پارت اخر- -
از زبان ا.ت:
امروز مرخص میشدم و قرار بود وقتی خوب شدم با هیونگ ازدواج کنم و مراسم ازدواجمون یه ماه بعد بود بعد از اینکه لباس هامو پوشیدم تهیونگ آمد تو و گفت
+بیب آماده ای؟
_اومم اره عسلم
+خوب پس پاشو بریم
_باشه
.
.
.
.
.
.
.
.
۱ ماه بعد-_-
از زبان ا.ت :
بلخره امروز روز ازدواج منو تهیونگه خیلی خوشحالم و استرس دارم بعد از اینکه عاقد آمد و بله هارو گفتیم رفتیم روی پیست و دنس دوتایی مون که یک ماهو کامل روش وقت گذاشته بودیم رو انجام دادیم صدای دست ها بلند شد و آخر عروسی استرسم بیشتر شده بود
رفتیم تو ماشین نشستیم رفتیم رسیدیم خونه خودمون رفتیم تو من با خسته گی روی تخت ولو شدم که تهیونگ آمد روم خیمه زد و....(برای بار هزارم اصمات نمینویسم)
بعد از یک سال ا.ت دختر و پسر دوقلو به دنیا ارود و به خوبی و خوشی زندگی کردن.....
پایان
.
.
.
.
بخدا من تمومش نکردم تقصیر مامانم بود که انقدر کار برام میده و نمیتونم بنویسم.....
امروز مرخص میشدم و قرار بود وقتی خوب شدم با هیونگ ازدواج کنم و مراسم ازدواجمون یه ماه بعد بود بعد از اینکه لباس هامو پوشیدم تهیونگ آمد تو و گفت
+بیب آماده ای؟
_اومم اره عسلم
+خوب پس پاشو بریم
_باشه
.
.
.
.
.
.
.
.
۱ ماه بعد-_-
از زبان ا.ت :
بلخره امروز روز ازدواج منو تهیونگه خیلی خوشحالم و استرس دارم بعد از اینکه عاقد آمد و بله هارو گفتیم رفتیم روی پیست و دنس دوتایی مون که یک ماهو کامل روش وقت گذاشته بودیم رو انجام دادیم صدای دست ها بلند شد و آخر عروسی استرسم بیشتر شده بود
رفتیم تو ماشین نشستیم رفتیم رسیدیم خونه خودمون رفتیم تو من با خسته گی روی تخت ولو شدم که تهیونگ آمد روم خیمه زد و....(برای بار هزارم اصمات نمینویسم)
بعد از یک سال ا.ت دختر و پسر دوقلو به دنیا ارود و به خوبی و خوشی زندگی کردن.....
پایان
.
.
.
.
بخدا من تمومش نکردم تقصیر مامانم بود که انقدر کار برام میده و نمیتونم بنویسم.....
۳.۶k
۰۵ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.