p4
لیسا: راستس... هیچوقت گمش نکردم
ات: چییی
لیسا: منو جه مین جرئت حقیقت بازی میکردیم بهم گفت بگم کلیدو گم کردم
ات: هااا... پس جرئتت خیلی زیاده
لیسا:(خنده)
ات: ولی اگه یه روز دیرتر میگفتی اول انگشتتو میشکستم بعد گند میزدم به چتری هات
لیسا: یااا... کاری به چتریام نداشته باش
ات: حالا دیگه دروغ بود.... ولی حواست به خودت باشه
یونجین: بچه ها میاین، میخوام چالش بگیرن
ات: اوکیه.... چالش چی؟
یونجین: این
ات: خوبه من هستم
سوجون: منم همینطور
لیسا: من اینو بلد نیستم نمیام
جه مین: منم همینطور
یونجین: باشه پس... اتو و سوجون بیاین
ات: باش
رفتیم چالشو گرفتیمو پستش کرد
جه مین: خب کلاس الان شروع میشه بریم
بچه ها: باش
رفتیم سر کلاس استاد دقیقا بعد ما رسید
استاد: بچه ها دو هفته ی دیگه قراره ی جشن داشته باشیم از ساعت هشت تا یک
بچه تا: یسس
=من چی بپوشم؟
ات: لباس
=خیلی راهنمایی خوبی بود مرسی (مسخره)
ات: خواهش(مسخره)
استاد: خب بچه ها ساکت باشین بریم سراغ درسمون
این زنگ ریاضی داشتیم اصلا تو کلم نمیره سرمو گزاشتم رو میز تا اخر این زنگ
استاد: سوالی ندارین؟
ات: من سوال دارم
استاد: بفرمایین
ات: چرا ریاضی مثل لالاییه؟ ادم خوابش میاد
بچه ها: خنده
استاد: ساکت... خانم ات شما درستون خوب نیست حداقل سوالات بی ربط نپرسین
ات: چشم جناب... اسمت چیه؟
استاد: با من صمیمی حرف نزنین
ات: هووم اوکی... ولی میشه اسمت... ببخشید اسمتون رو بگین؟ تازه اومدین نمیشناسمت
استاد: تو خیلی گستاخی
ات: من گستاخم؟ تو داری به من توهین میکنی
استاد: زود برو دفتر
ات: چشم ولی میشه دوستمم بیاد چون من بدون اون اجازه ندارم جایی برم
استاد: من دارم میگم برو
ات: حرف شما مهم نیست... برادرم گفته هر جا میرم با دوستم برم یا خودش
استاد: تو ادم نمیشیی؟ بیا اینجا
ات: چشم
استاد: یا ازم عذر خواهی کن یا با این ختکش میزنمت
ات: من چیزی نگفتم که بخوام عذر خواهی کنم اگرم گفته بودم نمیکردم
استاد: باشه پس
خط کشو اورد
استاد: دستتو بیار جلو
ات: بیا... اوه ساری بفرما
استاد: دختره ی...
خط کشو اورد و زد به دستم... محکم میزد اما من قوی تر از اینا بودم
استاد: برو بشین
ات: تنکس
رفتم نشستم استاد از کلاس رفت بیرون
سوجون: جرئتتو بنازم
ات: یه استاده دیگه فکر کرده کیه که میگه با من صمیمی حرف نزنین.... اصلا میدونه برادر من کیهه؟
سوجون: برادرت که درسته، اما اگه در مورد خودتم میدونست حرفی نداشت که بگه
یونجین: ات دستت قرمز شده
ات: اشکالی نداره
جه مین: محکم زد؟
ات: اوهوم
لیسا: همه نگاه کنین این عاقبت دانش اموزیه که درست با استاد حرف نزنه
ات: هر هر بامزه
لیسا: میگم برای جشن لباس ندارم
ات: توعم؟ خب حداقل تو میدونی باید لباس بپوشی اونیکی نمیدونست
همه: خنده
جه مین: بریم خرید همه لباس بخریم؟
ات: اره
سوحون: کی؟
ات: هووو حالا دو هفته دیگه مونده نزدیک جشن میریم
یونجین: درسته
لیسا: باشه پس
ادامه دارد...
شرط
۱۳ لایک
۸ کامنت
ات: چییی
لیسا: منو جه مین جرئت حقیقت بازی میکردیم بهم گفت بگم کلیدو گم کردم
ات: هااا... پس جرئتت خیلی زیاده
لیسا:(خنده)
ات: ولی اگه یه روز دیرتر میگفتی اول انگشتتو میشکستم بعد گند میزدم به چتری هات
لیسا: یااا... کاری به چتریام نداشته باش
ات: حالا دیگه دروغ بود.... ولی حواست به خودت باشه
یونجین: بچه ها میاین، میخوام چالش بگیرن
ات: اوکیه.... چالش چی؟
یونجین: این
ات: خوبه من هستم
سوجون: منم همینطور
لیسا: من اینو بلد نیستم نمیام
جه مین: منم همینطور
یونجین: باشه پس... اتو و سوجون بیاین
ات: باش
رفتیم چالشو گرفتیمو پستش کرد
جه مین: خب کلاس الان شروع میشه بریم
بچه ها: باش
رفتیم سر کلاس استاد دقیقا بعد ما رسید
استاد: بچه ها دو هفته ی دیگه قراره ی جشن داشته باشیم از ساعت هشت تا یک
بچه تا: یسس
=من چی بپوشم؟
ات: لباس
=خیلی راهنمایی خوبی بود مرسی (مسخره)
ات: خواهش(مسخره)
استاد: خب بچه ها ساکت باشین بریم سراغ درسمون
این زنگ ریاضی داشتیم اصلا تو کلم نمیره سرمو گزاشتم رو میز تا اخر این زنگ
استاد: سوالی ندارین؟
ات: من سوال دارم
استاد: بفرمایین
ات: چرا ریاضی مثل لالاییه؟ ادم خوابش میاد
بچه ها: خنده
استاد: ساکت... خانم ات شما درستون خوب نیست حداقل سوالات بی ربط نپرسین
ات: چشم جناب... اسمت چیه؟
استاد: با من صمیمی حرف نزنین
ات: هووم اوکی... ولی میشه اسمت... ببخشید اسمتون رو بگین؟ تازه اومدین نمیشناسمت
استاد: تو خیلی گستاخی
ات: من گستاخم؟ تو داری به من توهین میکنی
استاد: زود برو دفتر
ات: چشم ولی میشه دوستمم بیاد چون من بدون اون اجازه ندارم جایی برم
استاد: من دارم میگم برو
ات: حرف شما مهم نیست... برادرم گفته هر جا میرم با دوستم برم یا خودش
استاد: تو ادم نمیشیی؟ بیا اینجا
ات: چشم
استاد: یا ازم عذر خواهی کن یا با این ختکش میزنمت
ات: من چیزی نگفتم که بخوام عذر خواهی کنم اگرم گفته بودم نمیکردم
استاد: باشه پس
خط کشو اورد
استاد: دستتو بیار جلو
ات: بیا... اوه ساری بفرما
استاد: دختره ی...
خط کشو اورد و زد به دستم... محکم میزد اما من قوی تر از اینا بودم
استاد: برو بشین
ات: تنکس
رفتم نشستم استاد از کلاس رفت بیرون
سوجون: جرئتتو بنازم
ات: یه استاده دیگه فکر کرده کیه که میگه با من صمیمی حرف نزنین.... اصلا میدونه برادر من کیهه؟
سوجون: برادرت که درسته، اما اگه در مورد خودتم میدونست حرفی نداشت که بگه
یونجین: ات دستت قرمز شده
ات: اشکالی نداره
جه مین: محکم زد؟
ات: اوهوم
لیسا: همه نگاه کنین این عاقبت دانش اموزیه که درست با استاد حرف نزنه
ات: هر هر بامزه
لیسا: میگم برای جشن لباس ندارم
ات: توعم؟ خب حداقل تو میدونی باید لباس بپوشی اونیکی نمیدونست
همه: خنده
جه مین: بریم خرید همه لباس بخریم؟
ات: اره
سوحون: کی؟
ات: هووو حالا دو هفته دیگه مونده نزدیک جشن میریم
یونجین: درسته
لیسا: باشه پس
ادامه دارد...
شرط
۱۳ لایک
۸ کامنت
۱۵.۰k
۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.