طبق یک کتاب
پارت ²⁸
تینا: از شوهر من چه خبر
جینا: شوهر منم همینطور
جیمین: یونگی که داره خونه رو میگرده تا نارنگی پیدا کنه کوک هم داره ته رو اروم میکنه
ات: یونگی نارنگی ها تو یخچاله من اومدم خونه باید مرتب باشه
یونگی: مرسی
رزی: خب دیگه من دیگه قطع میکنم خداحافظ
جیمین: خداحافظ
-پایان مکالمه-
یونا: رزی چرا داشتی میگفتی ات حاملس
رزی: خب ات چرا به شوهرش نگفته رفته تست داده که سه ماهه حاملس
یونا: میخوای زنگ بزن بچه ها بیان اینجا بعد بازی کنیم منم همونجوری بهش بگم
همه: اوکی
؛همه اومدن؛
ات: خب از جیمین شروع میکنیم جیمین هدفون رو بزار
ته: چرا از جیمین
رزی: اروم باش بچه ات میخواد بهش بگه حاملس"اروم"
ات:اومده ای
جیمین: اره
ات:پارک جیمین
جیمین: پارک جیمین
ات: داره
جیمین: داره
رزی: چقدر بازیش خوبه
ات: بابا میشه
جیمین: بابا میشه!"هدفون در میاره
جیمین: چی گفتی"تعجب"
ات:تو داری بابا میشی
جیمین:بقیه میدونستن
همه: بله
ات:خب نفر بعدی.........إإإ جیمین منو بزار زمین رو هوا نچرخون منو حالم بد میشه
جیمین:خیلی ذوق دارم من دارم بابا میشم هوراااااااااااااااا"ذوق"
؛شش ماه بعد؛
ات:چقدر ذوق داری که امروز بابا میشی
جیمین:خیلی ذوق دارم وایسا ما براشون اسم انتخاب نکردیم
ات:اسمشونو تو انتخاب کن
؛بیمارستان؛
پزشک:خانم رو ببرین اتاق عمل
پرستاران:بریم
؛بعد از دنیا اومدن بچه ها؛
جیمین: ات براشون اسم انتخاب کردم پارک یونا و پارک یوجون
ات: اسم دخترمون رو از مامان من کپی رفتی اسم پسرمونم از بابای خودت کپی رفتی
جیمین:افرین
؛یک سال بعد؛
ات: جیمین تا من پوشکشون رو عوض میکنم تو براشون غذا درست کن
جیمین: مثلا مافیام بعد باید برای بچه ها به دستور زنم غذا درست کنم ای خدا ای خدا"غر غر"
ات: ساکت...... یادمه اون روزی که داشتیم میرفتیم بوسان میگفتی زن غرغرو نمیخوای خودت که بدتری
جیمین:غذا امادست
؛چند سال بعد؛
یونا:عمه مامان بابامون کجان
یوجون:یونا درست میگه عمه مامان بابامون کجان
رزی:مامان باباتون رفتن بیرون زودی برمیگردن تا اون موقع عمه باهاتون بازی میکنه"خنده"
ته:بازی خبری نیست رزی بچه رو بده من برو این دوتا رو برای عروسی یوری و جیا اماده کن
رزی: خب بیاین بریم بریم آماده بشیم
یونا و یوجون: بریم
؛تالار عروسی؛
ات:یونا یوجون بیاین اینجا
یونا و یوجون: مامانی
ات:ساکت عروسی شروع شد
جیمین:هی یادش بخیر چقدر عروسی یونگی رو به گا دادیم
ات: اوهم الان بچه یونا و جینا جلومونه بچه تینا و یونگی همسال یونا و یوجون هست رزی و ته هم یه دختر همسال یونا داره و یه نینی چهار ماهه
جیا!خاله اگر حرفت تمام شد بیاین میخوایم عکس بگیریم
ات: إإإ کی اینا رو یادش داده
همه:خودت
یوری:بیاین دیگه
یونا و یوجون:مامانی بابایی بریم
ات و جیمین: بریم
____پایان____
تینا: از شوهر من چه خبر
جینا: شوهر منم همینطور
جیمین: یونگی که داره خونه رو میگرده تا نارنگی پیدا کنه کوک هم داره ته رو اروم میکنه
ات: یونگی نارنگی ها تو یخچاله من اومدم خونه باید مرتب باشه
یونگی: مرسی
رزی: خب دیگه من دیگه قطع میکنم خداحافظ
جیمین: خداحافظ
-پایان مکالمه-
یونا: رزی چرا داشتی میگفتی ات حاملس
رزی: خب ات چرا به شوهرش نگفته رفته تست داده که سه ماهه حاملس
یونا: میخوای زنگ بزن بچه ها بیان اینجا بعد بازی کنیم منم همونجوری بهش بگم
همه: اوکی
؛همه اومدن؛
ات: خب از جیمین شروع میکنیم جیمین هدفون رو بزار
ته: چرا از جیمین
رزی: اروم باش بچه ات میخواد بهش بگه حاملس"اروم"
ات:اومده ای
جیمین: اره
ات:پارک جیمین
جیمین: پارک جیمین
ات: داره
جیمین: داره
رزی: چقدر بازیش خوبه
ات: بابا میشه
جیمین: بابا میشه!"هدفون در میاره
جیمین: چی گفتی"تعجب"
ات:تو داری بابا میشی
جیمین:بقیه میدونستن
همه: بله
ات:خب نفر بعدی.........إإإ جیمین منو بزار زمین رو هوا نچرخون منو حالم بد میشه
جیمین:خیلی ذوق دارم من دارم بابا میشم هوراااااااااااااااا"ذوق"
؛شش ماه بعد؛
ات:چقدر ذوق داری که امروز بابا میشی
جیمین:خیلی ذوق دارم وایسا ما براشون اسم انتخاب نکردیم
ات:اسمشونو تو انتخاب کن
؛بیمارستان؛
پزشک:خانم رو ببرین اتاق عمل
پرستاران:بریم
؛بعد از دنیا اومدن بچه ها؛
جیمین: ات براشون اسم انتخاب کردم پارک یونا و پارک یوجون
ات: اسم دخترمون رو از مامان من کپی رفتی اسم پسرمونم از بابای خودت کپی رفتی
جیمین:افرین
؛یک سال بعد؛
ات: جیمین تا من پوشکشون رو عوض میکنم تو براشون غذا درست کن
جیمین: مثلا مافیام بعد باید برای بچه ها به دستور زنم غذا درست کنم ای خدا ای خدا"غر غر"
ات: ساکت...... یادمه اون روزی که داشتیم میرفتیم بوسان میگفتی زن غرغرو نمیخوای خودت که بدتری
جیمین:غذا امادست
؛چند سال بعد؛
یونا:عمه مامان بابامون کجان
یوجون:یونا درست میگه عمه مامان بابامون کجان
رزی:مامان باباتون رفتن بیرون زودی برمیگردن تا اون موقع عمه باهاتون بازی میکنه"خنده"
ته:بازی خبری نیست رزی بچه رو بده من برو این دوتا رو برای عروسی یوری و جیا اماده کن
رزی: خب بیاین بریم بریم آماده بشیم
یونا و یوجون: بریم
؛تالار عروسی؛
ات:یونا یوجون بیاین اینجا
یونا و یوجون: مامانی
ات:ساکت عروسی شروع شد
جیمین:هی یادش بخیر چقدر عروسی یونگی رو به گا دادیم
ات: اوهم الان بچه یونا و جینا جلومونه بچه تینا و یونگی همسال یونا و یوجون هست رزی و ته هم یه دختر همسال یونا داره و یه نینی چهار ماهه
جیا!خاله اگر حرفت تمام شد بیاین میخوایم عکس بگیریم
ات: إإإ کی اینا رو یادش داده
همه:خودت
یوری:بیاین دیگه
یونا و یوجون:مامانی بابایی بریم
ات و جیمین: بریم
____پایان____
۵.۸k
۰۶ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.