{در روزه ازدواج جدید }
{در روزه ازدواج جدید }
پارت ۴۱
ات :
{در روزه ازدواج جدید }
پارت ۴۱
ات : یادمه پدر اما الان ازت میخواهم باهاش ازدواج کنی
یونگی پیشانی ات رو ب*وس کرد در اغوشش گرفت برایش این حال دوخترش خیلی سخت بود
》》》》》》》》》》》》》
تو این پنج ماه هیچ کس ات رو ندیده بود از عمارت اش بیرون نرفته بود و فقد کار هایه خانه رو انجام میداد برایه فراموش کردن جیمین اما !
》》》》》》》》》》》》》》
سه سال بعد
این روز هایه سخت و دل شکستنی گذشت تا سه سال خیلی از چیز ها تعقیر کرد آدم ها سن اشون زیاد شدن و تعقیرات شده بود در زندگی همه میرسیم به جیمین و ات
جیمین پسر ۲۱ ساله چه اتفاقی برایش اوفتاد
تمرینات های سخت اصلا روش تعصیری نگذاشته بود برعکس مثل قلب اش سخت شده بود درد های که در این سه سال گذشت برایش اصلا درد نبود تمرینات اش نسبتا به تمرینات تهیونگ هوسوک و یونجون فرق داره تمرینات آن ها خیلی اسون بود اما تمرینات جیمین !
باید از سر کوه آب بیاره که دقیقا سه روز راه رفتن بهش بود بدونه آب و غذا میرفت
و بیشتر تمرینات سختی داشت بلخره تو این سه سال تموم شد
و اخلاق این پسر : سرد خشن و بی رحم
》》》》》》》》》》》》》》
ات دوختر تنها ساکت و ارومی شده بود تنها کار اش تو این سه سال فقد خواندن درس بود خسته همیشه خسته بود روز و شب با خودش میگفت یعنی حال جیمین چطوره منو باید فراموش کنه قلبم منتظره کیه
جیمین !
هر صبح ساعت ۷ میره دریا و یک ساعتی قدم میزنه و خندیه غمگینی همیشه رویه لب اش هست
جین عاشق ات بود و هست و بهش هم نگفته بود همش کنارش هستش و اصلا تنها اش نمیزاره خوده دختر داستان از علاقه جین هیچی خبری نداره
هوسوک هر کاری میکرد تا جین رو ازش دورنگه داره اما جین دست بردار نبود
یونجون هم پیشرفت کرده بود و روز به روز پیشرفت میکرد و ازیت کردن ات به جاش بود وقتی ات میرفت بیرون یونجون به دنبالش میرفت
نی سان وقتی تهیونگ رو زندونی کرده بود
تهیونگ و نی سان هم بخاطر همین دعوا شون شده بود
و از هم جدا شدن
هوسوک تو این وسط هر کاری کرد اما نی سان قبول نکرد
حال هوسوک رو نمیشد درک کرد تنها چیزی که میخواست عشق اش بود اما در حالی که قلب عشق اش پیشه یکی دیگه بود
نامجون و همسر اش خیلی خوشحال بودن با اینکه پسر بزرگشون ازشون رفت پسر دوم اش اومده بود جونکوک
و باهاش خیلی خوشحال شده بودن
》》》》》》》》》》》》》》
دوختری به اسم یانگ هی با دوختر داستان ما آشنا شده بود دوختر عمه نی سان هست
ات : ای بابا این تخت رو این طرف بزارید شما مگه نمیفهمید نه نه
با دست اش اشاره میکرد تا تخت اوتاق پدرش رو اون طرف بکشن
دوباره عصبی غر زد
ات : ای بابا اون میز آرایش رو اون گوشه بزار نه اون سمت
دوباره به سمت گوشه اوتاق با دست اش اشاره کرد
یونگی متعجب وارد اوتاق شد
یونگی : دوخترم چه خبره تو اوتاقم
ات سمت پدرش رفت و گفت
ات : خوب معلومه دارم اوتاق عروس رو آماده میکنم
یونگی: ات این چه کاریه
ات : پدر من از شما خواستم تداروک عروسی شما به احوده منه الان هم دیگه کاری نباید داشته باشی مین یونگی
یونگی تا میخواست حرف بزنه ات بهش پشت کرد
ات : کار دارم میتونی بری
یونگی خندی کرد و از اوتاق خارج شد
پارت ۴۱
ات :
{در روزه ازدواج جدید }
پارت ۴۱
ات : یادمه پدر اما الان ازت میخواهم باهاش ازدواج کنی
یونگی پیشانی ات رو ب*وس کرد در اغوشش گرفت برایش این حال دوخترش خیلی سخت بود
》》》》》》》》》》》》》
تو این پنج ماه هیچ کس ات رو ندیده بود از عمارت اش بیرون نرفته بود و فقد کار هایه خانه رو انجام میداد برایه فراموش کردن جیمین اما !
》》》》》》》》》》》》》》
سه سال بعد
این روز هایه سخت و دل شکستنی گذشت تا سه سال خیلی از چیز ها تعقیر کرد آدم ها سن اشون زیاد شدن و تعقیرات شده بود در زندگی همه میرسیم به جیمین و ات
جیمین پسر ۲۱ ساله چه اتفاقی برایش اوفتاد
تمرینات های سخت اصلا روش تعصیری نگذاشته بود برعکس مثل قلب اش سخت شده بود درد های که در این سه سال گذشت برایش اصلا درد نبود تمرینات اش نسبتا به تمرینات تهیونگ هوسوک و یونجون فرق داره تمرینات آن ها خیلی اسون بود اما تمرینات جیمین !
باید از سر کوه آب بیاره که دقیقا سه روز راه رفتن بهش بود بدونه آب و غذا میرفت
و بیشتر تمرینات سختی داشت بلخره تو این سه سال تموم شد
و اخلاق این پسر : سرد خشن و بی رحم
》》》》》》》》》》》》》》
ات دوختر تنها ساکت و ارومی شده بود تنها کار اش تو این سه سال فقد خواندن درس بود خسته همیشه خسته بود روز و شب با خودش میگفت یعنی حال جیمین چطوره منو باید فراموش کنه قلبم منتظره کیه
جیمین !
هر صبح ساعت ۷ میره دریا و یک ساعتی قدم میزنه و خندیه غمگینی همیشه رویه لب اش هست
جین عاشق ات بود و هست و بهش هم نگفته بود همش کنارش هستش و اصلا تنها اش نمیزاره خوده دختر داستان از علاقه جین هیچی خبری نداره
هوسوک هر کاری میکرد تا جین رو ازش دورنگه داره اما جین دست بردار نبود
یونجون هم پیشرفت کرده بود و روز به روز پیشرفت میکرد و ازیت کردن ات به جاش بود وقتی ات میرفت بیرون یونجون به دنبالش میرفت
نی سان وقتی تهیونگ رو زندونی کرده بود
تهیونگ و نی سان هم بخاطر همین دعوا شون شده بود
و از هم جدا شدن
هوسوک تو این وسط هر کاری کرد اما نی سان قبول نکرد
حال هوسوک رو نمیشد درک کرد تنها چیزی که میخواست عشق اش بود اما در حالی که قلب عشق اش پیشه یکی دیگه بود
نامجون و همسر اش خیلی خوشحال بودن با اینکه پسر بزرگشون ازشون رفت پسر دوم اش اومده بود جونکوک
و باهاش خیلی خوشحال شده بودن
》》》》》》》》》》》》》》
دوختری به اسم یانگ هی با دوختر داستان ما آشنا شده بود دوختر عمه نی سان هست
ات : ای بابا این تخت رو این طرف بزارید شما مگه نمیفهمید نه نه
با دست اش اشاره میکرد تا تخت اوتاق پدرش رو اون طرف بکشن
دوباره عصبی غر زد
ات : ای بابا اون میز آرایش رو اون گوشه بزار نه اون سمت
دوباره به سمت گوشه اوتاق با دست اش اشاره کرد
یونگی متعجب وارد اوتاق شد
یونگی : دوخترم چه خبره تو اوتاقم
ات سمت پدرش رفت و گفت
ات : خوب معلومه دارم اوتاق عروس رو آماده میکنم
یونگی: ات این چه کاریه
ات : پدر من از شما خواستم تداروک عروسی شما به احوده منه الان هم دیگه کاری نباید داشته باشی مین یونگی
یونگی تا میخواست حرف بزنه ات بهش پشت کرد
ات : کار دارم میتونی بری
یونگی خندی کرد و از اوتاق خارج شد
۷۱۲
۰۸ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.