"پروانه خونی من"
"پروانه خونی من"
پارت 17
ویو کوک
با جونگ سو دیگه کاری ندارم و مثل گذشته باهم رفتار میکنیم..درسته دشمنیم اما مجبوریم باهم شریک باشیم چون پدرامون باهم دوست هستند البته پدر من سر ا/ت خیلی ناراحته اما نمیخواد اتفاقی بیافته...
توی این پنج سال بدون ا/ت برام خیلی سخت و عذاب کشیدنی بود.
من هنوزم باور نمیکنم که ا/ت مرده و بازم دارم دنبالش میگردم...
من مطمئنم که اگر ا/ت مرده بود کیم هانا حتما به من زنگ میزد یا میومد کره اما هیچکدوم از این کارها رو نکرد پس یعنی ا/ت زندست.
امروز هم ی قرار با جونگ سو دارم اونم تنهاییی واییی دارم دیونه میشم اخه بزور تحملش میکردم چپن پدرم و پدرش بود اما الان من و اون تنهایی قراره معامله کنیم و ممکنه ی اتفاقاتی بیافته و مقصرش هم من باشم😂.
اخه خیلی رومخه هروقت میبینمش مثل چی نیشش تا بناگوشش بازه..امیدوارم که ا/ت پیش اون نباشه وگرنه اگر ا/ت رو پیدا کنم چنان بلایی سر جونگ سو بیارم که روزی هزار بار ارزوی مرگ کنه.
الانم خیلی خوابم میاد چون دیشب داشتم کارای شرکت رو انجام میدادم دیر برگشتم خونه و خسته ام.
ویو ا/ت
چند روزی هست که احساس میکنم قراره اتفقی بیافته اما نمیدونم این اتفاقی که قراره بیافته خوبه یا بد در کل باید صبر کنم ببینم قراره چه اتفاقی بیافته...
همین جور مشغول کارام بودم که یکی از خدمتکارا اومد و منو صدا زد:
&: ا/ت...ا/ت...*یکم بلند*
ا/ت: بله*سرد*
&: ارباب کارت داره برو پیشش
ا/ت: باشه*سرد*
از خدمتکارا دور شدم بازم بچ بچاشون شروع شد و دوباره دذمورد من و جونگ سو ی عنتر حرف میزدن دلم میخواست بگیرم بکشمشون اما نمیشد...
نمیدونم باز این جونگ سو ی عنتر ازم چی میخواد یا بازم میخواد خرف های همیشگیشو بزنه اما امیدوارم چیزه جدیدی بگه.
با هیمن فکرا رسیدم جلوی در اتاق جونگ سو اروم در زدم و بعد از شنیدن<بیا تو>در و باز کردم و روز تم داخل...
ادامه دارد...
پارت 17
ویو کوک
با جونگ سو دیگه کاری ندارم و مثل گذشته باهم رفتار میکنیم..درسته دشمنیم اما مجبوریم باهم شریک باشیم چون پدرامون باهم دوست هستند البته پدر من سر ا/ت خیلی ناراحته اما نمیخواد اتفاقی بیافته...
توی این پنج سال بدون ا/ت برام خیلی سخت و عذاب کشیدنی بود.
من هنوزم باور نمیکنم که ا/ت مرده و بازم دارم دنبالش میگردم...
من مطمئنم که اگر ا/ت مرده بود کیم هانا حتما به من زنگ میزد یا میومد کره اما هیچکدوم از این کارها رو نکرد پس یعنی ا/ت زندست.
امروز هم ی قرار با جونگ سو دارم اونم تنهاییی واییی دارم دیونه میشم اخه بزور تحملش میکردم چپن پدرم و پدرش بود اما الان من و اون تنهایی قراره معامله کنیم و ممکنه ی اتفاقاتی بیافته و مقصرش هم من باشم😂.
اخه خیلی رومخه هروقت میبینمش مثل چی نیشش تا بناگوشش بازه..امیدوارم که ا/ت پیش اون نباشه وگرنه اگر ا/ت رو پیدا کنم چنان بلایی سر جونگ سو بیارم که روزی هزار بار ارزوی مرگ کنه.
الانم خیلی خوابم میاد چون دیشب داشتم کارای شرکت رو انجام میدادم دیر برگشتم خونه و خسته ام.
ویو ا/ت
چند روزی هست که احساس میکنم قراره اتفقی بیافته اما نمیدونم این اتفاقی که قراره بیافته خوبه یا بد در کل باید صبر کنم ببینم قراره چه اتفاقی بیافته...
همین جور مشغول کارام بودم که یکی از خدمتکارا اومد و منو صدا زد:
&: ا/ت...ا/ت...*یکم بلند*
ا/ت: بله*سرد*
&: ارباب کارت داره برو پیشش
ا/ت: باشه*سرد*
از خدمتکارا دور شدم بازم بچ بچاشون شروع شد و دوباره دذمورد من و جونگ سو ی عنتر حرف میزدن دلم میخواست بگیرم بکشمشون اما نمیشد...
نمیدونم باز این جونگ سو ی عنتر ازم چی میخواد یا بازم میخواد خرف های همیشگیشو بزنه اما امیدوارم چیزه جدیدی بگه.
با هیمن فکرا رسیدم جلوی در اتاق جونگ سو اروم در زدم و بعد از شنیدن<بیا تو>در و باز کردم و روز تم داخل...
ادامه دارد...
۱.۰k
۰۸ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.