p:1
سرنوشت چیزی بود که قبل اشنا شدن با اون ینفر بهش اعتقادی نداشتم بعد اون زندگیه سرد و بیروحم یدفعه عوض شد اون بهم زندگی کردنو یاد داد اون ینفر هم عشقم بود هم دشمنم و هم کسی که میخواست جونمو بگیره کسی که نمیدونم اگه هویتمو میفهمید چیکار میخواست باهام بکنه
هانا: چقد طولش دادین سریع تر باشین
الانه که پلیسا بیان(داد)
نیم ساعت میشد که مشغول جابه جا کرذن محموله جدید بودن که قبل رسیدن پلیسا بتونیم در بریم و این محمولهم چیزی نبود که بشه راحت ازش گذشت
دیگه تموم شده بود در کامیونو بستن و تا اومدیم سوار ماشین شیم که بریم صدای اژیر پلیس همه جارو در بر گرفت کامیون تونسته بود زودتر در بره و فقط منو 20تا بادیگارد موندیم
هانا: گندش بزننن
پشت ماشین پناه گرفتم خدا خدا میکردم اون همراهشون نباشه اما صداش که داشت تحدیدم میکرد تسلیم بشم نشون دهنده این بود که اونم هست
پاشدم و دستاموبه نشونه تسلیم بالا بردم
هانا: بهبه جناب جئون
کوک: تانا دارم بهت هشدار میدم تسلیم شی راه فراریم نداری
بی سیم داخل گوشم اروم زمزمه کردم
_اگه ی تار مو از سر جئون کم بشه زنده نمیمونین
هانا: اووو ناراحتم کردی افسر
اسلحه شو بین دوتا دستاش به سمت من گرفته بود
کوک: تسلیم میشین یا خودم وارد عمل بشم
هانا: 1.... 2
کوک: چی داری.....
نزاشتم ادامه بده و 3رو گفتم و اینجا بود که تیم پشتیبانیی که اماده کرده بودم از قبل، به نجاتمون اومدن
چشمکی به جئون زدم و گفتم
_به امید دیدا(پوزخند)
الان این پلیسا بودن که محاصره بودن و نمیتونستن هیچ غلطی بکنن
با همون پوزخندم نقابمو رو صورتم درست کردم و تا اومدم سوار ماشین شم درد بدیو زیر شکمم احساس کردم احساس سوزش، درد اینا نشون دهنده این بود که تیر خوردم برگشتم تا به صاحب تفنگ نگا کنم و بازم به جئون که اسلحه ای توی دستش بود رسیدم عالی تر ازین نمیشد ازون تیر خوردم
هانا: چقد طولش دادین سریع تر باشین
الانه که پلیسا بیان(داد)
نیم ساعت میشد که مشغول جابه جا کرذن محموله جدید بودن که قبل رسیدن پلیسا بتونیم در بریم و این محمولهم چیزی نبود که بشه راحت ازش گذشت
دیگه تموم شده بود در کامیونو بستن و تا اومدیم سوار ماشین شیم که بریم صدای اژیر پلیس همه جارو در بر گرفت کامیون تونسته بود زودتر در بره و فقط منو 20تا بادیگارد موندیم
هانا: گندش بزننن
پشت ماشین پناه گرفتم خدا خدا میکردم اون همراهشون نباشه اما صداش که داشت تحدیدم میکرد تسلیم بشم نشون دهنده این بود که اونم هست
پاشدم و دستاموبه نشونه تسلیم بالا بردم
هانا: بهبه جناب جئون
کوک: تانا دارم بهت هشدار میدم تسلیم شی راه فراریم نداری
بی سیم داخل گوشم اروم زمزمه کردم
_اگه ی تار مو از سر جئون کم بشه زنده نمیمونین
هانا: اووو ناراحتم کردی افسر
اسلحه شو بین دوتا دستاش به سمت من گرفته بود
کوک: تسلیم میشین یا خودم وارد عمل بشم
هانا: 1.... 2
کوک: چی داری.....
نزاشتم ادامه بده و 3رو گفتم و اینجا بود که تیم پشتیبانیی که اماده کرده بودم از قبل، به نجاتمون اومدن
چشمکی به جئون زدم و گفتم
_به امید دیدا(پوزخند)
الان این پلیسا بودن که محاصره بودن و نمیتونستن هیچ غلطی بکنن
با همون پوزخندم نقابمو رو صورتم درست کردم و تا اومدم سوار ماشین شم درد بدیو زیر شکمم احساس کردم احساس سوزش، درد اینا نشون دهنده این بود که تیر خوردم برگشتم تا به صاحب تفنگ نگا کنم و بازم به جئون که اسلحه ای توی دستش بود رسیدم عالی تر ازین نمیشد ازون تیر خوردم
۷.۶k
۱۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.