زمان یخ زده
زمان یخ زده
part ¹⁶
♡این فیک شیپ نیست!♡
که دیدم جین بالا سرمه سریع بلند شدم و نشستم و گفتم:
یانگهی: قربان....اینجا چیکار میکنید؟
جین: اتاق خودمه اینجا چیکار میکنم؟
یانگهی: ........
جین: حالا چرا انقدر استرس گرفتی؟ بلند شو صبحونه بخور
《از جام بلند شدم و با يه عالمه میز که روش کلی غذا بود مواجه شدم!》
یانگهی: قربان....اینا خیلی....زیادن
جین: نگران نباش دو نفریم تموم میشن
یانگهی: اما این غذا ها خیلی گرونن و.....فقط مال خاندان سلطنتی هستند!
جین: خوب؟ مهم نیست وقتی من بهت میگم بخور باید بخوری
《و اون غذا ها رو یکی یکی گذاشت دهنم و منم مجبور شدم که بخورمشون》
یانگهی: خ..خوب....من دیگه میرم. توی قصر...یسری کار دارم...ب..با اجازتون میرم
جین: اومم...باشه. اما دلم میخواست بیشتر پیشم باشی. کارات که تموم شد برگرد
یانگهی: بله. چشم
و بعد از اون رفتم.
هوففف تونستم یه بهانه واسه خارج شدن از اونجا پیدا کنم! چه گیریه این😒
اما حالا کجا برم؟
که یهو یکی منو برگردوند سمت خودش!
ته: یانگهی! خودتی؟ کجا بودی؟ واسه چی دیشب نیومدی خونه هااا؟ "داد"
یانگهی: الکی سر من داد نزن! تو کسی نیستی که بخوای به خاطر من غیرتی بشی!
ته: اما من....من داداشتم
یانگهی: آره اما ناتنی! دلم نمیخواد....سر بارتون باشم
ته: سربار چیه یانگهی؟ تو عوضی از خانوادهمون هستی! چه تنی چه ناتنی
یانگهی: ..............
ته: لطفا....بیا بریم خونه. همه خیلی نگرانتن! لطفا یانگهی !
یانگهی: .......باشه...میام...اما بعد برمیگردم
ته: عمرا اگه بزارم! بیا بریم خودت درستت میکنم بیا
《و تهیونگ منو برد خونه.》
میونگی: یانگهی.....یانگهی دخترم خوبیی؟
هیوناوک: یانگهی کجا بودیم همه نگرانت بودیم!
جائه: یانگهی! چرا دیشب نیومدی خونه؟
یانگهی: چون....نمیخواستم که...سربارتون باشم
میونگی: سربار چیه دخترم؟ تو عضو خانواده مون هستی!
یانگهی: اما من دختر واقعی شما نیستم
جائه: چه فرقی میکنه؟ تو مثل دختر خودم میمونی! اینکه بچهی واقعی ما نیستیم مهم نیست. پس...دیگه اینطوری نگو!
میونگی: شبا هم توی اتاق خودت بخواب جایی نرو ما خیلی نگرانت میشیم
یانگهی: ممنونم ازتون. حداقلش شما....خیلی باهام مهربونید ♡
میونگی: باشه حالا بیا صبحونه بخور
یانگهی: عا من صبحونه خوردم
میونگی: کجا صبحونه خوردی؟
یانگهی: خوب....پیش...مینسو
میونگی: پس دیشبم پیش اون خوابیدی
یانگهی: آره
که صدای زده شدن در خونه اومد
میونگی: یانگهی میشه بری ببینی کیه
یانگهی: بله چشم.
رفتم در رو باز کردم که.......
لایک کنید لطفااااا
راستی از این به بعد واسه گذاشتن پارت بعدی باید لایک ها بالاتر از ۳۰ یا خود ۳۰ باشه
نظراتون هم بگید خوشحال میشم♡
part ¹⁶
♡این فیک شیپ نیست!♡
که دیدم جین بالا سرمه سریع بلند شدم و نشستم و گفتم:
یانگهی: قربان....اینجا چیکار میکنید؟
جین: اتاق خودمه اینجا چیکار میکنم؟
یانگهی: ........
جین: حالا چرا انقدر استرس گرفتی؟ بلند شو صبحونه بخور
《از جام بلند شدم و با يه عالمه میز که روش کلی غذا بود مواجه شدم!》
یانگهی: قربان....اینا خیلی....زیادن
جین: نگران نباش دو نفریم تموم میشن
یانگهی: اما این غذا ها خیلی گرونن و.....فقط مال خاندان سلطنتی هستند!
جین: خوب؟ مهم نیست وقتی من بهت میگم بخور باید بخوری
《و اون غذا ها رو یکی یکی گذاشت دهنم و منم مجبور شدم که بخورمشون》
یانگهی: خ..خوب....من دیگه میرم. توی قصر...یسری کار دارم...ب..با اجازتون میرم
جین: اومم...باشه. اما دلم میخواست بیشتر پیشم باشی. کارات که تموم شد برگرد
یانگهی: بله. چشم
و بعد از اون رفتم.
هوففف تونستم یه بهانه واسه خارج شدن از اونجا پیدا کنم! چه گیریه این😒
اما حالا کجا برم؟
که یهو یکی منو برگردوند سمت خودش!
ته: یانگهی! خودتی؟ کجا بودی؟ واسه چی دیشب نیومدی خونه هااا؟ "داد"
یانگهی: الکی سر من داد نزن! تو کسی نیستی که بخوای به خاطر من غیرتی بشی!
ته: اما من....من داداشتم
یانگهی: آره اما ناتنی! دلم نمیخواد....سر بارتون باشم
ته: سربار چیه یانگهی؟ تو عوضی از خانوادهمون هستی! چه تنی چه ناتنی
یانگهی: ..............
ته: لطفا....بیا بریم خونه. همه خیلی نگرانتن! لطفا یانگهی !
یانگهی: .......باشه...میام...اما بعد برمیگردم
ته: عمرا اگه بزارم! بیا بریم خودت درستت میکنم بیا
《و تهیونگ منو برد خونه.》
میونگی: یانگهی.....یانگهی دخترم خوبیی؟
هیوناوک: یانگهی کجا بودیم همه نگرانت بودیم!
جائه: یانگهی! چرا دیشب نیومدی خونه؟
یانگهی: چون....نمیخواستم که...سربارتون باشم
میونگی: سربار چیه دخترم؟ تو عضو خانواده مون هستی!
یانگهی: اما من دختر واقعی شما نیستم
جائه: چه فرقی میکنه؟ تو مثل دختر خودم میمونی! اینکه بچهی واقعی ما نیستیم مهم نیست. پس...دیگه اینطوری نگو!
میونگی: شبا هم توی اتاق خودت بخواب جایی نرو ما خیلی نگرانت میشیم
یانگهی: ممنونم ازتون. حداقلش شما....خیلی باهام مهربونید ♡
میونگی: باشه حالا بیا صبحونه بخور
یانگهی: عا من صبحونه خوردم
میونگی: کجا صبحونه خوردی؟
یانگهی: خوب....پیش...مینسو
میونگی: پس دیشبم پیش اون خوابیدی
یانگهی: آره
که صدای زده شدن در خونه اومد
میونگی: یانگهی میشه بری ببینی کیه
یانگهی: بله چشم.
رفتم در رو باز کردم که.......
لایک کنید لطفااااا
راستی از این به بعد واسه گذاشتن پارت بعدی باید لایک ها بالاتر از ۳۰ یا خود ۳۰ باشه
نظراتون هم بگید خوشحال میشم♡
۱۰.۵k
۲۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.