زمان یخ زده
زمان یخ زده
part ¹
♡این فیک شیپ نیست!♡
تهیونگ: با نگاهی پر از سوال به دخترک نگاه کردم
یعنی اون واقعا خواهر منه؟ دختری که معلوم نبود از کجا اومده و به ظاهر همه میگن که اون .... خواهر جدیدت هست!
اما اون دختر بچه خیلی خوشگل بود
یکم که بزرگتر شد میتونم باهاش بازی بکنم♡
"تهیونگ اینحا ⁴ سالشه"
اما اون دختره خیلی خوشگله✨
کاش زودتر بزرگ میشد تا میتونستم باهاش بازی بکنم
تهیونگ: بابایی...اسمش چیه؟
جائه "بابایتهیونگ": نمیدونم....به نظرت اسمش رو چی بزاریم؟
تهیونگ: میشه اسمش رو بزاریم تهیونگ دوم؟
جائه خنده ای به پسرک شیطونش زد و گفت:
جائه: نه پسرم....نمیشه که
تهیونگ: خوب پس چی بزاریم بابا؟
جائه: مامانت میگه اسمش رو بزاریم .... یانگهی ... نظرت چیه؟
تهیونگ: آرهههه خیلی قشنگههه
جائه: پس اسم خواهر کوچولوت یانگهی هست .... کیم یانگهی ♡
تهیونگ: میتونم باهاش بازی بکنم؟
جائه: الان اون خیلی کوچولوعه .... صبر کن بزرگ بشه دوتایی برید و باهم دیگه توی باغ بازی بکنید♡
تهیونگ: پس میتونم بغلش کنم؟
《جائه یانگهی رو برداشت و آروم گذاشت توی بغل تهیونگ ..... ولی خودش بچه رو گرفت که یه وقت مشکلی پیش نیاد》
تهیونگ: آبجی کوچولوم خیلی خوشگله
جائه: آره. اون خیلی زیباست
《جائه یانگهی رو از بغل تهیونگ گرفت و گذاشت توی گهواره》
تهیونگ: راستی بابایی....یه دوست جدید پیدا کردم
جائه: خوب، اسمش چیه؟
تهیونگ: جونگکوک
جائه: جونگکوک؟ اما اون نوهی امپراطور هست!
تهیونگ: آره میدونم....اما ما باهم دوستیم
و حتی اون منو برد پیش مامانش یعنی ملکه جیسو
جائه: تهیونگ ! واسه چی رفتی؟
تهیونگ: چون دوستم بود
جائه: میدونی این کار مجازاتش چیه؟
تهیونگ: اما ملکه جیسو گفت مشکلی نداره و من میتونم با پسرش بازی بکنم
جائه: من خودم با ملکه حرف میزنم و لطفا از این به بعد بدون اجازهی من کاری نکن!
تهیونگ: باشه بابایی
راستی بابا
جائه: باز چیه؟
تهیونگ: چرا آبجی یانگهی بالای لبش خال داره؟
جائه: خوب....شاید یه نشونه باشه که فرشته ها اونو بوسیدند
تهیونگ: چه جالب! بی صبرانه منتظرم بزرگ بشه تا بتونم باهاش بازی بکنم
و یه داداش بزرگتر عالی براش بشم♡♡
¹⁸ سال بعد:
دوان دوان میدویدم. دیرم شده بود و ملکه منتظرم بود
که بلاخره رسیدم به قصر ملکه جیسو.
خدمتکار"خانملی": یانگهی چرا انقدر دیر کردی؟
《درحالی که نفس نفس میزدم گفتم:》
یانگهی: معذرت میخوام یه کاری برام پیش اومد...یکم دیر شد
خ.لی: خیله خوب حالا میفرستمت بری داخل
ملکه...بانو کیمیانگهی اومدن
ملکه: بگو بیاد داخل
خ.لی: برو یانگهی ولی حواست باشه کار اشتباهی نکنی!
یانگهی: چشم
امیدوارم خوشتون اومده باشه♡
نظرتون رو حتما کامنت کنید♡
#فیک
#تابع_قوانین_ویسگون
part ¹
♡این فیک شیپ نیست!♡
تهیونگ: با نگاهی پر از سوال به دخترک نگاه کردم
یعنی اون واقعا خواهر منه؟ دختری که معلوم نبود از کجا اومده و به ظاهر همه میگن که اون .... خواهر جدیدت هست!
اما اون دختر بچه خیلی خوشگل بود
یکم که بزرگتر شد میتونم باهاش بازی بکنم♡
"تهیونگ اینحا ⁴ سالشه"
اما اون دختره خیلی خوشگله✨
کاش زودتر بزرگ میشد تا میتونستم باهاش بازی بکنم
تهیونگ: بابایی...اسمش چیه؟
جائه "بابایتهیونگ": نمیدونم....به نظرت اسمش رو چی بزاریم؟
تهیونگ: میشه اسمش رو بزاریم تهیونگ دوم؟
جائه خنده ای به پسرک شیطونش زد و گفت:
جائه: نه پسرم....نمیشه که
تهیونگ: خوب پس چی بزاریم بابا؟
جائه: مامانت میگه اسمش رو بزاریم .... یانگهی ... نظرت چیه؟
تهیونگ: آرهههه خیلی قشنگههه
جائه: پس اسم خواهر کوچولوت یانگهی هست .... کیم یانگهی ♡
تهیونگ: میتونم باهاش بازی بکنم؟
جائه: الان اون خیلی کوچولوعه .... صبر کن بزرگ بشه دوتایی برید و باهم دیگه توی باغ بازی بکنید♡
تهیونگ: پس میتونم بغلش کنم؟
《جائه یانگهی رو برداشت و آروم گذاشت توی بغل تهیونگ ..... ولی خودش بچه رو گرفت که یه وقت مشکلی پیش نیاد》
تهیونگ: آبجی کوچولوم خیلی خوشگله
جائه: آره. اون خیلی زیباست
《جائه یانگهی رو از بغل تهیونگ گرفت و گذاشت توی گهواره》
تهیونگ: راستی بابایی....یه دوست جدید پیدا کردم
جائه: خوب، اسمش چیه؟
تهیونگ: جونگکوک
جائه: جونگکوک؟ اما اون نوهی امپراطور هست!
تهیونگ: آره میدونم....اما ما باهم دوستیم
و حتی اون منو برد پیش مامانش یعنی ملکه جیسو
جائه: تهیونگ ! واسه چی رفتی؟
تهیونگ: چون دوستم بود
جائه: میدونی این کار مجازاتش چیه؟
تهیونگ: اما ملکه جیسو گفت مشکلی نداره و من میتونم با پسرش بازی بکنم
جائه: من خودم با ملکه حرف میزنم و لطفا از این به بعد بدون اجازهی من کاری نکن!
تهیونگ: باشه بابایی
راستی بابا
جائه: باز چیه؟
تهیونگ: چرا آبجی یانگهی بالای لبش خال داره؟
جائه: خوب....شاید یه نشونه باشه که فرشته ها اونو بوسیدند
تهیونگ: چه جالب! بی صبرانه منتظرم بزرگ بشه تا بتونم باهاش بازی بکنم
و یه داداش بزرگتر عالی براش بشم♡♡
¹⁸ سال بعد:
دوان دوان میدویدم. دیرم شده بود و ملکه منتظرم بود
که بلاخره رسیدم به قصر ملکه جیسو.
خدمتکار"خانملی": یانگهی چرا انقدر دیر کردی؟
《درحالی که نفس نفس میزدم گفتم:》
یانگهی: معذرت میخوام یه کاری برام پیش اومد...یکم دیر شد
خ.لی: خیله خوب حالا میفرستمت بری داخل
ملکه...بانو کیمیانگهی اومدن
ملکه: بگو بیاد داخل
خ.لی: برو یانگهی ولی حواست باشه کار اشتباهی نکنی!
یانگهی: چشم
امیدوارم خوشتون اومده باشه♡
نظرتون رو حتما کامنت کنید♡
#فیک
#تابع_قوانین_ویسگون
۱۲.۸k
۰۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.