WINNER 27
وارد اتاق سوآ شد .. بیشتر وسایل هنوز سرجاشون بودن و انگار چیزای زیادی با خودش نبرده بود
لب تخت نشست و به عکس روی میز عسلی نگاه کرد
عکسی که پارسال با هم گرفته بودن .. با فکر کردن به اونروز لبخند کمرنگی زد
فلش بک*
+ببین چی پیدا کردمممم
-چی
دختر دوربینو تو هوا تکون داد و با ذوق گفت
+دوربین چاپ سریعع
مینهو که از این همه ذوقش خندش گرفته بود پرسید
-کجا بود این
+مثلا اینجا زیرزمینه هاا ، توی .. وسایل قدیمی مامانم بود
-من که چیز جالبی پیدا نکردم ..
+ولی داره خوشمیگذره
خندید و گفت
+بیا عکس بگیریم
-عکس؟
+آره عکس ، تازه چاپشم میکنه
کنار مینهو روی زمین نشست و دوربین رو بالا گرفت
+بخند
عکسو گرفت و نگاهی بهش کرد
+نه خوب نیست
-ولی قشنگه که
+یجوری نگاه کردی انگار مجبورت کردم تو عکس باشیی
-یعنی مجبورم نکردی؟
+دلت نمیخواد؟
-معلومه که میخوام
+پس یکم بخند مردک
دوباره دوربینو بالا گرفت و اینبار مینهو رو قلقلک داد و عکس گرفت
نگاهی به عکس کرد و باذوق نشونش داد
+ببیییین
-این اصلا قشنگ نیست زیاد خندیدیم
+نه همین قشنگه ، اون یکی مال تو .. این مال من
پایان فلش بک*
دستشو روی قاب عکس کشید و برداشتش ، الان به نظرش اون عکس واقعا قشنگ میومد
به صورت سوآ که حتی چشماش هم در حال خندیدن بودن نگاهی کرد و لبخند زد
عکس رو سر جاش گذاشت و نگاهی به اطراف انداخت
به آینه که نگاه کرد ، یاد شب مهمونی افتاد
شبی که سوآ توی همین اتاق بوسیدش و بهش گفت دوستش داره (جزو پارت های قبل*)
حتی متوجه نبود داره چه اتفاقی میفته ... همهچیز در هم بود و نمیتونست درست تصمیم بگیره .. قرار بود آخرش چی بشه؟..
---
خب قشنگای لیا ، بابت این تاخیر ببخشیدد ، یکم توی نوشتنش گیر کردم
یعنی دقیقا میدونم چطور قراره تمومش کنم ولی نمیدونم چطور بنویسمش که خسته کننده به نظر نیاد!
به هر حال ، منتظرش باشید چون یه سری ایده ی جالب دارم درموردش
برام حدساتونو کامنت کنید ، چیزیو تایید یا تکذیب نمیکنم فقط میخوام ببینم تا چه حد ذهناتون به ذهن من نزدیکه🥲😂
لب تخت نشست و به عکس روی میز عسلی نگاه کرد
عکسی که پارسال با هم گرفته بودن .. با فکر کردن به اونروز لبخند کمرنگی زد
فلش بک*
+ببین چی پیدا کردمممم
-چی
دختر دوربینو تو هوا تکون داد و با ذوق گفت
+دوربین چاپ سریعع
مینهو که از این همه ذوقش خندش گرفته بود پرسید
-کجا بود این
+مثلا اینجا زیرزمینه هاا ، توی .. وسایل قدیمی مامانم بود
-من که چیز جالبی پیدا نکردم ..
+ولی داره خوشمیگذره
خندید و گفت
+بیا عکس بگیریم
-عکس؟
+آره عکس ، تازه چاپشم میکنه
کنار مینهو روی زمین نشست و دوربین رو بالا گرفت
+بخند
عکسو گرفت و نگاهی بهش کرد
+نه خوب نیست
-ولی قشنگه که
+یجوری نگاه کردی انگار مجبورت کردم تو عکس باشیی
-یعنی مجبورم نکردی؟
+دلت نمیخواد؟
-معلومه که میخوام
+پس یکم بخند مردک
دوباره دوربینو بالا گرفت و اینبار مینهو رو قلقلک داد و عکس گرفت
نگاهی به عکس کرد و باذوق نشونش داد
+ببیییین
-این اصلا قشنگ نیست زیاد خندیدیم
+نه همین قشنگه ، اون یکی مال تو .. این مال من
پایان فلش بک*
دستشو روی قاب عکس کشید و برداشتش ، الان به نظرش اون عکس واقعا قشنگ میومد
به صورت سوآ که حتی چشماش هم در حال خندیدن بودن نگاهی کرد و لبخند زد
عکس رو سر جاش گذاشت و نگاهی به اطراف انداخت
به آینه که نگاه کرد ، یاد شب مهمونی افتاد
شبی که سوآ توی همین اتاق بوسیدش و بهش گفت دوستش داره (جزو پارت های قبل*)
حتی متوجه نبود داره چه اتفاقی میفته ... همهچیز در هم بود و نمیتونست درست تصمیم بگیره .. قرار بود آخرش چی بشه؟..
---
خب قشنگای لیا ، بابت این تاخیر ببخشیدد ، یکم توی نوشتنش گیر کردم
یعنی دقیقا میدونم چطور قراره تمومش کنم ولی نمیدونم چطور بنویسمش که خسته کننده به نظر نیاد!
به هر حال ، منتظرش باشید چون یه سری ایده ی جالب دارم درموردش
برام حدساتونو کامنت کنید ، چیزیو تایید یا تکذیب نمیکنم فقط میخوام ببینم تا چه حد ذهناتون به ذهن من نزدیکه🥲😂
۴.۲k
۱۲ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.