پارت ۳۹ قسمت اول
از اتاق جیمین اومدیم بیرون
ا.ت. اتاق من کجاست؟
جیمین. همینی که توش بودی
ا.ت. اما این اتاق توعه
جیمین. آره
ا.ت. شوخی نکن
جیمین. شوخی نمیکنم
ا.ت. من و تو حتی یه ماه هم نیست که با همیم
جیمین. مهم نیست
ا.ت. جیمین یه اتاق دیگه بده بهم
جیمین. نوچ
ا.ت. پوفففف کاش همون روز اتاقتو آتیش زده بودم
جیمین. پس واسه همین اومدی اینجا و اون قاب عکسو دیدی
ا.ت. آره
جیمین. پس چرا پشیمون شدی؟
ا.ت. چون اون عشقی که تو قلبم کشته بودم با دیدن اون عکس زنده شد
*صدای تیر
رفتیم تو حیاط که آدمای هوسوکو دیدم
ا.ت. چیکار دارین میکنین؟ ( داد )
بعد هوسوک از ماشین اومد بیرون
هوسوک. ا.ت بیا اینطرف
ا.ت. نه نمیام
هوسوک. بهت گفتم بیا اینور
ا.ت. منم گفتم نمیام...داری چه غلطی میکنی؟
هوسوک به نگهباناش گفت بیان و منو بگیرن
ا.ت. از کارت پشیمون میشی
بعدشم ا.ت با هنر های رزمیش همه اونایی که نزدیکش بودنو زد
ا.ت. چرا اومدی اینجا؟
هوسوک. این عوضیا میخوا
ا.ت. عوضیا؟
هوسوک. آره جیون و جون وو و مثلا عشقت میخواستن محموله تایلندو منفجر کنن
ا.ت. شوخیت گرفته؟
هوسوک. نه
به جیمین نگاه کردم
جیمین. پس بابام کار خودشو کرد
ا.ت. میدونستی؟
جیمین. آره
ا.ت. چرا؟ ( داد ) چرا بهم نگفتی؟ ( داد )
جیمین. فکر کردم اینکارو نمیکنه
ا.ت. خداروشکر کن محموله سالمه وگرنه من میدونستم با تو...جیمین یکبار دیگه بابات بخواد گوه خوری زیادی کنه و تو خبر داشته باشی و به من نگی تا آخر عمر از هم دور میشیم
جیمین. چی؟ یعنی این شغل کوفتی مهمتره؟
ا.ت. آره
جیمین. مگه نگفتی میخواستی به خاطرم همشو کنار بذاری؟ الان از منم مهمتر شد؟
ا.ت. من به کل دنیا معرفی شدم...این مال قبل از اون شب بود...دیگه دیره
بعدم به هوسوک نگاه کردم
ا.ت. تو هم دیگه بدون مشورت من از این کارا نکن
ا.ت. فهمیدی؟ ( داد )
هوسوک. تو چت شده؟ دارم بهت میگم میخواستن محموله رو منفجر کنن تو داری چی میگی؟ ( داد ) کاش هیچوقت یه دختر ۱۸ ساله مافیا نمیشد
بعدشم از اونجا رفت
بدجور بغض کرده بودم...حرفش همش تو ذهنم تکرار میشد...جیمین متوجه بغضم شد...اومد بغلم کنه که
ا.ت. دست بهم نزن
رفتم تو اتاقم و رو تختش نشستم...تو فکر بودم...شاید کارم اشتباهه...شاید هوسوک راست میگه...باید برم عمارتم و از کوک بپرسم...چیکار باید کنم الان؟...بالاخره بعد نیم ساعت بلند شدم و لباسمو عوض کردم...میخواستم از عمارت برم بیرون که
جیمین. حق نداری پاتو از اینجا بذاری بیرون
نگاهی بهش کردم
ا.ت. هه اونوقت تو کی هستی که به حرفش گوش کنم
جیمین. وقتی میگم نمیری یعنی نمیری
ا.ت. حرفت برام مهم نیست من همین الان از این عمارت میرم پارک جیمین...حدتو هم از این به بعد بدون
داشتم میرفتم از در بیرون که یهو ۱۰ نفر نزدیکم شدن...فهمیدم جیمین بهشون گفته منو بگیرن
ا.ت. دستتون بهم بخوره قلمش میکنم
اومدن سمتم منم تا میتونستم میزدمشون و پرتشون میکردم اونور...صدای قدم های یکیو میشنیدم اما بهش توجه نکردم...همینطوری میزدمشون که یهو یکی از پشت دستمو گرفت...بهش نگاه کردم جیمین بود...میتونستم تو یه حرکت از خودم جداش کنم اما اینکارو نکردم چون گردنش میشکست...منو چرخوندم سمت خودش...صورتمون روبرو همدیگه بود
ا.ت. نکن جیمین
جیمین. نمیذارم بری
ا.ت. اگه نرم هوسوک همه چیو نابود میکنه
جیمین. منو گول نزن...جونگکوک تو عمارته و فقط کافیه من اشاره کنم تا بمیره...اگه میخوای همچین اتفاقی نیوفته فکر رفتنو از ذهنت بیرون کن
ا.ت. تو جیمین نیستی...من عاشق همچین آدمی نشدم
جیمین. چرا...تو دقیقا عاشق همچین آدمی شدی...حالا ها با زبون خوش برو تو اتاقت
ا.ت. هه با زبون خوش؟ اگه نرم چی میشه؟ تو فکر کردی کشتن کوک به این راحتیاست؟ فکر کردی با کی طرفی؟ اینی که الان جلوته جئون ا.ته...اونی هم که تو عمارته جئون جونگکوکه...فکر کردی من کوکو همینطوری تنها ول کردم؟ نه آقای پارک سخت در اشتباهی
جیمین. فعلا که تو توی دستای منی
ا.ت. نمیتونی منو همینطوری اینجا زندونی کنی
بعدشم دستمو کشید و برد تو اتاق...منو با شتاب پرت کرد که افتادم رو زمین...اومدم از رو زمین بلند شم که محکم دستمو گرفت
ا.ت. اتاق من کجاست؟
جیمین. همینی که توش بودی
ا.ت. اما این اتاق توعه
جیمین. آره
ا.ت. شوخی نکن
جیمین. شوخی نمیکنم
ا.ت. من و تو حتی یه ماه هم نیست که با همیم
جیمین. مهم نیست
ا.ت. جیمین یه اتاق دیگه بده بهم
جیمین. نوچ
ا.ت. پوفففف کاش همون روز اتاقتو آتیش زده بودم
جیمین. پس واسه همین اومدی اینجا و اون قاب عکسو دیدی
ا.ت. آره
جیمین. پس چرا پشیمون شدی؟
ا.ت. چون اون عشقی که تو قلبم کشته بودم با دیدن اون عکس زنده شد
*صدای تیر
رفتیم تو حیاط که آدمای هوسوکو دیدم
ا.ت. چیکار دارین میکنین؟ ( داد )
بعد هوسوک از ماشین اومد بیرون
هوسوک. ا.ت بیا اینطرف
ا.ت. نه نمیام
هوسوک. بهت گفتم بیا اینور
ا.ت. منم گفتم نمیام...داری چه غلطی میکنی؟
هوسوک به نگهباناش گفت بیان و منو بگیرن
ا.ت. از کارت پشیمون میشی
بعدشم ا.ت با هنر های رزمیش همه اونایی که نزدیکش بودنو زد
ا.ت. چرا اومدی اینجا؟
هوسوک. این عوضیا میخوا
ا.ت. عوضیا؟
هوسوک. آره جیون و جون وو و مثلا عشقت میخواستن محموله تایلندو منفجر کنن
ا.ت. شوخیت گرفته؟
هوسوک. نه
به جیمین نگاه کردم
جیمین. پس بابام کار خودشو کرد
ا.ت. میدونستی؟
جیمین. آره
ا.ت. چرا؟ ( داد ) چرا بهم نگفتی؟ ( داد )
جیمین. فکر کردم اینکارو نمیکنه
ا.ت. خداروشکر کن محموله سالمه وگرنه من میدونستم با تو...جیمین یکبار دیگه بابات بخواد گوه خوری زیادی کنه و تو خبر داشته باشی و به من نگی تا آخر عمر از هم دور میشیم
جیمین. چی؟ یعنی این شغل کوفتی مهمتره؟
ا.ت. آره
جیمین. مگه نگفتی میخواستی به خاطرم همشو کنار بذاری؟ الان از منم مهمتر شد؟
ا.ت. من به کل دنیا معرفی شدم...این مال قبل از اون شب بود...دیگه دیره
بعدم به هوسوک نگاه کردم
ا.ت. تو هم دیگه بدون مشورت من از این کارا نکن
ا.ت. فهمیدی؟ ( داد )
هوسوک. تو چت شده؟ دارم بهت میگم میخواستن محموله رو منفجر کنن تو داری چی میگی؟ ( داد ) کاش هیچوقت یه دختر ۱۸ ساله مافیا نمیشد
بعدشم از اونجا رفت
بدجور بغض کرده بودم...حرفش همش تو ذهنم تکرار میشد...جیمین متوجه بغضم شد...اومد بغلم کنه که
ا.ت. دست بهم نزن
رفتم تو اتاقم و رو تختش نشستم...تو فکر بودم...شاید کارم اشتباهه...شاید هوسوک راست میگه...باید برم عمارتم و از کوک بپرسم...چیکار باید کنم الان؟...بالاخره بعد نیم ساعت بلند شدم و لباسمو عوض کردم...میخواستم از عمارت برم بیرون که
جیمین. حق نداری پاتو از اینجا بذاری بیرون
نگاهی بهش کردم
ا.ت. هه اونوقت تو کی هستی که به حرفش گوش کنم
جیمین. وقتی میگم نمیری یعنی نمیری
ا.ت. حرفت برام مهم نیست من همین الان از این عمارت میرم پارک جیمین...حدتو هم از این به بعد بدون
داشتم میرفتم از در بیرون که یهو ۱۰ نفر نزدیکم شدن...فهمیدم جیمین بهشون گفته منو بگیرن
ا.ت. دستتون بهم بخوره قلمش میکنم
اومدن سمتم منم تا میتونستم میزدمشون و پرتشون میکردم اونور...صدای قدم های یکیو میشنیدم اما بهش توجه نکردم...همینطوری میزدمشون که یهو یکی از پشت دستمو گرفت...بهش نگاه کردم جیمین بود...میتونستم تو یه حرکت از خودم جداش کنم اما اینکارو نکردم چون گردنش میشکست...منو چرخوندم سمت خودش...صورتمون روبرو همدیگه بود
ا.ت. نکن جیمین
جیمین. نمیذارم بری
ا.ت. اگه نرم هوسوک همه چیو نابود میکنه
جیمین. منو گول نزن...جونگکوک تو عمارته و فقط کافیه من اشاره کنم تا بمیره...اگه میخوای همچین اتفاقی نیوفته فکر رفتنو از ذهنت بیرون کن
ا.ت. تو جیمین نیستی...من عاشق همچین آدمی نشدم
جیمین. چرا...تو دقیقا عاشق همچین آدمی شدی...حالا ها با زبون خوش برو تو اتاقت
ا.ت. هه با زبون خوش؟ اگه نرم چی میشه؟ تو فکر کردی کشتن کوک به این راحتیاست؟ فکر کردی با کی طرفی؟ اینی که الان جلوته جئون ا.ته...اونی هم که تو عمارته جئون جونگکوکه...فکر کردی من کوکو همینطوری تنها ول کردم؟ نه آقای پارک سخت در اشتباهی
جیمین. فعلا که تو توی دستای منی
ا.ت. نمیتونی منو همینطوری اینجا زندونی کنی
بعدشم دستمو کشید و برد تو اتاق...منو با شتاب پرت کرد که افتادم رو زمین...اومدم از رو زمین بلند شم که محکم دستمو گرفت
۴.۱k
۱۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.