(اون برادر من نیست)
P23
جونگ کوک: ببینمت !.....اون باهات چی کار کرد ؟؟
*یقه ام رو دادم بالاتر *
ات: هیچ کار اون هیچ کار نتوستم بکنه ....لوکا اومد کمکم
*که دیدم به سختی از جاش بلند شد و رفت روبه روی لوکا وایساد و چند ثانیه نگاش کرد .....بعد یه مشت خوابوند تو گوشش
جونگ کوک : تورو هم دیگ نمیخوام نزدیک ات ببینم
ات: جونگ کوک!!!!(جیغ خفه )
جونگ کوک: بدو بیا بریم تو ماشین (عصبی)
ات: صبر کن .....
*که مچ دستمو سفت گرف و برد سمت ماشین*
*در ماشین برام باز کرد*
جونگ کوک : بشین
*توی ماشین حرفی رد وبدل نشد بینمون*
وقتی رسیدیم دم ماشین با صدای خسته و خش دار گفت: تو توی اون کمپانی لعنتی چی کار میکنی ها؟
ات: کار میکنم
جونگ کوک: چرا؟
ات: چون میخوام از همین الان مستقل بشم
*که دیدم هوفی از سر حرص کشید*
جونگ کوک: باشه .....بیا پایین *.
* از ماشین پیاده شدیم ...توی راه جونگ کوک سخت راه میرفت.....معلوم بود بدنش حسابی درد میکنه
رفتم کنارش و رفتم زیر دستش و گرفتم و کمکش کردم راه بره*.
ات: الان بهتری؟؟؟
جونگ کوک : الان بهترم
*تا خونه بردمش
وفتی وارد خونه شدیم بردمش تو اتاقم *
ات: بشین روی تخت من الان میام
جونگ کوک: کجا میری؟؟؟
ات: فقط بشین روی تخت تا بیام
*رفتم از توی کمد بانداژ و دستمال با یکم الکل برداشتم و رفتم توی اتاق *
که دیدم جونگ کوک تکیه داده به تاج تخت و تند تند نفس میکشه
ات: بیا بزار زحمات رو ببینم
رفتم روی تخت و پاهام و دوطرفش گذاشتم (گرفتید که....ولی ننشست روی پاهاش😁)
به زخم کنار لبش یه نگاه کردم ...بد جور پاره شده بود
دستمال رو برداشتم و خون رو از روش پاک کردم
*که دیدم خمار بهم نگاه میکنه *
از نگاه هاش قلبم تند تند میزد
نگاهم رو از روش برداشتم و الکل رو از روی میز برداشتمو یکم پاشیدم به گوشه لبش
که سوزشش باعث شد صورتش جمع شه
ات: آه.....ببخشید ....ولی خب یکم میسوزه
بعد از چند دوباره نگاهش رو روم قفل کرد.......
وقتی چشمم به لبش خورد دیدم یکم ورم کرده و قرمز شده بود
بی اختیار رفتم نزدیک صورتش جوری که نفس هاش میخورد تو گردنم
خمار بهم خیره شده بود
خواستم برگردم که که دستشو گذاشت پشت گردنم و لبش رو گذاشت روی لبم
بعد از ۵ ثانیه لبم رو از روی لبش برداشتم و خمار بهش نگاه کردمو دوباره رفتم نزدیک و مک عمیقی به لبش زدم ولی اون بدون هیچ مخالفتی باهام ادامه میداد.............
ادامه دارد......
جونگ کوک: ببینمت !.....اون باهات چی کار کرد ؟؟
*یقه ام رو دادم بالاتر *
ات: هیچ کار اون هیچ کار نتوستم بکنه ....لوکا اومد کمکم
*که دیدم به سختی از جاش بلند شد و رفت روبه روی لوکا وایساد و چند ثانیه نگاش کرد .....بعد یه مشت خوابوند تو گوشش
جونگ کوک : تورو هم دیگ نمیخوام نزدیک ات ببینم
ات: جونگ کوک!!!!(جیغ خفه )
جونگ کوک: بدو بیا بریم تو ماشین (عصبی)
ات: صبر کن .....
*که مچ دستمو سفت گرف و برد سمت ماشین*
*در ماشین برام باز کرد*
جونگ کوک : بشین
*توی ماشین حرفی رد وبدل نشد بینمون*
وقتی رسیدیم دم ماشین با صدای خسته و خش دار گفت: تو توی اون کمپانی لعنتی چی کار میکنی ها؟
ات: کار میکنم
جونگ کوک: چرا؟
ات: چون میخوام از همین الان مستقل بشم
*که دیدم هوفی از سر حرص کشید*
جونگ کوک: باشه .....بیا پایین *.
* از ماشین پیاده شدیم ...توی راه جونگ کوک سخت راه میرفت.....معلوم بود بدنش حسابی درد میکنه
رفتم کنارش و رفتم زیر دستش و گرفتم و کمکش کردم راه بره*.
ات: الان بهتری؟؟؟
جونگ کوک : الان بهترم
*تا خونه بردمش
وفتی وارد خونه شدیم بردمش تو اتاقم *
ات: بشین روی تخت من الان میام
جونگ کوک: کجا میری؟؟؟
ات: فقط بشین روی تخت تا بیام
*رفتم از توی کمد بانداژ و دستمال با یکم الکل برداشتم و رفتم توی اتاق *
که دیدم جونگ کوک تکیه داده به تاج تخت و تند تند نفس میکشه
ات: بیا بزار زحمات رو ببینم
رفتم روی تخت و پاهام و دوطرفش گذاشتم (گرفتید که....ولی ننشست روی پاهاش😁)
به زخم کنار لبش یه نگاه کردم ...بد جور پاره شده بود
دستمال رو برداشتم و خون رو از روش پاک کردم
*که دیدم خمار بهم نگاه میکنه *
از نگاه هاش قلبم تند تند میزد
نگاهم رو از روش برداشتم و الکل رو از روی میز برداشتمو یکم پاشیدم به گوشه لبش
که سوزشش باعث شد صورتش جمع شه
ات: آه.....ببخشید ....ولی خب یکم میسوزه
بعد از چند دوباره نگاهش رو روم قفل کرد.......
وقتی چشمم به لبش خورد دیدم یکم ورم کرده و قرمز شده بود
بی اختیار رفتم نزدیک صورتش جوری که نفس هاش میخورد تو گردنم
خمار بهم خیره شده بود
خواستم برگردم که که دستشو گذاشت پشت گردنم و لبش رو گذاشت روی لبم
بعد از ۵ ثانیه لبم رو از روی لبش برداشتم و خمار بهش نگاه کردمو دوباره رفتم نزدیک و مک عمیقی به لبش زدم ولی اون بدون هیچ مخالفتی باهام ادامه میداد.............
ادامه دارد......
۲۵.۱k
۰۲ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.