مافیای جذاب من
قسمت آخر
از زبان ا/ت
با بچهها منتظر پدرم و برادرم بودیم که آمدن
یک لبخند مهی زدم و سلام کردم
بردارم : سلام خوب هستین سلام خوبی ا/ت
ا/ت : سلام خوبم برادر بزار آشناات کنم با بچه ها خوب این جون کوک دوست پسرمه ایشونم اسمش ته ایشونم اسمش نامجون ایشونم اسمش یونا و دوست دختر نامجون ایشونم سانا
برادر ا/ت: به به چقدر تعداد دوستات زیاده من انقدر دوست ندارم که شما داری خواهر جان
بابای ات: ا/ت که دوست پسر گرفتی
ا/ت: خیلی طولانی ماجراش
از زبان نویسنده جانتان
بله چند دقیقه که گذشت شرابا و غذا رو آوردم و خوردند
جونگ کوک بلند شد و رفت و برگشت
ا/ت: جونگ کوک کجا رفتی
کوک: هیچی رفتم سرویس بهداشتی
ا/ت: اوکی
بعد چند دقیقه که گذشت چراغا خاموش شد کامل یک نفر پشت میکروفن گفت : من تور خیلی دوست دارم خواهشمندم با من ازدواج کن بعد ا/ت به جون کوک نگاه کرد دید زانو زده
جون کوک: با من ازدواج میکنی
ا/ت: اره
بعد هم دست زدن
یک نفر آمد جلو ا/ت. گفت : منو یادت میاد
ا/ت : شما
کوک: شما کی هستید
مرد : من کسی هستم که مرگ ا/ت میدونه کی بد شلیک کرد به قلب ا/ت بد فرار کرد
کوک: نه نه ا/ت ا/تتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت
۷ سال گذشته از مرگ ا/ت
نامجون : جون کوک آروم باش ۷ سال جگذشته از اون روز آروم باش
جون کوک : نه من آروم نمیشم من ۷ هفت سال تو تیمارستان هستم بخاطر عشق ۱۳ سالم که فردا میشه ۱۴. سالم
همه باهم گفتن: کوک آروم باش
کوک: نهههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه
بعد کوک : غش کرد
نامجون: ضربان قلب ندارد ساعت مرگ ۰۰:۰۰
ساعت مرگ ا/ت: ۰۰:۰۰
ساعت مرگ کوک : ۰۰:۰۰
پایان ❤️
از زبان ا/ت
با بچهها منتظر پدرم و برادرم بودیم که آمدن
یک لبخند مهی زدم و سلام کردم
بردارم : سلام خوب هستین سلام خوبی ا/ت
ا/ت : سلام خوبم برادر بزار آشناات کنم با بچه ها خوب این جون کوک دوست پسرمه ایشونم اسمش ته ایشونم اسمش نامجون ایشونم اسمش یونا و دوست دختر نامجون ایشونم سانا
برادر ا/ت: به به چقدر تعداد دوستات زیاده من انقدر دوست ندارم که شما داری خواهر جان
بابای ات: ا/ت که دوست پسر گرفتی
ا/ت: خیلی طولانی ماجراش
از زبان نویسنده جانتان
بله چند دقیقه که گذشت شرابا و غذا رو آوردم و خوردند
جونگ کوک بلند شد و رفت و برگشت
ا/ت: جونگ کوک کجا رفتی
کوک: هیچی رفتم سرویس بهداشتی
ا/ت: اوکی
بعد چند دقیقه که گذشت چراغا خاموش شد کامل یک نفر پشت میکروفن گفت : من تور خیلی دوست دارم خواهشمندم با من ازدواج کن بعد ا/ت به جون کوک نگاه کرد دید زانو زده
جون کوک: با من ازدواج میکنی
ا/ت: اره
بعد هم دست زدن
یک نفر آمد جلو ا/ت. گفت : منو یادت میاد
ا/ت : شما
کوک: شما کی هستید
مرد : من کسی هستم که مرگ ا/ت میدونه کی بد شلیک کرد به قلب ا/ت بد فرار کرد
کوک: نه نه ا/ت ا/تتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت
۷ سال گذشته از مرگ ا/ت
نامجون : جون کوک آروم باش ۷ سال جگذشته از اون روز آروم باش
جون کوک : نه من آروم نمیشم من ۷ هفت سال تو تیمارستان هستم بخاطر عشق ۱۳ سالم که فردا میشه ۱۴. سالم
همه باهم گفتن: کوک آروم باش
کوک: نهههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه
بعد کوک : غش کرد
نامجون: ضربان قلب ندارد ساعت مرگ ۰۰:۰۰
ساعت مرگ ا/ت: ۰۰:۰۰
ساعت مرگ کوک : ۰۰:۰۰
پایان ❤️
۱۲.۱k
۱۵ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.