پرنسس من*
f1.p2
لباساشو تو تنش پاره کرد و رحم کرد و بعد از تنظیم کردنش تا آخر داخلش کرد.
دختر از درد جیغ فرا بنفشی کشید که نتیجه اش شد درد بیشتر.
با تمام وجودش توش تلمبه میزد و دختر که نفساش داشت از درد قط میشد التماس کرد که تموم کنه.
برای ی آن درش آورد که دختر از درد دوباره جیغ کشید به خودش میپیچید و به کوک زیر لب فوش میداد خواست دوباره داخلش کنه که بجاش برش گردوند و از پشت داخلش کرد احساس کرد که نفساش منظم شده.
وقتی صورتشو دید فهمید که از درد بیهوش شده و پوزخندی زد درش آورد و لباساشو تنش کرد و سپرد وقتی بهوش اومد بادیگارداش کارشو بسازن و بکشنش.
به ساعت که نگاه کرد 3 شب رو نشون میداد رفت تو بالکن نشست حتی سیگارشم ارومش نمیکرد تصمیم گرفت بره بیرون
سپرد ماشینشو بیرون بزارن از حیاط وقتی سوار ماشینی شد که دخترا براش زیرش جون میدادن به راه افتاد همینجور تو خیابونو میگشت که صدای مهیب برخورد چیزی تمام جاده را پر کرد از ماشین پیاده شد و دختری رو دید که غرق در خون جلوش افتاده خواست بیخیالش بشه ولی نتوست برش داشت و راه افتاد سمت عمارت...
لباساشو تو تنش پاره کرد و رحم کرد و بعد از تنظیم کردنش تا آخر داخلش کرد.
دختر از درد جیغ فرا بنفشی کشید که نتیجه اش شد درد بیشتر.
با تمام وجودش توش تلمبه میزد و دختر که نفساش داشت از درد قط میشد التماس کرد که تموم کنه.
برای ی آن درش آورد که دختر از درد دوباره جیغ کشید به خودش میپیچید و به کوک زیر لب فوش میداد خواست دوباره داخلش کنه که بجاش برش گردوند و از پشت داخلش کرد احساس کرد که نفساش منظم شده.
وقتی صورتشو دید فهمید که از درد بیهوش شده و پوزخندی زد درش آورد و لباساشو تنش کرد و سپرد وقتی بهوش اومد بادیگارداش کارشو بسازن و بکشنش.
به ساعت که نگاه کرد 3 شب رو نشون میداد رفت تو بالکن نشست حتی سیگارشم ارومش نمیکرد تصمیم گرفت بره بیرون
سپرد ماشینشو بیرون بزارن از حیاط وقتی سوار ماشینی شد که دخترا براش زیرش جون میدادن به راه افتاد همینجور تو خیابونو میگشت که صدای مهیب برخورد چیزی تمام جاده را پر کرد از ماشین پیاده شد و دختری رو دید که غرق در خون جلوش افتاده خواست بیخیالش بشه ولی نتوست برش داشت و راه افتاد سمت عمارت...
۷۷۸
۲۵ شهریور ۱۴۰۳