ ارتیست ها میکاپ کوکی رو تموم کردن و جونگکوک منتظر رفتن روی استیج بود و رفت شروع کرد به اهنگ خوندن که انگار چشمش به یه آشنا افتاد یکم که دقت کرد دید اته ات هم دیدش یه دست بهش تکون داد و کوک با چشمای براق و ذوق کرده به ات چشمک زد تا پایان کنسرت فقط به ات نگاه کرد و حواسش به اون بود و بالاخره کنسرت تموم شد و همه رفتن کوک هم رفت پیش ات و مامانش
کوک: اتیی خوشگلم سلام
الورا: ات پرید بغلش
ات: سلام کوکی دلم برات تنگ شده بودد
کوک: منم عزیزم
ات: خب بیا با مامانم اشنا شو مامانم نازنین مامان جون جونگکوک دوستم
کوک: جانم؟ دوستت ؟
ات: (چشم غره )
کوک: آهان بله رفیقشم خوشبختم خانم
م.ت: خیلی ممنونم پسرم
الورا: داشتن حرف میزدن که یهو گوشی مامان ات زنگ خورد
م.ت: ببخشید مهمه من برم جواب بدم
الورا: مامان ات رفت و کوک یه دفعه اتو توی بغلش گرفت و لباشو گذاشت روی لباش و بوسیدش ات هم همراهی کرد
کوک: خیلی دلم برات تنگ شده بود خوب شد که اومدی اتفاقا امروز آخرین کنسرتم بود قراره فردا برگردم
ات: وایی جدی ؟ پس خوبه باهم میریم
کوک: آره عزیزم
م.ت: خب ببخشید مهم بود باید جواب میدادم
کوک: این چه حرفیه مهم نیست
م.ت :خب ات بیا بریم باید اتاق بگیریم
کوک: هتل چرا بیاید خونه ای که من اجاره کردم
م.ت: وایی نه زحمت میشه آقای جئون
کوک: این چه حرفیه بیاید بریم
ویو داخل خونه
کوک: خب اینم اتاق شما و ات
م.ت: خیلی ممنونم شب بخیر
کوک: شب بخیر
ات: شب بخیر کوکیی
کوک: شب تو هم بخیر فسقلی
دو ساعت بعد
الورا: ات خوابش نمی برد دلش میخواست بره پیش کوک که یه دفعه گوشی ات زنگ خورد
ات: جانم کوک؟
کوک: خواب که نبودی؟
ات: نچ داشتم به تو فکر میکردم
کوک: میای پیشم توی اتاق؟
ات: آره الان میام
الورا: ات رفت توی اتاق کوک
ات: من اومدم
کوک: بیا اینجا
الورا: کوک اتو چسبوند به دیوار
کوک: نظرت چیه یه شب خوب بسازیم بیب هوم؟
ادامه توی کامنت
۱۳.۳k
۰۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.