ترس از تنهایی 🤍🖤 •°Part 16°•
جونگ کوک دید که لیانا خودش رو مچاله کرده و با فاصله خوابیده و پتو رو روی خودش کشیده میدونست زیاده روی کرده اما خب اونم حق داشت ولی از دلش باید در می آورد اون شرو کرد لباسش رو پوشید ، موهاش رو با حوله خشک کرد و چراغ رو خاموش کرد و روی تخت دراز کشید به لیانا نزدیک شد بغلش بکنه ولی تا دستش رو روی کمر دختر گذاشت اون پسش زد و جونگ کوک که میدونست وقتی لیانا عصبانی بشه نمیشه باهاش صحبت کرد پس گذاشت صبح که یکم آروم تر شد باهاش حرف بزنه و خوابید
(لیانا)
چند دقیقه ای به گریه کردن ادامه دادم ولی تصمیم گرفتم بس کنم آخه دوست ندارم بچه تو شکمم ناراحت بشه بالاخره اونم احساس داره پس خودمو آروم کردم و لباسم رو عوض کردمو توی دور ترین نقطه به جای کوک خوابیدم و پتو رو روی خودم کشیم و سعی کردم بخوابم ولب نمیشد من عادت دارم تو آغوش اون بخوابم توی این فکر بودم که چطوری بخوابم که صدای در حموم اومد فهمیدم کوک اومده بیرون از حموم خودمو بخواب زدم که نگاهم بهش نخوره حوصلشو نداشتم فعلا بعد از چند چراغ ها خاموش شد فهمیدم داره مباد بخوابه وقتی رو تخت دراز کشید من رو بغل کرد به این نیاز داشتم ولی نه نباید بزارم بغلم کنه من الان ازش عصبانیم اون سرم داد کشید پس سریع پسش زدم و اونم دیگه هیچ حرکتی نکرد منم سعی کردم بخوابم که بالاخره با کلی زور و زحمت خوابم برد
(جونگ کوک)
صبح خیلی آروم از جام بلند شدم لیانا هنوز خواب بود رفتم دست و صورتم رو شستم و راهی آشپز خونه شدم شروع کردم یه صبحونه ساده ولی خوشمزه درست کردم و روی میز چیندم رفتم لباس بیرونم رو پوشیدم و رفتم گل فروشی و تو راه یه هدیه کوچیک هم گرفتم البته یکی نه دوتا گرفتم اون یکیش رو نمیشه گفت کوچیک بعد از حدود نیم ساعت دوباره برگشتم خونه لیانا هنوز خواب بود من هدیه ها و گل رو قایم کردم و رفتم بعد از یه دوش مختصر اومدم بیرون دیدم لیانا تازه بیدار شده ولی حتی بهم یه نگاهم ننداخت و از کنارم رد شد رفت حموم منم لباس رسمیم رو پوشیدم موهام رو سشوار کردم و بعد از زدن ادکل رفتم و وسایل مورد نیازم رو برداشتم و داخل کیفم گذاشتم فقط مونده لیانا بیاد تا صبحونه بخوریم بالاخره خانم بعد از ۲۰ دقیقه اومدن بیرون ولی بازم بهم توجمهی نکرد و اومد نشست سر میز تصمیم گرفتم خودم سر حرف رو باز کنم
جونگ کوک: ....
کپی ممنوع ❌
(لیانا)
چند دقیقه ای به گریه کردن ادامه دادم ولی تصمیم گرفتم بس کنم آخه دوست ندارم بچه تو شکمم ناراحت بشه بالاخره اونم احساس داره پس خودمو آروم کردم و لباسم رو عوض کردمو توی دور ترین نقطه به جای کوک خوابیدم و پتو رو روی خودم کشیم و سعی کردم بخوابم ولب نمیشد من عادت دارم تو آغوش اون بخوابم توی این فکر بودم که چطوری بخوابم که صدای در حموم اومد فهمیدم کوک اومده بیرون از حموم خودمو بخواب زدم که نگاهم بهش نخوره حوصلشو نداشتم فعلا بعد از چند چراغ ها خاموش شد فهمیدم داره مباد بخوابه وقتی رو تخت دراز کشید من رو بغل کرد به این نیاز داشتم ولی نه نباید بزارم بغلم کنه من الان ازش عصبانیم اون سرم داد کشید پس سریع پسش زدم و اونم دیگه هیچ حرکتی نکرد منم سعی کردم بخوابم که بالاخره با کلی زور و زحمت خوابم برد
(جونگ کوک)
صبح خیلی آروم از جام بلند شدم لیانا هنوز خواب بود رفتم دست و صورتم رو شستم و راهی آشپز خونه شدم شروع کردم یه صبحونه ساده ولی خوشمزه درست کردم و روی میز چیندم رفتم لباس بیرونم رو پوشیدم و رفتم گل فروشی و تو راه یه هدیه کوچیک هم گرفتم البته یکی نه دوتا گرفتم اون یکیش رو نمیشه گفت کوچیک بعد از حدود نیم ساعت دوباره برگشتم خونه لیانا هنوز خواب بود من هدیه ها و گل رو قایم کردم و رفتم بعد از یه دوش مختصر اومدم بیرون دیدم لیانا تازه بیدار شده ولی حتی بهم یه نگاهم ننداخت و از کنارم رد شد رفت حموم منم لباس رسمیم رو پوشیدم موهام رو سشوار کردم و بعد از زدن ادکل رفتم و وسایل مورد نیازم رو برداشتم و داخل کیفم گذاشتم فقط مونده لیانا بیاد تا صبحونه بخوریم بالاخره خانم بعد از ۲۰ دقیقه اومدن بیرون ولی بازم بهم توجمهی نکرد و اومد نشست سر میز تصمیم گرفتم خودم سر حرف رو باز کنم
جونگ کوک: ....
کپی ممنوع ❌
۳۶.۷k
۲۵ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.