فیک کوک ( اعتماد)پارت۹۹
از زبان ا/ت
به جونگ کوک نگاه کردم با این حرف تهیونگ نه تنها اخم هاش باز نشده بود که بدتر هم شده بود
تهیونگ صددرصد خبر داشت که جونگ کوک بچه نمیخواد به قیافه ماتم زده من نگاه کرد و گفت : ا/ت تو یکم استراحت کن من با جونگ کوک بریم بیرون یه چند کلمه حرف بزنیم
بلافاصله این حرف جونگ کوک فوراً رفت بیرون تهیونگ همچنان که کناره من نشسته بود گفتم : اون...اون بچه نمیخواد
تهیونگ چشماش رو روی هم فشار داد و گفت : نترس ما پیشتیم اصلا نگران هیچی نباش خب ؟
نمیدونستم با این حرفش خوشحال باشم یا ناراحت اگه قرار باشه بچه رو از بین ببرم از دردش و اعذاب وجدانی که بعدش قراره بکشم میترسم اونم خیلی زیاد
تهیونگ با لبخند از اتاق خارج شد
از زبان جونگ کوک
چطوری باید با این مسئله روبه رو بشم
بچه ؟ کدوم بچه ؟ بچه ای که اگر بدنیا بیاد مثل منو ا/ت قراره بخاطر کارای من اعذاب بکشه..بچه ای که شاید نتونم عین آدم براش پدری کنم...هع پدر چه کلمهای
تهیونگ از اتاق اومد بیرون و وایستاد جلوم و گفت : چیشد یهو یجور واسه دختره بیچاره اخم کردی که یه لحظه فکر کردم بچه برای شما ها نیست یه لحظه اون فکر لک لکا داشت شکل میگرفت توی ذهنم
گفتم : نمیشه بچه نمیشه
تهیونگ گفت : چرا نمیشه ؟ چرا نباید بشه ؟ مگه شما ها قرار نیست پدر و مادر بشین شاید تو نخوای ولی اگر ا/ت بخواد مادر بشه چی
دستی به موهام کشیدم و گفتم : من خیلی وقته بهش گفتم که بچه ای نباید توی زندگی ما باشه پس خودشم میدونه که نباید اون بچه بدنیا بیاد
تهیونگ اعصبی گفت : بچه توئه درست تو پدرشی درست ولی یکم ا/ت رو درک کن تو چند سالته ؟ ۳۲ سال اون وقت ا/ت چند سالشه ۱۸ سالش میفهمی چقدر میترسه از این موضوع
یجور حرف میزد که انگار بهتر از من میدونه چی برای ا/ت بهتره
با اعصبانیت گفتم : من دوسش دارم خیلی زیاد چیزیش نمیشه تا من پیششم
در همین حین صدای قفل شدن دره اتاق به گوشم خورد
از زبان ا/ت
پشت دره اتاق وایستادم و به حرفاشون گوش میکردم...مسلم بود که بچه رو نمیخواد
درکم نمیکرد...دوسم داشت ؟ پس چرا ترس منو نمیدید
بلافاصله که حرفش رو با تهیونگ تموم کرد سریع در اتاق رو قفل کردم و نشستم پشتش
دستگیره چند بار کشیده شد و صدای جونگ کوک اومد که گفت : ا/ت واسه چی در رو قفل کردی
پاهام رو بغل کردم و گفتم : میخوام تنها باشم
میخواستم تنها باشم که یکم بدون اینکه کسی ببینتم گریه کنم تا خالی بشم
یه فشار دیگه به در آورد و گفت : قفل در رو باز کن
به جونگ کوک نگاه کردم با این حرف تهیونگ نه تنها اخم هاش باز نشده بود که بدتر هم شده بود
تهیونگ صددرصد خبر داشت که جونگ کوک بچه نمیخواد به قیافه ماتم زده من نگاه کرد و گفت : ا/ت تو یکم استراحت کن من با جونگ کوک بریم بیرون یه چند کلمه حرف بزنیم
بلافاصله این حرف جونگ کوک فوراً رفت بیرون تهیونگ همچنان که کناره من نشسته بود گفتم : اون...اون بچه نمیخواد
تهیونگ چشماش رو روی هم فشار داد و گفت : نترس ما پیشتیم اصلا نگران هیچی نباش خب ؟
نمیدونستم با این حرفش خوشحال باشم یا ناراحت اگه قرار باشه بچه رو از بین ببرم از دردش و اعذاب وجدانی که بعدش قراره بکشم میترسم اونم خیلی زیاد
تهیونگ با لبخند از اتاق خارج شد
از زبان جونگ کوک
چطوری باید با این مسئله روبه رو بشم
بچه ؟ کدوم بچه ؟ بچه ای که اگر بدنیا بیاد مثل منو ا/ت قراره بخاطر کارای من اعذاب بکشه..بچه ای که شاید نتونم عین آدم براش پدری کنم...هع پدر چه کلمهای
تهیونگ از اتاق اومد بیرون و وایستاد جلوم و گفت : چیشد یهو یجور واسه دختره بیچاره اخم کردی که یه لحظه فکر کردم بچه برای شما ها نیست یه لحظه اون فکر لک لکا داشت شکل میگرفت توی ذهنم
گفتم : نمیشه بچه نمیشه
تهیونگ گفت : چرا نمیشه ؟ چرا نباید بشه ؟ مگه شما ها قرار نیست پدر و مادر بشین شاید تو نخوای ولی اگر ا/ت بخواد مادر بشه چی
دستی به موهام کشیدم و گفتم : من خیلی وقته بهش گفتم که بچه ای نباید توی زندگی ما باشه پس خودشم میدونه که نباید اون بچه بدنیا بیاد
تهیونگ اعصبی گفت : بچه توئه درست تو پدرشی درست ولی یکم ا/ت رو درک کن تو چند سالته ؟ ۳۲ سال اون وقت ا/ت چند سالشه ۱۸ سالش میفهمی چقدر میترسه از این موضوع
یجور حرف میزد که انگار بهتر از من میدونه چی برای ا/ت بهتره
با اعصبانیت گفتم : من دوسش دارم خیلی زیاد چیزیش نمیشه تا من پیششم
در همین حین صدای قفل شدن دره اتاق به گوشم خورد
از زبان ا/ت
پشت دره اتاق وایستادم و به حرفاشون گوش میکردم...مسلم بود که بچه رو نمیخواد
درکم نمیکرد...دوسم داشت ؟ پس چرا ترس منو نمیدید
بلافاصله که حرفش رو با تهیونگ تموم کرد سریع در اتاق رو قفل کردم و نشستم پشتش
دستگیره چند بار کشیده شد و صدای جونگ کوک اومد که گفت : ا/ت واسه چی در رو قفل کردی
پاهام رو بغل کردم و گفتم : میخوام تنها باشم
میخواستم تنها باشم که یکم بدون اینکه کسی ببینتم گریه کنم تا خالی بشم
یه فشار دیگه به در آورد و گفت : قفل در رو باز کن
۲۲۹.۵k
۰۵ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۹۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.