👑💜
رویای شیرین من}
پارت : 18
👑👑👑👑👑👑👑👑👑👑👑
ویو جونگ کوک :
بورا ، همون دختری بود که باهاش توی کافی نت برخورد کردم
ویو بورا :
همینکه مجله رو آوردم پایین جونگ کوک و دیدم نشسته داره به من زل می زنه :
- آدم ندیدی؟
- چرا دیدم ولی نه به این خوشگلی
- الان داری لاس می زنی؟
- یجورایی
- بیا بریم عصرونه بخوریم
- بریم
عصرونه متشکل بود از :
پنکیک ، ژله چند رنگ که فکر کنم طعم های توت فرنگی و بلو بری و آلورا بود
دسر شکلاتی ، هات چاکلت ، کیک شکلاتی ، کیک خامه ای و بستنی
نمیدونستم از کدوم شروع کنم بنابراین بستنی رو برداشتم و شروع کردم به خوردن ...
ویو جین :
بازم سرگیجه ها ، سردرد ها و پژواک هایی از صدا رو داشتم تحمل می کردم که در اتاقم به صدا در اومد ، صدام رو صاف کردم و گفتم :
- بله؟
- وقت عصرونست
- باشه الان میام
از جام بلند شدم و از پله ها با احتیاط رفتم پایین به میز ناهار خوری که رسیدم دیدم جونگ کوک عین ندید پدید ها هر چی رو می بینه می چپونه تو دهنش
کنارش نشستم و آروم دم گوشش گفتم :
- یکم کمتر بخوری چیزی نمیشه
تا اینو گفتم به خودش اومد و متوجه شد یکی از دخترا که اسمش بورا بود داره نگاش می کنه ، صاف و صوف نشست و غذای توی دهنش و قورت داد .
دوباره سرم تیر بدی کشید که این دفعه دستی رو روی شونم حس کردم و بعد صدای بم تهیونگ رو :
- هیونگ .. حالت خوبه؟
- آره .. خوبم
بعد رفت و کنار کوک نشست ، داشتیم عصرونه می خوردیم که ...
ویو راوی :
چارلی بدو بدو خودشو به سالن غذاخوری رسوند و در حالی که نفس نفس می زد گفت :
- خانم ارباب .. خانم .. ارباب
- چته؟
- خالتون مهمانی ای ترتیب داده توی ترکیه و از شما و مهمون ها دعوت کرده برید اونجا
- مهمونی چی هست؟
- چمیدونم احتمالا تولد پسرخالتونه
- ممکنه ، خب می تونی بری
نامجون :
- بابا تازه رسیدیم اینجا بزار نفسی تازه کنیم
- 1 هفته دیگس
جیهوپ :
- خب خداروشکر
جونگ کوک :
- منم دلم میخواد استخر اینجا رو برم
جیمین :
- من دیگه اون سمت نمیرم
هانا :
- آخی بچم ببر دیده گرخیده
میون :
- به احترام هم 5 مین سکوت
جائه :
- یبار حرف حق زدی
جونگ کوک :
- بورااااا
بورا :
- بله؟
- استخرش کجاست؟
- داد و بیداد راه ننداز بهت نشون میدم تازه ، کیسه بوکس هم داریم
- خب عزیزان خدانگهدار تا هفته آینده
و دوید که بورا داد زد :
- وایسا منم بیام
و از روی میز رد شد که جائه لبخندی از روی حرص زد و گفت :
- خدا لعنتتون کنه
نامجون :
- فکر کردم دیگه راحت میشم نگو تازه باید جمعشون کنم
1 هفته بعد ...
- ببینم وسایلتو جمع کردی؟
- ...
- هیون؟ ... هیون خر گاو با تو ام
جائه از پله ها پایین رفت و دید شوگا روی یه کاناپه خوابیده شروع کرد به تکون دادنش که داد شوگا بلند شد :
- چته وحشی؟
- هیون و ندیدی
- آخرین بار آدرس نارنگی ها رو می پرسید ... وایسا ! نارنگی هاممم
و با جائه توی آشپزخونه رفت و تنها چیزی که دیدن پوست نارنگی بود ، یهو شوگا شروع کرد عر زدن :
- خدایاا نارنگی هامو به تو سپردم اینجوری شد ، نارنگی های خوشمزه ام ، شیرینم ، نازنیناممم
- خب حالا انگار برای ننش داره فاتحه می خونه
و صدای هیون رو از داخل یخچال شنیدن :
- گفتم دیگه این آخرین نارنگی هامو بخورم تموم نشه
شوگا گفت :
- چی چی زر می زنی اونا مال من بود
- اتفاقا برای خودم بود
و شروع کردن به گیس و گیس کشی هیون موهای شوگا رو میکشید شوگا هم موهای هیون رو که جائه ...
👑👑👑👑👑👑👑👑👑👑👑👑
پارت : 18
👑👑👑👑👑👑👑👑👑👑👑
ویو جونگ کوک :
بورا ، همون دختری بود که باهاش توی کافی نت برخورد کردم
ویو بورا :
همینکه مجله رو آوردم پایین جونگ کوک و دیدم نشسته داره به من زل می زنه :
- آدم ندیدی؟
- چرا دیدم ولی نه به این خوشگلی
- الان داری لاس می زنی؟
- یجورایی
- بیا بریم عصرونه بخوریم
- بریم
عصرونه متشکل بود از :
پنکیک ، ژله چند رنگ که فکر کنم طعم های توت فرنگی و بلو بری و آلورا بود
دسر شکلاتی ، هات چاکلت ، کیک شکلاتی ، کیک خامه ای و بستنی
نمیدونستم از کدوم شروع کنم بنابراین بستنی رو برداشتم و شروع کردم به خوردن ...
ویو جین :
بازم سرگیجه ها ، سردرد ها و پژواک هایی از صدا رو داشتم تحمل می کردم که در اتاقم به صدا در اومد ، صدام رو صاف کردم و گفتم :
- بله؟
- وقت عصرونست
- باشه الان میام
از جام بلند شدم و از پله ها با احتیاط رفتم پایین به میز ناهار خوری که رسیدم دیدم جونگ کوک عین ندید پدید ها هر چی رو می بینه می چپونه تو دهنش
کنارش نشستم و آروم دم گوشش گفتم :
- یکم کمتر بخوری چیزی نمیشه
تا اینو گفتم به خودش اومد و متوجه شد یکی از دخترا که اسمش بورا بود داره نگاش می کنه ، صاف و صوف نشست و غذای توی دهنش و قورت داد .
دوباره سرم تیر بدی کشید که این دفعه دستی رو روی شونم حس کردم و بعد صدای بم تهیونگ رو :
- هیونگ .. حالت خوبه؟
- آره .. خوبم
بعد رفت و کنار کوک نشست ، داشتیم عصرونه می خوردیم که ...
ویو راوی :
چارلی بدو بدو خودشو به سالن غذاخوری رسوند و در حالی که نفس نفس می زد گفت :
- خانم ارباب .. خانم .. ارباب
- چته؟
- خالتون مهمانی ای ترتیب داده توی ترکیه و از شما و مهمون ها دعوت کرده برید اونجا
- مهمونی چی هست؟
- چمیدونم احتمالا تولد پسرخالتونه
- ممکنه ، خب می تونی بری
نامجون :
- بابا تازه رسیدیم اینجا بزار نفسی تازه کنیم
- 1 هفته دیگس
جیهوپ :
- خب خداروشکر
جونگ کوک :
- منم دلم میخواد استخر اینجا رو برم
جیمین :
- من دیگه اون سمت نمیرم
هانا :
- آخی بچم ببر دیده گرخیده
میون :
- به احترام هم 5 مین سکوت
جائه :
- یبار حرف حق زدی
جونگ کوک :
- بورااااا
بورا :
- بله؟
- استخرش کجاست؟
- داد و بیداد راه ننداز بهت نشون میدم تازه ، کیسه بوکس هم داریم
- خب عزیزان خدانگهدار تا هفته آینده
و دوید که بورا داد زد :
- وایسا منم بیام
و از روی میز رد شد که جائه لبخندی از روی حرص زد و گفت :
- خدا لعنتتون کنه
نامجون :
- فکر کردم دیگه راحت میشم نگو تازه باید جمعشون کنم
1 هفته بعد ...
- ببینم وسایلتو جمع کردی؟
- ...
- هیون؟ ... هیون خر گاو با تو ام
جائه از پله ها پایین رفت و دید شوگا روی یه کاناپه خوابیده شروع کرد به تکون دادنش که داد شوگا بلند شد :
- چته وحشی؟
- هیون و ندیدی
- آخرین بار آدرس نارنگی ها رو می پرسید ... وایسا ! نارنگی هاممم
و با جائه توی آشپزخونه رفت و تنها چیزی که دیدن پوست نارنگی بود ، یهو شوگا شروع کرد عر زدن :
- خدایاا نارنگی هامو به تو سپردم اینجوری شد ، نارنگی های خوشمزه ام ، شیرینم ، نازنیناممم
- خب حالا انگار برای ننش داره فاتحه می خونه
و صدای هیون رو از داخل یخچال شنیدن :
- گفتم دیگه این آخرین نارنگی هامو بخورم تموم نشه
شوگا گفت :
- چی چی زر می زنی اونا مال من بود
- اتفاقا برای خودم بود
و شروع کردن به گیس و گیس کشی هیون موهای شوگا رو میکشید شوگا هم موهای هیون رو که جائه ...
👑👑👑👑👑👑👑👑👑👑👑👑
۵.۶k
۰۷ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.