قسمت ششم
قسمت ششم
رمان: عاشق
برک: هاریکا با الجان دعوا کرده هاریکا داره وسایلاش رو جمع میکنه بره المان
الجان با هاریکا ازدواج کرده اما بچه ندارن
ادامه رمان......
دوروک: خب بریم پیش الجان برک: منم به ایبیکه همچین چیزی گفتم اما مثل اینکه از دیشب دعوا کردن و هاریکا رفته فرودگاه دیگه نمیدونم سوار هواپیما شده یا نه الجان دیر به ما گفت دوروک: پس نمیتونیم بریم اسیه: من یه فکری دارم
دوروک مگه نگفتی مامانت داره میاد دوروک: اره
اسیه: خب به مامانت زنگ بزن جریان رو براش تعریف کن که اگه داخل فرودگاه هست هاریکا رو نگه داره تا ما بریم اونجا دوروک: باشه
انها طبق نقشه انجام دادن و زنگ به نباحت زدن و جریان رو برای نباحت تعریف کردن و نباحت هم قبول کرد
ادامه رمان.....
دوروک: بچه ها من نمیام اسیه: برای چی؟
دوروک: بهت گفتم که باید برم سرکار
رمان: عاشق
برک: هاریکا با الجان دعوا کرده هاریکا داره وسایلاش رو جمع میکنه بره المان
الجان با هاریکا ازدواج کرده اما بچه ندارن
ادامه رمان......
دوروک: خب بریم پیش الجان برک: منم به ایبیکه همچین چیزی گفتم اما مثل اینکه از دیشب دعوا کردن و هاریکا رفته فرودگاه دیگه نمیدونم سوار هواپیما شده یا نه الجان دیر به ما گفت دوروک: پس نمیتونیم بریم اسیه: من یه فکری دارم
دوروک مگه نگفتی مامانت داره میاد دوروک: اره
اسیه: خب به مامانت زنگ بزن جریان رو براش تعریف کن که اگه داخل فرودگاه هست هاریکا رو نگه داره تا ما بریم اونجا دوروک: باشه
انها طبق نقشه انجام دادن و زنگ به نباحت زدن و جریان رو برای نباحت تعریف کردن و نباحت هم قبول کرد
ادامه رمان.....
دوروک: بچه ها من نمیام اسیه: برای چی؟
دوروک: بهت گفتم که باید برم سرکار
۵.۱k
۲۸ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.