فرشته ی مرگ پارت ۲
چاقو رو روی دستم کشیدم و بیشتر توش فرو بردم از درد آخی گفتم و کم کم چشمام بسته شد و دیگه هیچی نفهمیدم...
جیمین ویو
امشب قراره یکی بر اثر خودکشی بمیره...اسمش...ا/ت هست
به خونه اش رسیدم و از در بسته ی خونه قدیمی مثل روح عبور کردم و به سمت اشپزخونه رفتم...
بوی خون توی آشپزخونه پیچیده بود و یک جسم کوچکی اونجا روی زمین بود...فک کنم ا/ت بود
رفتم نزدیکش و روی زمین نشستم و موهای پریشونشو کنار زدم و نگاهی به صورت کیوتش کردم که لبخندی روی لبش بود که کم کم محو شد
قلبم درد کرد...اما چرا...مگه من مرگ رو دوست نداشتم...منی که چندین ساله کارم دیدن مرگ هزاران هزار انسان نبود...
چشم های سرد و بی خیالم پر اشک شد...دلیلش رو نمیدونستم...
انگار احساس ناراحتی توی من جوانه زده بود...
دست سردش رو توی دستم گرفتم که چشم هاش باز شد...
+تو...کی هستی؟...
_من فرشته ی مرگم
+یعنی...من مردم؟
_اره...
+هورااا*ذوق
_چرا آنقدر خوشحالی؟
+چون از دیگه اذیت نمیشم و دیگه دردی تحمل نمیکنم
_چرا...از زندگیت لذت نمیبردی؟
سرشو پایین آوردم و چشماشو بست و با تمام وجودش گفت...
+نه...معلومه که نه...
_باش...حالا دستمو بگیر که بریم
+کجا؟
_بیرون از خونه و دنیای جدید
+دنیای جدید!
_اره
آروم دستمو گرفت و از خونه خارج شدیم
+بدون اینکه درو باز کنی ازش رد شدیم!
_بعد مرگ دیگه جسمی نداری و تبدیل روح میشی
+چه جالب...
اره خعلی جالبع
ادامه دارد🗿✨
جیمین ویو
امشب قراره یکی بر اثر خودکشی بمیره...اسمش...ا/ت هست
به خونه اش رسیدم و از در بسته ی خونه قدیمی مثل روح عبور کردم و به سمت اشپزخونه رفتم...
بوی خون توی آشپزخونه پیچیده بود و یک جسم کوچکی اونجا روی زمین بود...فک کنم ا/ت بود
رفتم نزدیکش و روی زمین نشستم و موهای پریشونشو کنار زدم و نگاهی به صورت کیوتش کردم که لبخندی روی لبش بود که کم کم محو شد
قلبم درد کرد...اما چرا...مگه من مرگ رو دوست نداشتم...منی که چندین ساله کارم دیدن مرگ هزاران هزار انسان نبود...
چشم های سرد و بی خیالم پر اشک شد...دلیلش رو نمیدونستم...
انگار احساس ناراحتی توی من جوانه زده بود...
دست سردش رو توی دستم گرفتم که چشم هاش باز شد...
+تو...کی هستی؟...
_من فرشته ی مرگم
+یعنی...من مردم؟
_اره...
+هورااا*ذوق
_چرا آنقدر خوشحالی؟
+چون از دیگه اذیت نمیشم و دیگه دردی تحمل نمیکنم
_چرا...از زندگیت لذت نمیبردی؟
سرشو پایین آوردم و چشماشو بست و با تمام وجودش گفت...
+نه...معلومه که نه...
_باش...حالا دستمو بگیر که بریم
+کجا؟
_بیرون از خونه و دنیای جدید
+دنیای جدید!
_اره
آروم دستمو گرفت و از خونه خارج شدیم
+بدون اینکه درو باز کنی ازش رد شدیم!
_بعد مرگ دیگه جسمی نداری و تبدیل روح میشی
+چه جالب...
اره خعلی جالبع
ادامه دارد🗿✨
۲۰.۵k
۲۱ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.