رمان عاشقم باش☺💜
Part 57
احساس کردم که ارسلان بهم ریخت
من فقط احساس نکردم پانیذ هم احساس کرد چون سریع برای اینکه جمع کنه گفت:حالا اتفاقیه که افتاده حالا ولش کنید ساعت 20:50 بریم سر شام
همه داشتن میرفتن سر میز اما پانیذ و ارسلان باهم خلوت کرده بودن و نمیفهمیدم چی میگفتم ولی از قیافه شون معلوم بود درباره همین قضیه اس
رفتم سر میز شام
من(داد):ارسلاننننن پانیذذذذذ نمیاین؟
پانیذ:چرا الان میام...یعنی میایم
و باچشم به ارسلان اشاره کرد که یعنی بیا
بعد از شام دوباره یه کم صحبت کردیم و بعد اماده شدیم بریم بخوابیم
اون پسره رفت توی یه اتاق و مامان و بابای ارسلان تو یه اتاق و پانیذ هم تو اتاق خودش منو ارسلانم تو اتاق خودمون
ارسلان رو تخت نشست
منم کنارش نشستم
من:چیزی شده عشقم؟
ارسلان:نه چیزی نیس یه کم به خاطر حرف عرفان ناراحت شدم
من:عه پس اسمش عرفانه خو این پسره کی هست
ارسلان:پسر خالمه
من:کلا از فامیل شانس نیووردی ها این از عرفان اون از شقایق😂
ارسلان:اره😂
#رمان
#اردیا
#عشق
#عاشقانه
#رمان_اردیا
احساس کردم که ارسلان بهم ریخت
من فقط احساس نکردم پانیذ هم احساس کرد چون سریع برای اینکه جمع کنه گفت:حالا اتفاقیه که افتاده حالا ولش کنید ساعت 20:50 بریم سر شام
همه داشتن میرفتن سر میز اما پانیذ و ارسلان باهم خلوت کرده بودن و نمیفهمیدم چی میگفتم ولی از قیافه شون معلوم بود درباره همین قضیه اس
رفتم سر میز شام
من(داد):ارسلاننننن پانیذذذذذ نمیاین؟
پانیذ:چرا الان میام...یعنی میایم
و باچشم به ارسلان اشاره کرد که یعنی بیا
بعد از شام دوباره یه کم صحبت کردیم و بعد اماده شدیم بریم بخوابیم
اون پسره رفت توی یه اتاق و مامان و بابای ارسلان تو یه اتاق و پانیذ هم تو اتاق خودش منو ارسلانم تو اتاق خودمون
ارسلان رو تخت نشست
منم کنارش نشستم
من:چیزی شده عشقم؟
ارسلان:نه چیزی نیس یه کم به خاطر حرف عرفان ناراحت شدم
من:عه پس اسمش عرفانه خو این پسره کی هست
ارسلان:پسر خالمه
من:کلا از فامیل شانس نیووردی ها این از عرفان اون از شقایق😂
ارسلان:اره😂
#رمان
#اردیا
#عشق
#عاشقانه
#رمان_اردیا
۲۴.۶k
۲۶ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.