مافیای شب
مافیای شب p³⁴
رایا: تهیونگ، خودت مقصر این کار نکن! باشه؟
سانی: خوب حالا ....رایا باید برات تا آخر بارداریت بنویسم که همشونم ویتامینن، اینا رو هروز یکی بنداز بالا (جمله ی همیشه ی داییم به من)
رایا: خیلی خوب باشه.
*رفتن خونه*
کوک: جیمین بشین سرجات انقدر شیطونی نکننننن!
جیمین: تو بس کن...انقدر نیشگونم نگیررررر...
کوک: تو اول سینه ی من و نیشگون گرفتیییی.
جیمین: خوب تو اومدی من و بوس کردیییی!
کوک: مگه داداش نباید داداشش رو ببوسهههه!
جیمین: اینطوری آخههههه!
در خونه باز شد!
جیمین: من میدونم باهااااتتتت..
کوک: من فقط کیس رفتمممممم..
رایا: این صدای دعوای این دوتاس؟
تهیونگ: حتما..عزیزم برو توی اتاق استراحت کن!
جیمینو کوک اومدن پایین!
کوک: بیا با اینا مشورت کنیم اصلا!
رایا: وایسا ببینم شماها چطونه؟
تهیونگ: واقعا که!
جیمین: بشینید براتون تعریف کنیم.
رایا رفت لباسش رو عوض کرد، همینطور ته (اسلاید بعد)
تهیونگ: خوب تعریف کنید ببینم.
*فلش بک به یک ساعت پیش*
*نویسنده*
جیمین و کوک بعد از اینکه رایا و ته رفتن بیدار شدن، جیمین رفت صبحانه آماده کرد و کوک رو بیدار کرد تا بخورن!
کوک: اوممم...عجب چیزی!
جیمین: صبح تو هم بخیر!
کوک: صبح بخیر!
جیمین: آهان الان شد.
بعد باهم دیگه صبحونه خوردن و جیمین رفت لباس دیگه بپوشه (دوش گرفت)
بعد از حموم اومد بیرون. شلوارش رو پوشید ولی تیشرت رو نه (اسلاید بعدی)
تا اینکه کوک در و باز کرد.
کوک: جیمینییییی
جیمین: چی میخوای؟
کوک: اوووو...چرا لباس نداری تووو 😈
جیمین: ببخشید دیگه!
بعد کوک در و بست و رفت سراغ جیمین...جیمین رو شوت کرد روی تخت و روش خیمه زد. بعد شروع کرد به بوسیدنش!
جیمین واقعا شکه شده بود! از زیرش در رفت و لباسش رو پوشید. و باهم دعوا کردن!
*پایان فلش بک*
رایا و تهیونگ: 🤭🤭
کوک: خنده داشت؟
تهیونگ: من واقعا باورم نمیشه! کوک تو چیکار کردی؟
جیمین: حالا حق رو به کی میدی؟
رایا: من که به تو!
تهیونگ: منم مثل رایا!
جیمین: دید کوک! حالا بی حصاب شدیم!
رایا: تهیونگ، خودت مقصر این کار نکن! باشه؟
سانی: خوب حالا ....رایا باید برات تا آخر بارداریت بنویسم که همشونم ویتامینن، اینا رو هروز یکی بنداز بالا (جمله ی همیشه ی داییم به من)
رایا: خیلی خوب باشه.
*رفتن خونه*
کوک: جیمین بشین سرجات انقدر شیطونی نکننننن!
جیمین: تو بس کن...انقدر نیشگونم نگیررررر...
کوک: تو اول سینه ی من و نیشگون گرفتیییی.
جیمین: خوب تو اومدی من و بوس کردیییی!
کوک: مگه داداش نباید داداشش رو ببوسهههه!
جیمین: اینطوری آخههههه!
در خونه باز شد!
جیمین: من میدونم باهااااتتتت..
کوک: من فقط کیس رفتمممممم..
رایا: این صدای دعوای این دوتاس؟
تهیونگ: حتما..عزیزم برو توی اتاق استراحت کن!
جیمینو کوک اومدن پایین!
کوک: بیا با اینا مشورت کنیم اصلا!
رایا: وایسا ببینم شماها چطونه؟
تهیونگ: واقعا که!
جیمین: بشینید براتون تعریف کنیم.
رایا رفت لباسش رو عوض کرد، همینطور ته (اسلاید بعد)
تهیونگ: خوب تعریف کنید ببینم.
*فلش بک به یک ساعت پیش*
*نویسنده*
جیمین و کوک بعد از اینکه رایا و ته رفتن بیدار شدن، جیمین رفت صبحانه آماده کرد و کوک رو بیدار کرد تا بخورن!
کوک: اوممم...عجب چیزی!
جیمین: صبح تو هم بخیر!
کوک: صبح بخیر!
جیمین: آهان الان شد.
بعد باهم دیگه صبحونه خوردن و جیمین رفت لباس دیگه بپوشه (دوش گرفت)
بعد از حموم اومد بیرون. شلوارش رو پوشید ولی تیشرت رو نه (اسلاید بعدی)
تا اینکه کوک در و باز کرد.
کوک: جیمینییییی
جیمین: چی میخوای؟
کوک: اوووو...چرا لباس نداری تووو 😈
جیمین: ببخشید دیگه!
بعد کوک در و بست و رفت سراغ جیمین...جیمین رو شوت کرد روی تخت و روش خیمه زد. بعد شروع کرد به بوسیدنش!
جیمین واقعا شکه شده بود! از زیرش در رفت و لباسش رو پوشید. و باهم دعوا کردن!
*پایان فلش بک*
رایا و تهیونگ: 🤭🤭
کوک: خنده داشت؟
تهیونگ: من واقعا باورم نمیشه! کوک تو چیکار کردی؟
جیمین: حالا حق رو به کی میدی؟
رایا: من که به تو!
تهیونگ: منم مثل رایا!
جیمین: دید کوک! حالا بی حصاب شدیم!
۴.۸k
۱۰ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.