p²¹🫀🪅
میکا « هی پسر من خودی ام اینو به بخور
ا.ت « میکاااا.... اقا ببره میای یه معامله کنیم... ببین مطمئنم منو...
راوی « پاسال میکا رو پشت سر گذاشت و دور ا.ت چرخید... جوری اونو بو میکشید انگار سال ها محتاج این عطر بوده... سرش رو روی سینه ا.ت گذاشت و صدای قلب بیقرارش رو گوش کرد... بعد به ا.ت زل زد و گفت
پاسال « مون! زیبا تر از قبل شدی بچه جون
ا.ت « ... میکا اینم عین پوپوعه؟
میکا « خب... نه... یه جورایی ننه تو بوده... یعنی چیزه زحمت کشیده بزرگت کرده... تارزانی بودی برای خودت
ا.ت « مگه من پرنسس ومپ نبودم
میکا « چرا... اما جوینز فکر میکرد پاسال و حیوونا میخورنت بعد از دستت راحت میشه و خلاصه کل بچگیت توی جنگل بودی
ا.ت « زندگی قبلیم هم شانس نداشتم... خب پس الان کاری باهام نداره؟
میکا « الان ماموریت داره ما رو بخوره... بستگی داره
راوی « بعد هر دو با چهره ای کیوت که خنگ بودنشون رو کاملا اشکار میکرد به پاسال زل زدن... مشخص بود ترسیده و گیج بودن
پاسال « سرورم دستور دادن شما رو بکشم اما... شاه اینده اینو نمیخواد!
جین « و تو این کار رو نمیکنی
راوی « دخترا با شنیدن صدای جین با خوشحالی به طرف جین رفتن... خبری از اون اشعه های قرمز نبود... جین اور کت بلند به رنگ سبز مخملی پوشیده بود ... همراه اون پیرهن و شلوار مشکی براقی به تن کرده بود که باعث شده بود ابهت و قدرتش بیشتر حس بشه... پاسال با دیدن جین تعظیمی کرد و به طرف اونا اومد...ا.ت که انگار یخش تازه اب شده باشه به طرف پاسال رفت و عین بچه گربه ها اونو ناز کرد... با خودش گفت
ا.ت « چه پوست نرمی داره... یه پیشی بزرگ... الان دیگه چشماش قرمز نیست! ابی شده.... این خیلی قشنگه
پاسال « اوکی... منو دک میکنی میرم... با اون کفتار پیر و کرکس های وحشی چیکار میکنی؟ واقعا میخواهی بر علیه پدرت بجنگی؟
جین « درسته. ... منو همراهی میکنی؟
پاسال « البته تو با ستاره امپراطوری متولد شدی اما باید به ملکه یاد بدی همه حیوونای اینجا مثل من و پوپو نیستن... این رفتارش براش گرون تموم میشه
جین « نگران نباش اونو توجیح میکنم
راوی « ا.ت بی توجه به بحث جدی و مهمشون و اینکه تو چه موقعیتی قرار دارن پاهاش رو به زمین کوبید و گفت
ا.ت « من گشنمهههه... جین غذا میخوام
جین « *خنده... واقعا عجیبی مون
میکا « عجیب مال یه لحظه اشه....وقتی عین سگ از پاسال ترسیده بودم من این پرنسس شما فکر شکمش بود
جین « خیلی خب بریم.... پاسال با ما بیا و اینکه عجله کنید ممکنه پدر سر برسه ... در ظمن شما دو نفر هم تنبیه میشید
میکا و ا.ت « چراااا؟؟؟؟
جین « چون قانون رو زیر پا گذاشتید و بدون اجازه من اومدید اینجا! اگه نرسیده بودم میدونید چی میشد؟
میکا « اون دنیا داشتیم عشق و حال میکردیم
ا.ت « میکاااا.... اقا ببره میای یه معامله کنیم... ببین مطمئنم منو...
راوی « پاسال میکا رو پشت سر گذاشت و دور ا.ت چرخید... جوری اونو بو میکشید انگار سال ها محتاج این عطر بوده... سرش رو روی سینه ا.ت گذاشت و صدای قلب بیقرارش رو گوش کرد... بعد به ا.ت زل زد و گفت
پاسال « مون! زیبا تر از قبل شدی بچه جون
ا.ت « ... میکا اینم عین پوپوعه؟
میکا « خب... نه... یه جورایی ننه تو بوده... یعنی چیزه زحمت کشیده بزرگت کرده... تارزانی بودی برای خودت
ا.ت « مگه من پرنسس ومپ نبودم
میکا « چرا... اما جوینز فکر میکرد پاسال و حیوونا میخورنت بعد از دستت راحت میشه و خلاصه کل بچگیت توی جنگل بودی
ا.ت « زندگی قبلیم هم شانس نداشتم... خب پس الان کاری باهام نداره؟
میکا « الان ماموریت داره ما رو بخوره... بستگی داره
راوی « بعد هر دو با چهره ای کیوت که خنگ بودنشون رو کاملا اشکار میکرد به پاسال زل زدن... مشخص بود ترسیده و گیج بودن
پاسال « سرورم دستور دادن شما رو بکشم اما... شاه اینده اینو نمیخواد!
جین « و تو این کار رو نمیکنی
راوی « دخترا با شنیدن صدای جین با خوشحالی به طرف جین رفتن... خبری از اون اشعه های قرمز نبود... جین اور کت بلند به رنگ سبز مخملی پوشیده بود ... همراه اون پیرهن و شلوار مشکی براقی به تن کرده بود که باعث شده بود ابهت و قدرتش بیشتر حس بشه... پاسال با دیدن جین تعظیمی کرد و به طرف اونا اومد...ا.ت که انگار یخش تازه اب شده باشه به طرف پاسال رفت و عین بچه گربه ها اونو ناز کرد... با خودش گفت
ا.ت « چه پوست نرمی داره... یه پیشی بزرگ... الان دیگه چشماش قرمز نیست! ابی شده.... این خیلی قشنگه
پاسال « اوکی... منو دک میکنی میرم... با اون کفتار پیر و کرکس های وحشی چیکار میکنی؟ واقعا میخواهی بر علیه پدرت بجنگی؟
جین « درسته. ... منو همراهی میکنی؟
پاسال « البته تو با ستاره امپراطوری متولد شدی اما باید به ملکه یاد بدی همه حیوونای اینجا مثل من و پوپو نیستن... این رفتارش براش گرون تموم میشه
جین « نگران نباش اونو توجیح میکنم
راوی « ا.ت بی توجه به بحث جدی و مهمشون و اینکه تو چه موقعیتی قرار دارن پاهاش رو به زمین کوبید و گفت
ا.ت « من گشنمهههه... جین غذا میخوام
جین « *خنده... واقعا عجیبی مون
میکا « عجیب مال یه لحظه اشه....وقتی عین سگ از پاسال ترسیده بودم من این پرنسس شما فکر شکمش بود
جین « خیلی خب بریم.... پاسال با ما بیا و اینکه عجله کنید ممکنه پدر سر برسه ... در ظمن شما دو نفر هم تنبیه میشید
میکا و ا.ت « چراااا؟؟؟؟
جین « چون قانون رو زیر پا گذاشتید و بدون اجازه من اومدید اینجا! اگه نرسیده بودم میدونید چی میشد؟
میکا « اون دنیا داشتیم عشق و حال میکردیم
۷۵.۵k
۲۰ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.