p9
جیمین: نه میخواست زنش رو واندیروومن کنه🤣🤣🤣🤣 کوک:زهر عه برین پی کارتون جیمین: توهم برو پیش عشقت شوگا:جوووون کوک: عههه(میزنه به بازو شوگا)برین دیگه کوک میره به اتاقش که میشنوه زیا داره میخنده از زبان زیا(یا خدا از اول مینویسم😐)ازش قهر کردم داشتم میرفتم که پام لیز خورد اوفتادم تو اب اونم میخواست جنتلمن باشه پرید تو اب ولی من زود اومدم بیرون🤣🤣🤧🤧🤧🤣🤣🤣شوگا و جیمین زود اومدن پیشم و داشتن اون رو میکشیدن😂😂از خنده داشتم میترکیدم رفتم اتاقم داشتم لباسام رو در می وردم و میخندیدم که در باز شد(ببخشین میرنم به تصورتونولی فقط شلوار پاش نیس تیشترتشم بلنده🤣🤣🤧🤧😂😂)کوک: چرا داری که حرفش با جیغ زیا نصفه موند کوک: ساکت شوووو عههه جیغ نزننننن جیغ نزننننن از زبان کوک:داشت جیغ میزد به دیوار چسبوندمشو(منحرفاااا عههه خیر ماچش نمکنه😂🤧)دستم رو گذاشتم رو دهنش کوک: جیغ نزن بابام میگه پس چیشده عه زیا: عه منحرف کوک:تو منحرفی منظورم اینکه الان میگه پس کتکت میزنم زیا:مگه جراتش رو هم داری؟کوک: زیااا زیا:چط؟؟؟؟؟هااااا برو دیگه نمخوام بببنمت کوک: راستی میخواستم بگم که ازدواجمون رو فردا کردن خلاصه صبح زود بیدار میشی زیا: ازت متنفرم فهمیدی من نمخوام باهات ازدواج کنممممم نمخواممممم کوک: من حرفم رو گفتم .بعد کوک از اتاق میره بیرون زیا: بروبمیرررر جئوووووون صبح وقتی بیدار میشدم دیدم چندتا خدمتکار دارن مثل گاو نگام مبکنن زیا:واییییی اره امروز ازدواجههههههه وایییییی میرم خو.د.ک.شی کنم رفتم دم پنجره خواسسم خودن رو پرت کنم که خدمتکارا نزاشتن زوری داستم منو حموم میکردن و حاظرم کردن زیا: وایییی من نمخوام برین بیروننننن خدمتکارا رفتن بیرون تو اینه تبک معمول نگاه کردم زیا:جووون دلبر 😌🙂😔🤧😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭 وایییی جیمین اومد تو اتاق :چخبرته دختر چقدر قشنگ شدی بیا بریم زیا: باسه رفتیم پایین همه بودن جز کوک انگتر قراره با به پارچه ازدواج کنم جیمین: گریه نکنی ها زیا:😔👍 رفتم پایین و نشسته بودم که بابا بابامه اون چرا رنگش پریده چند تا بادیگاردم اونجاننننن
زیاده پس لطفا لایک کنین دوستون دارم😁👍💜
زیاده پس لطفا لایک کنین دوستون دارم😁👍💜
۵۰.۵k
۰۴ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.