فیک کوک ( اعتماد)پارت۷۲
از زبان ا/ت
تهیونگ گفت : ا/ت لطفاً
بلند شدم و با داد گفتم : چیو لطفاً ؟ ها ؟ چی میدونستی نه بهتره بگم میدونستین همتون
جیسان هراسون اومد تو اتاق و با دیدن وضعیتم قدم اولش رو که برداشت سمتم گفتم : برین بیرون
تهیونگ گفت : نمیخوای بشنوی حرفام رو نمیگم نکرده کرده ولی همش هم تقصیره اون نیست
خنده اعصبی کردم و گفتم : دیدم با چشمای خودم دیدم با چشمای خودم..خودم
تهیونگ گفت : جیسان لطفاً برو بیرون
گفتم : تو هم برو بیرون نمیخوام ببینمتون برید بیرون
تهیونگ با کلافگی کامل رفت بیرون همین که رفتن در رو بستم و قفل کردم پشتش نشستم و زانوهام رو بغل گرفتم..که وقتی قرار بود قاتل پدرم رو پیدا کردم سیلی محکمی بهش بزنم و همه حرفام رو تو صورتش تُف کنم..الان چیکار کنم چطور بهش سیلی بزنم و محکومش کنم چرا باید اون می بود چرا کسه دیگه ای نبود چرا چرا
با صدای بلند گریه میکردم و تهیونگ هم هی از پشت در میگفت این کارا فایدهای جز ضرر واسه خودم نداره....
چی فکر میکردم چی شد چرا اینطوری شد یه دفعهای
از زبان تهیونگ
بعده چند دقیقه دیگه صداش رو نشنیدم نگرانش شدم جیسان گفت : نمیخوای بگی چیشده ؟
گفتم : نه خودت بعد میفهمی الان موقع توضیح نیست
گوشیم رو درآوردم و شماره جونگ کوک رو گرفتم اما جواب نداد به جانگ شین زنگ زدم که بعده چند تا بوق جواب داد فوراً گفتم : جونگ کوک پیشته
با لحن شوخی گفت : آرومتر داداش گلم اول اینکه سلام دوم اینکه...
با داد گفتم : جانگ شین مسخره بازی در نیار جونگ کوک باهاته یا نه
ترسیده گفت : نه رفته کارخونه چیزی شده
دستم رو گذاشتم روی سرم و گفتم : ا/ت همه چیز رو فهمیده
گفت : چی ؟ چطوری؟ از کی ؟
بی حوصله گفتم : نمیدونم از کدوم خری
گفت : باشه من الان میام عمارت هواست بهش باشه
گفت و قطع کرد نگران ا/ت بودم نکنه بلایی سر خودش بیاره جیسان پشت دره اتاق ا/ت قدم رو میرفت اونم نگرانش بود بعده چند ثانیه گوشیم زنگ خورد جونگ کوک بود
جواب دادم و گفتم : سلام جونگ کوک کجایی
گفت : سلام کارخونه چیشده
گفتم : بیا عمارت
گفت : چیشده تهیونگ ا/ت خوبه
گفتم : فقط بیا عمارت زود
قطع کردم و نفسم رو دادم بیرون رفتم پشت دره اتاق ا/ت دوتا تقه زدم و گفتم : ا/ت صدامو می شنوی خوبی چرا چیزی نمیگی
تهیونگ گفت : ا/ت لطفاً
بلند شدم و با داد گفتم : چیو لطفاً ؟ ها ؟ چی میدونستی نه بهتره بگم میدونستین همتون
جیسان هراسون اومد تو اتاق و با دیدن وضعیتم قدم اولش رو که برداشت سمتم گفتم : برین بیرون
تهیونگ گفت : نمیخوای بشنوی حرفام رو نمیگم نکرده کرده ولی همش هم تقصیره اون نیست
خنده اعصبی کردم و گفتم : دیدم با چشمای خودم دیدم با چشمای خودم..خودم
تهیونگ گفت : جیسان لطفاً برو بیرون
گفتم : تو هم برو بیرون نمیخوام ببینمتون برید بیرون
تهیونگ با کلافگی کامل رفت بیرون همین که رفتن در رو بستم و قفل کردم پشتش نشستم و زانوهام رو بغل گرفتم..که وقتی قرار بود قاتل پدرم رو پیدا کردم سیلی محکمی بهش بزنم و همه حرفام رو تو صورتش تُف کنم..الان چیکار کنم چطور بهش سیلی بزنم و محکومش کنم چرا باید اون می بود چرا کسه دیگه ای نبود چرا چرا
با صدای بلند گریه میکردم و تهیونگ هم هی از پشت در میگفت این کارا فایدهای جز ضرر واسه خودم نداره....
چی فکر میکردم چی شد چرا اینطوری شد یه دفعهای
از زبان تهیونگ
بعده چند دقیقه دیگه صداش رو نشنیدم نگرانش شدم جیسان گفت : نمیخوای بگی چیشده ؟
گفتم : نه خودت بعد میفهمی الان موقع توضیح نیست
گوشیم رو درآوردم و شماره جونگ کوک رو گرفتم اما جواب نداد به جانگ شین زنگ زدم که بعده چند تا بوق جواب داد فوراً گفتم : جونگ کوک پیشته
با لحن شوخی گفت : آرومتر داداش گلم اول اینکه سلام دوم اینکه...
با داد گفتم : جانگ شین مسخره بازی در نیار جونگ کوک باهاته یا نه
ترسیده گفت : نه رفته کارخونه چیزی شده
دستم رو گذاشتم روی سرم و گفتم : ا/ت همه چیز رو فهمیده
گفت : چی ؟ چطوری؟ از کی ؟
بی حوصله گفتم : نمیدونم از کدوم خری
گفت : باشه من الان میام عمارت هواست بهش باشه
گفت و قطع کرد نگران ا/ت بودم نکنه بلایی سر خودش بیاره جیسان پشت دره اتاق ا/ت قدم رو میرفت اونم نگرانش بود بعده چند ثانیه گوشیم زنگ خورد جونگ کوک بود
جواب دادم و گفتم : سلام جونگ کوک کجایی
گفت : سلام کارخونه چیشده
گفتم : بیا عمارت
گفت : چیشده تهیونگ ا/ت خوبه
گفتم : فقط بیا عمارت زود
قطع کردم و نفسم رو دادم بیرون رفتم پشت دره اتاق ا/ت دوتا تقه زدم و گفتم : ا/ت صدامو می شنوی خوبی چرا چیزی نمیگی
۲۷۰.۹k
۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.