•●🍀🐚✨️●•
•●🍀🐚✨️●•
گشتم بی زبان . . .
لال و بی درمان . . .
از آن هنگام که پرده پنهان بر رویِ رخسارِ زیبا و بی پروایت برداشته شد . . .
آذرخشِ سبز و آبیِ درونِ چشمانت انگاری تیری بر قلبم نشاند . . .
از همان زمان بود که سرچشمهیِ احساساتم به تو از چشمانم بر قلبم جاری و پدیدار شد . . .
باد صبا گاه به گاه می آورد رایحهیِ مو هایت را به مشامم از فرسنگ ها دور . . .
خورشید می تاباند گرمایِ قلبت را به قلبم با کیلومتر ها فاصله . . .
موج هایِ دریا دست هایت را از دور به دست هایم قفل و گره میزند . . .
ستاره ها در هنگامِ غروب قصه تورا بازگو میکنند قصهیِ ملودی و نواختنیِ صدایت . . .
ماه شبانگاهان از استعاره ها و تمجیدِ لبخند شیرین و عسلِ تو برای من می گویید . . .
شبنم و تعریق برگ ها و گل ها از انعکاسِ پرتو هایِ مهتاب در مردمکِ سیاهِ چشم هایت برایِ من تعریف و تمجید می کنند . . .
ابر از شوق و ذوقِ دیدارِ تو قه قهه میزند و میکوبد بر دلِ خشک و کویرِ زمین دلتنگ . . .
آسمان باری دیگر به حضور من آمده تا قدرت و خوبی تورا به من ثابت کند اما چه بسا غافل . . .
اهل آسمان ها و زمین نمی دانند . . .
اهل بوستان ها و اقیانوس ها نمی دانند . . .
اسطوره ها و افسانه ها نمی دانند . . .
جن ها و پری ها نمی دانند . . .
ساحره ها و خون آشام ها نمی دانند . . .
سایرن ها و گرگینه ها نمی دانند . . .
الف ها و اهریمن ها نمی دانند . . .
فرشته ها و شیطان ها نمی دانند . . .
هیچکس و هیچکس نمی داند . . .
دریغ از خالق اما مخلوق هایش . . .
آنها آگاه نیستند . . .
که من . . .
حاضرم برایِ هر نگاهت هربار جان دهم و بیشتر شیفتهیِ این غرق شدنِ در چشمانِ وحشی ات که بر ریسمانِ قلبِ من چنگ میزند شوم . . .
-پنهان
∘₊✧───────⋆。‧˚ʚ🍀ɞ˚‧⋆───────✧₊∘
گشتم بی زبان . . .
لال و بی درمان . . .
از آن هنگام که پرده پنهان بر رویِ رخسارِ زیبا و بی پروایت برداشته شد . . .
آذرخشِ سبز و آبیِ درونِ چشمانت انگاری تیری بر قلبم نشاند . . .
از همان زمان بود که سرچشمهیِ احساساتم به تو از چشمانم بر قلبم جاری و پدیدار شد . . .
باد صبا گاه به گاه می آورد رایحهیِ مو هایت را به مشامم از فرسنگ ها دور . . .
خورشید می تاباند گرمایِ قلبت را به قلبم با کیلومتر ها فاصله . . .
موج هایِ دریا دست هایت را از دور به دست هایم قفل و گره میزند . . .
ستاره ها در هنگامِ غروب قصه تورا بازگو میکنند قصهیِ ملودی و نواختنیِ صدایت . . .
ماه شبانگاهان از استعاره ها و تمجیدِ لبخند شیرین و عسلِ تو برای من می گویید . . .
شبنم و تعریق برگ ها و گل ها از انعکاسِ پرتو هایِ مهتاب در مردمکِ سیاهِ چشم هایت برایِ من تعریف و تمجید می کنند . . .
ابر از شوق و ذوقِ دیدارِ تو قه قهه میزند و میکوبد بر دلِ خشک و کویرِ زمین دلتنگ . . .
آسمان باری دیگر به حضور من آمده تا قدرت و خوبی تورا به من ثابت کند اما چه بسا غافل . . .
اهل آسمان ها و زمین نمی دانند . . .
اهل بوستان ها و اقیانوس ها نمی دانند . . .
اسطوره ها و افسانه ها نمی دانند . . .
جن ها و پری ها نمی دانند . . .
ساحره ها و خون آشام ها نمی دانند . . .
سایرن ها و گرگینه ها نمی دانند . . .
الف ها و اهریمن ها نمی دانند . . .
فرشته ها و شیطان ها نمی دانند . . .
هیچکس و هیچکس نمی داند . . .
دریغ از خالق اما مخلوق هایش . . .
آنها آگاه نیستند . . .
که من . . .
حاضرم برایِ هر نگاهت هربار جان دهم و بیشتر شیفتهیِ این غرق شدنِ در چشمانِ وحشی ات که بر ریسمانِ قلبِ من چنگ میزند شوم . . .
-پنهان
∘₊✧───────⋆。‧˚ʚ🍀ɞ˚‧⋆───────✧₊∘
۳.۱k
۲۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.