تکپارتی جیهوپ:وقتی رو دخترش حساس بود
تمام مدت داشتم به جیهوپ نگاه می کردم خیلی خوشحال بود اونقدر که جینا رو دوست داشت بعضی وقتا حتی بخاطر اینکه موهاش کج شده باهام قهر می کرد.
دیگه داشتم حتی به بچه خودم هم حسودی می کردم
جیهوپ:وووییییی عزيزم خوشگل کی بودی تو
ا.ت:جیهوپ اون نمی تونه حرف بزنه
جیهوپ:اون همه چیز منه
ا.ت:پس من بوقم
جیهوپ:اوهو یکی رو میبینم اینجا که حسودی می کنه
ا.ت:حسودی چیه کی حسودی کرد اصلا
جیهوپ:اوم اصلا
ا.ت:چاگیا امروز می خوام جینا رو ببرم بیرون
جیهوپ:اصلا هیچ جا نمی بریش
ا.ت:جیهوپ ولی اون بچه منم هست
جیهوپ:همین که گفتم
ا.ت:اما......
جیهوپ:اما و اگر نداریم
ا.ت:،باشه
جیهوپ جینا رو گذاشت رو تخت لباساش رو عوض کرد و رفت کمپانی
تا جیهوپ رفت نشستم غر غر کردن آخه اون بچه منم هست آخه چرا نمیزاره برم؟
بیخیال این همه تذکرش شدم و بلند شدم لباس خودم و جینا رو عوض کردم جیا رو گذاشتم صندلی بچه و ماشین رو عوض کردم
رفتیم با جینا کلی گشتیم توی پارک بودیم که حواسم با گوشیم پرت شد زمانی که گوشی رو گذاشتم کنار دیدم جینا رو نیست
کلی گشتم جینا رو پیدا نکردم افتادم زمین و داشتم گریه می کردم که دیدم یه جفت کفش سیاه بالای سرم وایستاده سرم رو بلند کردم دیدم جیوپه که جینا هم بغلشه
جیهوپ:ا.ت پاشو سر پا(با داد)
ا.ت:جیناااا یااا اینجا بودی منو سکته دادی(با گریه)
جیهوپ:مگه من نگفتم نبرش بیرون(با داد)
ا.ت:جیهوپ شی(با هق هق)
جیهوپ نذاشت ا.ت حرفی بزنه که یه سیلی محکم کوبید تو صورت ا.ت
ا.ت دستش رو روی صورتش گرفت به جیهوپ گفت
ا.ت:جیهوپ شی تو حق نداری منو بزنی(با گریه)
جیهوپ:ا.ت ا.ت من متاسفم
ا.ت:با من حرف نزن
ا.ت با گریه سریع از پارک زد بیرون جیهوپ و جینا هم پشت سرش
ولی از اونجایی که ا.ت بخاطر جیهوپ با خانوادش قهر بود جایی رو نداشت بره پس رفت خونه خودشون تا رسید خونه رفت توی اتاق خواب و سر تخت افتاد از بس گریه کرد خوابش برد
جیهوپ زمانی که اومد خونه جینا رو گذاشت توی رخت خوابش و رفت اتاق خودشون دید ا.ت خوابش برده رد اشک هنوز روی صورتش بود
رفت کنار ا.ت دراز کشید ا.ت رو بغل کرد و شروع کرد پاک کردن اشکای ا.ت که ا.ت بیدار شد
ا.ت:به من دست نزن
جیهوپ:من معذرت می خوام منو ببخش سانشاینم
ا.ت:حق با تو بود نباید جینا رو میبردم بیرون من مادر خوبی نیستم
جیهوپ:تو بهترین مادر دنیایی منو ببخش ا.ت خیلی دوست دارم
ا.ت:منم دوست دارم
ا.ت و جیهوپ آشتی کردن و به خوبی و خوشی دخترشون رو بزرگ کردن.
پایان♡
دیگه داشتم حتی به بچه خودم هم حسودی می کردم
جیهوپ:وووییییی عزيزم خوشگل کی بودی تو
ا.ت:جیهوپ اون نمی تونه حرف بزنه
جیهوپ:اون همه چیز منه
ا.ت:پس من بوقم
جیهوپ:اوهو یکی رو میبینم اینجا که حسودی می کنه
ا.ت:حسودی چیه کی حسودی کرد اصلا
جیهوپ:اوم اصلا
ا.ت:چاگیا امروز می خوام جینا رو ببرم بیرون
جیهوپ:اصلا هیچ جا نمی بریش
ا.ت:جیهوپ ولی اون بچه منم هست
جیهوپ:همین که گفتم
ا.ت:اما......
جیهوپ:اما و اگر نداریم
ا.ت:،باشه
جیهوپ جینا رو گذاشت رو تخت لباساش رو عوض کرد و رفت کمپانی
تا جیهوپ رفت نشستم غر غر کردن آخه اون بچه منم هست آخه چرا نمیزاره برم؟
بیخیال این همه تذکرش شدم و بلند شدم لباس خودم و جینا رو عوض کردم جیا رو گذاشتم صندلی بچه و ماشین رو عوض کردم
رفتیم با جینا کلی گشتیم توی پارک بودیم که حواسم با گوشیم پرت شد زمانی که گوشی رو گذاشتم کنار دیدم جینا رو نیست
کلی گشتم جینا رو پیدا نکردم افتادم زمین و داشتم گریه می کردم که دیدم یه جفت کفش سیاه بالای سرم وایستاده سرم رو بلند کردم دیدم جیوپه که جینا هم بغلشه
جیهوپ:ا.ت پاشو سر پا(با داد)
ا.ت:جیناااا یااا اینجا بودی منو سکته دادی(با گریه)
جیهوپ:مگه من نگفتم نبرش بیرون(با داد)
ا.ت:جیهوپ شی(با هق هق)
جیهوپ نذاشت ا.ت حرفی بزنه که یه سیلی محکم کوبید تو صورت ا.ت
ا.ت دستش رو روی صورتش گرفت به جیهوپ گفت
ا.ت:جیهوپ شی تو حق نداری منو بزنی(با گریه)
جیهوپ:ا.ت ا.ت من متاسفم
ا.ت:با من حرف نزن
ا.ت با گریه سریع از پارک زد بیرون جیهوپ و جینا هم پشت سرش
ولی از اونجایی که ا.ت بخاطر جیهوپ با خانوادش قهر بود جایی رو نداشت بره پس رفت خونه خودشون تا رسید خونه رفت توی اتاق خواب و سر تخت افتاد از بس گریه کرد خوابش برد
جیهوپ زمانی که اومد خونه جینا رو گذاشت توی رخت خوابش و رفت اتاق خودشون دید ا.ت خوابش برده رد اشک هنوز روی صورتش بود
رفت کنار ا.ت دراز کشید ا.ت رو بغل کرد و شروع کرد پاک کردن اشکای ا.ت که ا.ت بیدار شد
ا.ت:به من دست نزن
جیهوپ:من معذرت می خوام منو ببخش سانشاینم
ا.ت:حق با تو بود نباید جینا رو میبردم بیرون من مادر خوبی نیستم
جیهوپ:تو بهترین مادر دنیایی منو ببخش ا.ت خیلی دوست دارم
ا.ت:منم دوست دارم
ا.ت و جیهوپ آشتی کردن و به خوبی و خوشی دخترشون رو بزرگ کردن.
پایان♡
۶.۱k
۰۲ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.