پارت هشتم
× ساتورو ؟
+ بله سنسه؟
× می خوای خونه خودمو بهت نشون بدم ؟
* با این حرف ایزانای چشم های گوجو مثل الماس دقیقا مثل عکس پارت برق میزنه و سرش رو با هیجان به معنای اره تکون میده *
*علامت نویسنده که تو داستان دخالت نمیکنه = *
= والا منم اگه یه همچین معلمی داشتم باهاش ازدواج میکردم
× بیا پشمک کوچولو..
= ساتورو هنوز هم با اشتیاق به بیرون و جمیعت نگاه میکرد و لبخند میزد
× ساتورو چیزی نمیخوای ؟
+ تشنمه میشه آب بگیریم ؟
× باشه برو روی اون صندلی منتظر من بشین .. هوی پشمک اگه ایندفعه هم بدون اجازه بزاری بری موهای پشمکیتو تبدیل میکنم به به موهای سیامک انصاری ها پس تا من برگردم روی اون صندلی میشینی
+ چشم سنسه.. * لبخندی کودکانه زدن *
× ببخشید آقا میشه یه آب بدید لطفا؟
فروشنده: بله حتما .. خدمت شما
× متشکرم .. * از مغازه اومدم بیرون ساتورو روی صندلی نشسته بود اما مشخص بود که یکم ترسیده و استرس داره .. *
× من اومدم ساتورو پاشو بریم ..
+ * از بین رفتن ترسش *
× بیا آب رو بگیر
× برای چی ترسیده بودی ؟
+ من ؟ من هرگز از چیزی نمیترسم سنسه * با غرور *
× بچه منو دست ننداز
+ خب .. راستش یکم از تنهایی تو این فضای بزرگ ترس برم داشت
× نترس پشمک کوچولو.. من مراقبتم
× * بعد از گذشت یک ربع رسیدیم به خونه خودم ... *
= * ایزانای خونه حیاط داری داشت ... داخل حیاط خونه ایزانای یه باغچه بود که دقیقا دور خونه بود که داخل اون باغچه کلی گل های رنگا با رنگ بود خونه ایزانای خیلی بزرگ بود *
+ سنسه خیلی خونه قشنگی دارین ..
+ * لبخند زدن * * ساتورو بردم داخل خونه .. با کنجکاوی به همه جای خونه نگاه میکرد .. رفت روی مبل نشست و به دور رو اطرافش خیلی ناز نگاه میکرد *
× * رفتم داخل آشپز خونه از داخل یخچال جعبه شیرینی رو آوردم دو تا بشقاب سفید برداشتم و تو هر کدوم از بشقاب ها ۲ تا شیرینی پسته ای گذاشتم *
× بفرمایید.. اینم از شیرینی
+ اریگاتو سنسه ..
+ بله سنسه؟
× می خوای خونه خودمو بهت نشون بدم ؟
* با این حرف ایزانای چشم های گوجو مثل الماس دقیقا مثل عکس پارت برق میزنه و سرش رو با هیجان به معنای اره تکون میده *
*علامت نویسنده که تو داستان دخالت نمیکنه = *
= والا منم اگه یه همچین معلمی داشتم باهاش ازدواج میکردم
× بیا پشمک کوچولو..
= ساتورو هنوز هم با اشتیاق به بیرون و جمیعت نگاه میکرد و لبخند میزد
× ساتورو چیزی نمیخوای ؟
+ تشنمه میشه آب بگیریم ؟
× باشه برو روی اون صندلی منتظر من بشین .. هوی پشمک اگه ایندفعه هم بدون اجازه بزاری بری موهای پشمکیتو تبدیل میکنم به به موهای سیامک انصاری ها پس تا من برگردم روی اون صندلی میشینی
+ چشم سنسه.. * لبخندی کودکانه زدن *
× ببخشید آقا میشه یه آب بدید لطفا؟
فروشنده: بله حتما .. خدمت شما
× متشکرم .. * از مغازه اومدم بیرون ساتورو روی صندلی نشسته بود اما مشخص بود که یکم ترسیده و استرس داره .. *
× من اومدم ساتورو پاشو بریم ..
+ * از بین رفتن ترسش *
× بیا آب رو بگیر
× برای چی ترسیده بودی ؟
+ من ؟ من هرگز از چیزی نمیترسم سنسه * با غرور *
× بچه منو دست ننداز
+ خب .. راستش یکم از تنهایی تو این فضای بزرگ ترس برم داشت
× نترس پشمک کوچولو.. من مراقبتم
× * بعد از گذشت یک ربع رسیدیم به خونه خودم ... *
= * ایزانای خونه حیاط داری داشت ... داخل حیاط خونه ایزانای یه باغچه بود که دقیقا دور خونه بود که داخل اون باغچه کلی گل های رنگا با رنگ بود خونه ایزانای خیلی بزرگ بود *
+ سنسه خیلی خونه قشنگی دارین ..
+ * لبخند زدن * * ساتورو بردم داخل خونه .. با کنجکاوی به همه جای خونه نگاه میکرد .. رفت روی مبل نشست و به دور رو اطرافش خیلی ناز نگاه میکرد *
× * رفتم داخل آشپز خونه از داخل یخچال جعبه شیرینی رو آوردم دو تا بشقاب سفید برداشتم و تو هر کدوم از بشقاب ها ۲ تا شیرینی پسته ای گذاشتم *
× بفرمایید.. اینم از شیرینی
+ اریگاتو سنسه ..
۳.۸k
۰۵ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.