* * زندگی متفاوت
🐾پارت 28
#paniz
با مهشاد تا خود شب حرف زدم
معلوم بود چقد دلم واسش تنگ شده هووفف خدا چقد دلم واسشون تنگ شده بود دلم لک زده بود بغلشون کننم
هعیی چیکار میشه کرد
نگاهی به ساعت کردم 9 بود اصن متوجه گذر زمان نبودما رفتم باند دست و پاهام عوض کردم از گشنگی داشتم میمردم نه ناهار خورده بودنم نه صبحونه مجبور شدم خودم شامم بخورم
شامم که خوردم راهی اتاقم شدم نشستم رو تخت نگاهی به پاهام کردم
ردشون رفته بود خوب شده بودن ولی دستام نه خیلی عمیق برریده بودم
کرمم زدم
خیلی گرمم شده بود منم که ادمم گرمایی تاب و شلوارکم پوشیدم دراز کشیدم رو تختم
با فک کردم به گذشته خوابم برد بود....
یه هفته بعد
#leoreza
اعصابم بهم ریخته بود کثافتتت
خوب شده بهش گفتم به دست و پاهای من نه پیچ
یه طرف دیا یه طرف مهراب
این رو نفر چرا هرچی من میگم برخلاف اون انجام میدادم بطری مشروب سر کشیدم
هر موقع عصبی میشدم سمت الکل و مشروب میرفتم تنها چیزی که به جز سیگار ارومم میکردن
انقد خوردم درست حسابی هوشیار نبودمم بطری دیگه رو باز کردم یه نفسِ سر کشیدم 12 شب بود
سوئیچ ماشین برداشتم رفتم خونه رسیدم
ماشین پارک کردم سوار اسانسور شدم
هم اونجور که درو باز میکردم بطری مشروبم میخوردم کارام از کنترل خارج شده بودن کلید انداختم یه طرف پیرهن یشمی کرمی ام رو دراوردم بد جور گرمم شده بود
به سمت اتاق پانیذ رفتم گفته بودم
من حرفمم رو زده بودم
درو باز کردم وارد شدم خوابیده بود یه لحظه به خودم لرزیدم
ممکنه بتونه منو تحمل کنه فکر احمقانمه کنار زدم بطری رو یه نفسه تموم کردم انداختم زمین که صدای بدی داد که پانیذ با صداش بیدار شد چشمام از ترس میبارید
پانیذ:چ..کا..ر..می..کن..ی
اروم رفتم کنارش به صورتش نزدیک شدم بازوهاش اسیر خودم کردم با
یه حرکت لبام گذاشتم رو لباش همراهیم نمیکرد با فشاری که به بازوش دادم دیگه تقلا نکرد فقط اروم اشک میریخت
جوری لبای پایینش میک میزردم که طعم خون رو تو دهن جفتمون حس کردم
با یه حرکت لباساش دراوردم فقط لباس زیر تو تنش بود پرتش کردم رو تخت خیمه زدم روش به جون کردنش افتادم انقدر میک زدم که کبود شدن و اون همینجوری اشک میریخت
پانیذ: نکن (گریه)
اروم به سمت گوشش رفتم
رضا:من نمیخواستم بکنم داداشت به دست و پاهام پیچید (خمار)
بعد گازی از گوشش گرفتم که جیغ اش کل اتاق گرف
بند سوتینش باز کردم دستم گذاشتم رو سینه اش که دستش گذاشت رو دستم
نگاهی بهش کردم که کلی التماس بود ولی کار از کار گذشته بود دستش پس زدم افتادم به جون سینه هاش که کلا کبود شده بود ش..و..ر..ت..ش از تنش دراوردم از ک..ص..ش تا شیکمش لیسی زدم که هق هقاش کل اتاق برداشت
صورتم نزدیک صورتش کردم اروم دستم م..ا..لو..ندم به ک..ص..ش
رضا:.....
خماری😂
#paniz
با مهشاد تا خود شب حرف زدم
معلوم بود چقد دلم واسش تنگ شده هووفف خدا چقد دلم واسشون تنگ شده بود دلم لک زده بود بغلشون کننم
هعیی چیکار میشه کرد
نگاهی به ساعت کردم 9 بود اصن متوجه گذر زمان نبودما رفتم باند دست و پاهام عوض کردم از گشنگی داشتم میمردم نه ناهار خورده بودنم نه صبحونه مجبور شدم خودم شامم بخورم
شامم که خوردم راهی اتاقم شدم نشستم رو تخت نگاهی به پاهام کردم
ردشون رفته بود خوب شده بودن ولی دستام نه خیلی عمیق برریده بودم
کرمم زدم
خیلی گرمم شده بود منم که ادمم گرمایی تاب و شلوارکم پوشیدم دراز کشیدم رو تختم
با فک کردم به گذشته خوابم برد بود....
یه هفته بعد
#leoreza
اعصابم بهم ریخته بود کثافتتت
خوب شده بهش گفتم به دست و پاهای من نه پیچ
یه طرف دیا یه طرف مهراب
این رو نفر چرا هرچی من میگم برخلاف اون انجام میدادم بطری مشروب سر کشیدم
هر موقع عصبی میشدم سمت الکل و مشروب میرفتم تنها چیزی که به جز سیگار ارومم میکردن
انقد خوردم درست حسابی هوشیار نبودمم بطری دیگه رو باز کردم یه نفسِ سر کشیدم 12 شب بود
سوئیچ ماشین برداشتم رفتم خونه رسیدم
ماشین پارک کردم سوار اسانسور شدم
هم اونجور که درو باز میکردم بطری مشروبم میخوردم کارام از کنترل خارج شده بودن کلید انداختم یه طرف پیرهن یشمی کرمی ام رو دراوردم بد جور گرمم شده بود
به سمت اتاق پانیذ رفتم گفته بودم
من حرفمم رو زده بودم
درو باز کردم وارد شدم خوابیده بود یه لحظه به خودم لرزیدم
ممکنه بتونه منو تحمل کنه فکر احمقانمه کنار زدم بطری رو یه نفسه تموم کردم انداختم زمین که صدای بدی داد که پانیذ با صداش بیدار شد چشمام از ترس میبارید
پانیذ:چ..کا..ر..می..کن..ی
اروم رفتم کنارش به صورتش نزدیک شدم بازوهاش اسیر خودم کردم با
یه حرکت لبام گذاشتم رو لباش همراهیم نمیکرد با فشاری که به بازوش دادم دیگه تقلا نکرد فقط اروم اشک میریخت
جوری لبای پایینش میک میزردم که طعم خون رو تو دهن جفتمون حس کردم
با یه حرکت لباساش دراوردم فقط لباس زیر تو تنش بود پرتش کردم رو تخت خیمه زدم روش به جون کردنش افتادم انقدر میک زدم که کبود شدن و اون همینجوری اشک میریخت
پانیذ: نکن (گریه)
اروم به سمت گوشش رفتم
رضا:من نمیخواستم بکنم داداشت به دست و پاهام پیچید (خمار)
بعد گازی از گوشش گرفتم که جیغ اش کل اتاق گرف
بند سوتینش باز کردم دستم گذاشتم رو سینه اش که دستش گذاشت رو دستم
نگاهی بهش کردم که کلی التماس بود ولی کار از کار گذشته بود دستش پس زدم افتادم به جون سینه هاش که کلا کبود شده بود ش..و..ر..ت..ش از تنش دراوردم از ک..ص..ش تا شیکمش لیسی زدم که هق هقاش کل اتاق برداشت
صورتم نزدیک صورتش کردم اروم دستم م..ا..لو..ندم به ک..ص..ش
رضا:.....
خماری😂
۱۴.۳k
۰۹ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.