ℙ𝕒𝕣𝕥 ♧⁶
𝕃𝕚𝕜𝕖 𝕓𝕝𝕠𝕠𝕕 𝕚𝕟 𝕞𝕪 𝕧𝕖𝕚𝕟𝕤
راوی: ا/ت دست اریکا رو بوسید و رفت سمت کافه ، رسید و وارد کافه شد و دید که سهون روی یکی از میزا نشسته و داره قهوه میخوره ، رفت نشست صندلی روبروش.
سهون: او سلام ا/ت اتفاقی افتاده.
ا/ت: من پیشنهاد کارتو قبول میکنم.
سهون: خب میبینم که سر عقل اومدی.
ا/ت: فقط بگو چیکار کنم.
سهون: فردا بیا به این آدرس .
راوی :ا/ت بدون اینکه چیزی بگه کارت روی میز رو برداشت و از کافه خارج شد و همین طور که گریه میکرد رفت سمت خونه تا یکم استراحت کنه.
ا/ت ویو: صب از خواب بیدار شدم و کارامو کردم و بعدش آماده شدم.
از خونه رفتم بیرون و یه تاکسی گرفتم و آدرسو به راننده دادم بعد ۲۰ دقیقه رسیدم. پول تاکسی رو حساب کردم و پیاده شدم رفتم داخل شرکت. و بعدش رفتم پیش منشی.
ا/ت: س....سلام
منشی: سلام ، بفرمایید.
ا/ت: من با....آقای...سهون کار دارم.
منشی: اسمتون.
ا/ت: ا/ت هستم.
منشی: او آقای سهون منتظرتون بودن ، اتاقشون اونجاس.
ا/ت: ممنون از راهنمایی تون.
منشی: خواهش میکنم
رفتم و در زدم
[تق تق]
سهون: بیا تو
رفتم تو
سهون: سلام ا/ت خوبی ، فک میکردم زود تر بیای😈
ا/ت: حالا که اومدم.
سهون: خب این برگرو رو برو بده منشی اون خودش راهنماییت میکنه که باید کجا بری و چیکار کنی.
برگه رو از دستش گرفتم و از اتاق رفتم بیرون و برگشتم سمت منشی.
ا/ت: ببخشید آقای سهون اینو بهم دادن گفتن که شما راهنماییم کنید.
منشی: دنبالم بیا.
ا/ت ویو: دنبال منشی رفتم ، سوار آسانسور شدیم و رفتیم طبقه سوم از آسانسور پیاده شدیم و رفتیم سمت یه اتاق.
منشی: بشین اینجا اول یکم صحبت کنیم.
......
منشی: حیف تو نیست میخوای بیای تو این کار. تو مثل اونایی نیستی که میان اینجا برای استخدام شدن.
ا/ت: من مجبورم.
منشی: چند سالته.
ا/ت: ۱۸
منشی: تو خیلی جوونی ، من تو کارت دخالت نمیکنم ولی امید وارم که راه درستی رو بری.
ا/ت: میشه اسمتو بدونم
منشی: من آلیشام
راوی: آلیشا همه کارای که ا/ت باید انجام بده رو بهش گفت و همه چی رو بهش یاد داد.
ساعت حدودای ۱۰ شب بود و ا/ت کلافه شده بود چون از صب توی اون شرکت کوفتی بود و داشت حوصلش سر میرفت. بلند شد که بره که یهو در باز شد و سهون اومد تو و گفت
سهون: ا/ت برات کار ردیف کردم خوش حال شدی.
ا/ت: خیلی😒
سهون: من میرم تو ام زود بیا طبقه دوم.
ا/ت: باشه
•ادامه دارد•
▪︎مثل خون در رگ های من▪︎
راوی: ا/ت دست اریکا رو بوسید و رفت سمت کافه ، رسید و وارد کافه شد و دید که سهون روی یکی از میزا نشسته و داره قهوه میخوره ، رفت نشست صندلی روبروش.
سهون: او سلام ا/ت اتفاقی افتاده.
ا/ت: من پیشنهاد کارتو قبول میکنم.
سهون: خب میبینم که سر عقل اومدی.
ا/ت: فقط بگو چیکار کنم.
سهون: فردا بیا به این آدرس .
راوی :ا/ت بدون اینکه چیزی بگه کارت روی میز رو برداشت و از کافه خارج شد و همین طور که گریه میکرد رفت سمت خونه تا یکم استراحت کنه.
ا/ت ویو: صب از خواب بیدار شدم و کارامو کردم و بعدش آماده شدم.
از خونه رفتم بیرون و یه تاکسی گرفتم و آدرسو به راننده دادم بعد ۲۰ دقیقه رسیدم. پول تاکسی رو حساب کردم و پیاده شدم رفتم داخل شرکت. و بعدش رفتم پیش منشی.
ا/ت: س....سلام
منشی: سلام ، بفرمایید.
ا/ت: من با....آقای...سهون کار دارم.
منشی: اسمتون.
ا/ت: ا/ت هستم.
منشی: او آقای سهون منتظرتون بودن ، اتاقشون اونجاس.
ا/ت: ممنون از راهنمایی تون.
منشی: خواهش میکنم
رفتم و در زدم
[تق تق]
سهون: بیا تو
رفتم تو
سهون: سلام ا/ت خوبی ، فک میکردم زود تر بیای😈
ا/ت: حالا که اومدم.
سهون: خب این برگرو رو برو بده منشی اون خودش راهنماییت میکنه که باید کجا بری و چیکار کنی.
برگه رو از دستش گرفتم و از اتاق رفتم بیرون و برگشتم سمت منشی.
ا/ت: ببخشید آقای سهون اینو بهم دادن گفتن که شما راهنماییم کنید.
منشی: دنبالم بیا.
ا/ت ویو: دنبال منشی رفتم ، سوار آسانسور شدیم و رفتیم طبقه سوم از آسانسور پیاده شدیم و رفتیم سمت یه اتاق.
منشی: بشین اینجا اول یکم صحبت کنیم.
......
منشی: حیف تو نیست میخوای بیای تو این کار. تو مثل اونایی نیستی که میان اینجا برای استخدام شدن.
ا/ت: من مجبورم.
منشی: چند سالته.
ا/ت: ۱۸
منشی: تو خیلی جوونی ، من تو کارت دخالت نمیکنم ولی امید وارم که راه درستی رو بری.
ا/ت: میشه اسمتو بدونم
منشی: من آلیشام
راوی: آلیشا همه کارای که ا/ت باید انجام بده رو بهش گفت و همه چی رو بهش یاد داد.
ساعت حدودای ۱۰ شب بود و ا/ت کلافه شده بود چون از صب توی اون شرکت کوفتی بود و داشت حوصلش سر میرفت. بلند شد که بره که یهو در باز شد و سهون اومد تو و گفت
سهون: ا/ت برات کار ردیف کردم خوش حال شدی.
ا/ت: خیلی😒
سهون: من میرم تو ام زود بیا طبقه دوم.
ا/ت: باشه
•ادامه دارد•
▪︎مثل خون در رگ های من▪︎
۵۹.۷k
۲۹ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.