سرزمین رویاها
#سرزمین_رویاها
پارت ۹
تهیونگ: با هم دعوا میکنیم اونم سر شین هه
من مونده بودم از سئول ۲۰۲۱ هنگ کنم یا از حرف تهیونگ
جیمین: بیخیال بیا بریم کلبه
من:کلبع؟
_ارع شبیه قصرع ولی ارزشش الان صد برابر کمتر از قصره🙂
من:اوم
تهیونگ: بزار یک چیزی بگم ……… اینجا مث یک ادم عادی رفتار کن
من:الان غیر عادیم
جیمین: راست میگ بدبخت ………این الان عادیع😅
تهیونگ:"سکوت" ادامه راهمون…
شروع کردیم ب راه رفتن در طول راه چیزای جدیدی یاد گرفتم ……طرز لباس پوشیدن و زنثگی کردناشون……وسیلع هایی ک سوارشونن
بعد چند ساعت رسیدیم ب خونه ای ک میگفتن یک خونه ک تفریبا مث خونه های چوبی قدیمیع
من: قصری ک میگفتین اینه!! این ک فقط یک خرابس
تهیونگ:بیا تو میبینی
در ک باز کردن دقیقا مث یک قصر وسایل داشت
تهیونگ:خستم میرم بخابم
جیمین: پس من به شین هه کمک میکنم
من:؟؟؟دقیقا توی چی؟
_غذا بختن دیگ
+من غذا بلد نیستم😀
جیمین و تهیونگ:بلد نیستیییببییییی
من:نع❌😁اخه زن عموم اشپزی میکرد من ققط میچیدم
تهیونگ:.پس جیمین خودت برو درست کن من با شین هه میریم بخابیم
من:بخوابیم؟ خودت برو بخواب
جیمین:😂🤣 دستمو جیمین گرفت و گف با من بیا
از اون.ور تهیونگ گرفت و گف:با من بیا ؛ باشه نمیخابم اما باش
من: تهیونگ چیزی خورده ب مغزت؟ چرا اینجوری میکنی …………تو که میگفتی دوستم نداری……الان چرا دستمو میگیری؟
با این حرف تهیونگ چند دقیقه ب چشمام نگاع میکرد نه لبخندی داشت ن اخمی
من :چیشد
ک دستمو ول کرد و رفت
من : این چشع جیمین
+تکلیفش با خودش روشن نیس………بیا بریم
دستام توی دستای جیمین بود
رفتیم توی اشتپز خونه خونش ؛ خیلی قشنگ بود تزیینات خونشون همشون ابی بود.و خیلی زیبا میدرخشیدند
جیمین مشغول بود و هیچ کاری بهم نمیگف
من:اگ کاری هس……
+نه فقط همین حا وایستا پیش اون تهیونگ نرو
من:چرا؟
داشت پیاز خورد میکرد ک با این حرفم کارشو قطع کرد چند دقیقه ب پیازا خیذع بود
من:فکر کنم کلا فاز غمیگبن بودنو دوس دارین
جیمین:برو
_چی؟
+برووووووو الان اصبانی میشم
من:چیمیگی؟؟؟
برگشت طرفم ؛ چشماش قرمز شده بود
جیمین : برو پیش تهیونگ سریععع
داشت عکس العمل های بدی نشون میداد
من:چیشدی ………
دیدم داره حرکات غیر عادی نشون میده
بدو کردم و رفتم توی سالن
بلند داد زدم :تهیونگگگگگگ
اما صدایی برای جواب نیومد
جیمین دیذم ک هی داره تکون هاش بیشتر بیشتر میش
و کم کم داره ب سمتم میاد
بدو کردم در یکی از تاقا باز کردم اما نبود
بعدی
بعدی
بعدی……
ک در اتاق یکی مونده ب اخر باز کردم دیدم تهیونگ رو زمین دراز کشیده
ب پشت سرم نگاع کرذم دیدم جیمین داره بهم نگاه میکنه یک دفعه بدو کرد طرفم
جیغ زدم و رفتم توی اتاق و پریدم روی تهیونگ
من:تهیونگگگگگگ بلند شو😩(یقشو توی دستم گرفتم )
تهیونگ با تعجب چشماشو باز کرد و گف:چیشده چرا روی من نشستی؟؟؟
_جیمین!! جیمیننننن
+اصبانی شده؟
_اره
+بلند شو.از روم سریععععع
بلند شدم و ب دیوار تکیه دادم
تهیونگ: از اتاق بیرون نشو هر اتفاقیم افتاد نیا بیرون باش؟
از روی ترس سرمو تکون دادم و تهیونگ رفت بیرون.و در بست
سایه روی در نشپن میداد ک با هم درگیر شدن
اما با یک حرکت تهیونگ؛ جیمین رو تکون نخورد افتاد رو زمین
من:نکنه تهیونگ کشتتش؟
یاد حرفی ک اومدیم افتادم ک گف: بخاطر شین هه دعوا میکنیم با هم
_نههههه امکان نداره این باشه
ک یک دفعه در باز شد
تهیونگ اومد تو
جیمین دیدم ک روی زمین پشتش افتاد وبی هوشه
تهیونگ قدم قدم نزدیکم میومد
من:نیا نزدیکم😰 نیااااااااا
تهیونگ قدم هاشو تند تر کرد و تقریبا نزدیکم شده بود ک یک دفعه دستاشو بالا برد ……………
🌴 #kook 🌴
پارت ۹
تهیونگ: با هم دعوا میکنیم اونم سر شین هه
من مونده بودم از سئول ۲۰۲۱ هنگ کنم یا از حرف تهیونگ
جیمین: بیخیال بیا بریم کلبه
من:کلبع؟
_ارع شبیه قصرع ولی ارزشش الان صد برابر کمتر از قصره🙂
من:اوم
تهیونگ: بزار یک چیزی بگم ……… اینجا مث یک ادم عادی رفتار کن
من:الان غیر عادیم
جیمین: راست میگ بدبخت ………این الان عادیع😅
تهیونگ:"سکوت" ادامه راهمون…
شروع کردیم ب راه رفتن در طول راه چیزای جدیدی یاد گرفتم ……طرز لباس پوشیدن و زنثگی کردناشون……وسیلع هایی ک سوارشونن
بعد چند ساعت رسیدیم ب خونه ای ک میگفتن یک خونه ک تفریبا مث خونه های چوبی قدیمیع
من: قصری ک میگفتین اینه!! این ک فقط یک خرابس
تهیونگ:بیا تو میبینی
در ک باز کردن دقیقا مث یک قصر وسایل داشت
تهیونگ:خستم میرم بخابم
جیمین: پس من به شین هه کمک میکنم
من:؟؟؟دقیقا توی چی؟
_غذا بختن دیگ
+من غذا بلد نیستم😀
جیمین و تهیونگ:بلد نیستیییببییییی
من:نع❌😁اخه زن عموم اشپزی میکرد من ققط میچیدم
تهیونگ:.پس جیمین خودت برو درست کن من با شین هه میریم بخابیم
من:بخوابیم؟ خودت برو بخواب
جیمین:😂🤣 دستمو جیمین گرفت و گف با من بیا
از اون.ور تهیونگ گرفت و گف:با من بیا ؛ باشه نمیخابم اما باش
من: تهیونگ چیزی خورده ب مغزت؟ چرا اینجوری میکنی …………تو که میگفتی دوستم نداری……الان چرا دستمو میگیری؟
با این حرف تهیونگ چند دقیقه ب چشمام نگاع میکرد نه لبخندی داشت ن اخمی
من :چیشد
ک دستمو ول کرد و رفت
من : این چشع جیمین
+تکلیفش با خودش روشن نیس………بیا بریم
دستام توی دستای جیمین بود
رفتیم توی اشتپز خونه خونش ؛ خیلی قشنگ بود تزیینات خونشون همشون ابی بود.و خیلی زیبا میدرخشیدند
جیمین مشغول بود و هیچ کاری بهم نمیگف
من:اگ کاری هس……
+نه فقط همین حا وایستا پیش اون تهیونگ نرو
من:چرا؟
داشت پیاز خورد میکرد ک با این حرفم کارشو قطع کرد چند دقیقه ب پیازا خیذع بود
من:فکر کنم کلا فاز غمیگبن بودنو دوس دارین
جیمین:برو
_چی؟
+برووووووو الان اصبانی میشم
من:چیمیگی؟؟؟
برگشت طرفم ؛ چشماش قرمز شده بود
جیمین : برو پیش تهیونگ سریععع
داشت عکس العمل های بدی نشون میداد
من:چیشدی ………
دیدم داره حرکات غیر عادی نشون میده
بدو کردم و رفتم توی سالن
بلند داد زدم :تهیونگگگگگگ
اما صدایی برای جواب نیومد
جیمین دیذم ک هی داره تکون هاش بیشتر بیشتر میش
و کم کم داره ب سمتم میاد
بدو کردم در یکی از تاقا باز کردم اما نبود
بعدی
بعدی
بعدی……
ک در اتاق یکی مونده ب اخر باز کردم دیدم تهیونگ رو زمین دراز کشیده
ب پشت سرم نگاع کرذم دیدم جیمین داره بهم نگاه میکنه یک دفعه بدو کرد طرفم
جیغ زدم و رفتم توی اتاق و پریدم روی تهیونگ
من:تهیونگگگگگگ بلند شو😩(یقشو توی دستم گرفتم )
تهیونگ با تعجب چشماشو باز کرد و گف:چیشده چرا روی من نشستی؟؟؟
_جیمین!! جیمیننننن
+اصبانی شده؟
_اره
+بلند شو.از روم سریععععع
بلند شدم و ب دیوار تکیه دادم
تهیونگ: از اتاق بیرون نشو هر اتفاقیم افتاد نیا بیرون باش؟
از روی ترس سرمو تکون دادم و تهیونگ رفت بیرون.و در بست
سایه روی در نشپن میداد ک با هم درگیر شدن
اما با یک حرکت تهیونگ؛ جیمین رو تکون نخورد افتاد رو زمین
من:نکنه تهیونگ کشتتش؟
یاد حرفی ک اومدیم افتادم ک گف: بخاطر شین هه دعوا میکنیم با هم
_نههههه امکان نداره این باشه
ک یک دفعه در باز شد
تهیونگ اومد تو
جیمین دیدم ک روی زمین پشتش افتاد وبی هوشه
تهیونگ قدم قدم نزدیکم میومد
من:نیا نزدیکم😰 نیااااااااا
تهیونگ قدم هاشو تند تر کرد و تقریبا نزدیکم شده بود ک یک دفعه دستاشو بالا برد ……………
🌴 #kook 🌴
۸.۹k
۰۴ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.