پارت ۲۳ فیک عشق بی نهایت
پارت ۲۳ فیک عشق بی نهایت
نیارا با چشمای چهارتا شده زل زده بود به سهون
_سهون امل بازی در نیار بیا پایین...
سهون که بالای درخت وایستاده بود گفت
_نوچ...نمیام...تو بیا بالا...
_یا اوه سهون یاااااا...
پاش رو به درخت تکیه داد و از شاخه ی درخت گرفت و سعی کرد بره بالا . ده دقیقه بود که نتونسته بود سهون رو قانع کنه که بیاد پایین . کلا برادرمون مرض داره . اخه ادم قهر میکنه هم میره بالای درخت؟؟...اونم بخاطر چی قهر کرده . به خاطر اینکه نیارا بهش گفته بود زیادی مغروره . بالاخره بعد کلی سختی کشیدن رسید به شاخه ی درخت . زیر لب کثافتی گفت و کنار سهون نشست . سهون خنده ی مسخره ای کرد و پرید پایین . نیارا که دیگه عصبانی شده بود جیغ بنفشی کشید و بلند گفت
_من به خاطر توی کثافت اومدم بالا
سهون دستاشو به سمت نیارا دراز کرد
_حالا هم بیا بپر پایین...
_من اگه به اون کیم کایم اعتماد کنم بهتر از اینه که به تو اعتماد کنم...
سهون از عصبانیت لب پایینشو گاز گرفت و چشماشو بست
_اسم اونو پیش من نیار که به این فکر نمی کنم که دختری دندوناتو تو دهنت خورد میکنم
_تو شکر میخوری...بعدشم...من نمی پرم
_نیارا بپر...قول میدم بگیرمت...
_آخه تو مریضی که میگی بیا بالا بعد بپر پایین؟؟؟
_یه ذره مریضم...
_البته فقط یه ذره...
نیارا خیلی اروم روی شاخه بلند شد و بعد پرید پایین . سهون گرفتش ولی خوب بعدش باهم افتادن زمین . نیارا چشماشو باز کرد و یدونه خابوند زیر گوش سهون
_حمال برقی...
_چرا میزنی؟؟؟
_کثافتِ نفهم بیشتر از اینا حقته...
از روی زمین بلند شدن . نیارا انگشت اشارشو به نشونه ی تحدید اورد بالا
_یه بار دیگه از این شکرا بخوریا...میفرستمت دادگاه...
سهون_چرا؟...واسه طلاق؟؟
_اره...
سهون_جانم؟؟
_ام چیزه...منظورم اینه که ازت شکایت میکنم...
صدای گوشی اومد . سهون گوشیشو از توی جیبش برداشت و جواب داد
_بله؟؟
لوهان_الو...اوه سهون...
_بله؟؟؟؟؟...کاری داشتید؟؟؟؟
_میگم که...حواست به هنا هست؟...با پسرا نمی گرده که...
_چرا اتفاقا با کای خوب میگرده
_یعنی چی؟؟؟...اون با رفیق فاب تو میگرده بعد تو هیچی به من نمیگی؟؟؟
_هوی...اون دیگه رفیق من نیست...من هیچ نسبتی با اون ندارم
_چرا؟؟؟
_یه دقیقه وایستا...
گوشیشو اورد پایین و به نیارا نگاه کرد
_میشه بری اونور و اون گوشای خوشگلتو بگیری تا نشنوی؟
نیارا_اوهوم میشه...
رفت اونور و گوشاشو گرفت و سهون گوشیش رو کنار گوشش نگه داشت
_گیر داده به نیارا...از اولم گیرش رو نیارا بود...زمانیم که اذیتش میکردم بازم طرف نیارا رو میگرفت...زیادی بهش چسبیده...باعث شده بود نیارا توی جنگل گم بشه...اگه بدونی با چه وضعی نیارارو پیدا کردم...جون نداشت از جاشربلند بشه...منم زدمش و دیگه بیخیالش شدم...اون دیگه دوست من نیست...
لوهان_اوه سهون تو واقعا به خاطر اون دختر داری عوض میشی...اهان راستی...من همین الان میام اونجا...
سهون_یعنی چی؟؟؟...الو؟؟؟...الو؟؟؟؟
گوشیشو اورد پایین . شارژش تموم شده بود . سرشو به نشونه ی تاسف تکون داد و گوشیشو گذاشت توی جیبش . رفت سمت نیارا که هنوز گوششو گرفته بود . اروم زد رو شونش که باعث شد نیارا دستشو از روی گوشش برداره و برگرده سمت سهون .
نیارا_حرفت تموم شد؟؟
سهون_نخیر هنوز دارم صحبت میکنم...یه سوالایی میپرسیااااا...به عقل شیطونم نمیرسه
نیارا_اوه سهون من دیگه خسته شدم...میخوام برگردم هتل...برگردیم هتل...
_باشه...تو که اینطوری میگی من چی بگم؟؟؟؟
***
ادامه در کامنت ها
نیارا با چشمای چهارتا شده زل زده بود به سهون
_سهون امل بازی در نیار بیا پایین...
سهون که بالای درخت وایستاده بود گفت
_نوچ...نمیام...تو بیا بالا...
_یا اوه سهون یاااااا...
پاش رو به درخت تکیه داد و از شاخه ی درخت گرفت و سعی کرد بره بالا . ده دقیقه بود که نتونسته بود سهون رو قانع کنه که بیاد پایین . کلا برادرمون مرض داره . اخه ادم قهر میکنه هم میره بالای درخت؟؟...اونم بخاطر چی قهر کرده . به خاطر اینکه نیارا بهش گفته بود زیادی مغروره . بالاخره بعد کلی سختی کشیدن رسید به شاخه ی درخت . زیر لب کثافتی گفت و کنار سهون نشست . سهون خنده ی مسخره ای کرد و پرید پایین . نیارا که دیگه عصبانی شده بود جیغ بنفشی کشید و بلند گفت
_من به خاطر توی کثافت اومدم بالا
سهون دستاشو به سمت نیارا دراز کرد
_حالا هم بیا بپر پایین...
_من اگه به اون کیم کایم اعتماد کنم بهتر از اینه که به تو اعتماد کنم...
سهون از عصبانیت لب پایینشو گاز گرفت و چشماشو بست
_اسم اونو پیش من نیار که به این فکر نمی کنم که دختری دندوناتو تو دهنت خورد میکنم
_تو شکر میخوری...بعدشم...من نمی پرم
_نیارا بپر...قول میدم بگیرمت...
_آخه تو مریضی که میگی بیا بالا بعد بپر پایین؟؟؟
_یه ذره مریضم...
_البته فقط یه ذره...
نیارا خیلی اروم روی شاخه بلند شد و بعد پرید پایین . سهون گرفتش ولی خوب بعدش باهم افتادن زمین . نیارا چشماشو باز کرد و یدونه خابوند زیر گوش سهون
_حمال برقی...
_چرا میزنی؟؟؟
_کثافتِ نفهم بیشتر از اینا حقته...
از روی زمین بلند شدن . نیارا انگشت اشارشو به نشونه ی تحدید اورد بالا
_یه بار دیگه از این شکرا بخوریا...میفرستمت دادگاه...
سهون_چرا؟...واسه طلاق؟؟
_اره...
سهون_جانم؟؟
_ام چیزه...منظورم اینه که ازت شکایت میکنم...
صدای گوشی اومد . سهون گوشیشو از توی جیبش برداشت و جواب داد
_بله؟؟
لوهان_الو...اوه سهون...
_بله؟؟؟؟؟...کاری داشتید؟؟؟؟
_میگم که...حواست به هنا هست؟...با پسرا نمی گرده که...
_چرا اتفاقا با کای خوب میگرده
_یعنی چی؟؟؟...اون با رفیق فاب تو میگرده بعد تو هیچی به من نمیگی؟؟؟
_هوی...اون دیگه رفیق من نیست...من هیچ نسبتی با اون ندارم
_چرا؟؟؟
_یه دقیقه وایستا...
گوشیشو اورد پایین و به نیارا نگاه کرد
_میشه بری اونور و اون گوشای خوشگلتو بگیری تا نشنوی؟
نیارا_اوهوم میشه...
رفت اونور و گوشاشو گرفت و سهون گوشیش رو کنار گوشش نگه داشت
_گیر داده به نیارا...از اولم گیرش رو نیارا بود...زمانیم که اذیتش میکردم بازم طرف نیارا رو میگرفت...زیادی بهش چسبیده...باعث شده بود نیارا توی جنگل گم بشه...اگه بدونی با چه وضعی نیارارو پیدا کردم...جون نداشت از جاشربلند بشه...منم زدمش و دیگه بیخیالش شدم...اون دیگه دوست من نیست...
لوهان_اوه سهون تو واقعا به خاطر اون دختر داری عوض میشی...اهان راستی...من همین الان میام اونجا...
سهون_یعنی چی؟؟؟...الو؟؟؟...الو؟؟؟؟
گوشیشو اورد پایین . شارژش تموم شده بود . سرشو به نشونه ی تاسف تکون داد و گوشیشو گذاشت توی جیبش . رفت سمت نیارا که هنوز گوششو گرفته بود . اروم زد رو شونش که باعث شد نیارا دستشو از روی گوشش برداره و برگرده سمت سهون .
نیارا_حرفت تموم شد؟؟
سهون_نخیر هنوز دارم صحبت میکنم...یه سوالایی میپرسیااااا...به عقل شیطونم نمیرسه
نیارا_اوه سهون من دیگه خسته شدم...میخوام برگردم هتل...برگردیم هتل...
_باشه...تو که اینطوری میگی من چی بگم؟؟؟؟
***
ادامه در کامنت ها
۹۸.۷k
۲۵ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.