- پارت : ۵ -
از در آشپزخونه اومد داخل و منو دید
جونگکوک:"این دیگه چه کووفتیهه"
حالت تهوع داشتم و به داد هایی که پشت سرم میکشید توجهی نمیکردم و داشتم سعی میکردم جلوش بالا نیارم
جونگکوک:"داری دیوونم میکنی اینا دیگه چه مرضیه ..."
کنارم نشست و دستمو گرفت
جونگکوک:"ببینم اینا هموناییه که بخاطرش هیچ حرفی باهام نمیزدی"
یقمو گرفت و تکونم داد
جونگکوک:"به خودت بیا دارم ... دارم باهات حرف میزنم..."
ا/ت:"حالت تهوع دارم .."
جونگکوک:"منظورت چیه ؟"
ا/ت:"باید بریم بیمارستان ..."
بدون هیچ صبری بغلم کرد و مستقیم رفتیم بیمارستان
__
دکتره:"چیزیش نیست زیاد نگران نباشید ... زخماش رو یکم عمیق زده ولی به مرور زمان خوب میشن به خاطر حالت تهوع شون هم باید بگم بخاطر کم خونی شونه نباید خونریزی میکردن در حالت طبیعی خونریزی دارن نباید بهش اضافه میشد"
جونگکوک:"کم خونیش رو میدونستم هرچند بهم نگفته بود ..."
دکتر:"بزارید یکم استراحت کنن بعدش میتونن برن تا اون زمان شما که همراهش هستید میتونید برید بخش کناری و از دارو خونه براش چندتا قرص رو تهیه کنید"
جونگکوک:"ح...حتما"
تجویز داروهارو گرفتم و سمت داروخونه قدم برداشتم
دختره چرا کار داده دست خودش
_____
چشمامو آروم باز کردم صدای تیک تیک سُرُم و میشنیدم
وقتی سرم و دیدم از جام پریدم
ا/ت:"وای خدایا اینو از من جدا کنید لطفا اینو از من جدا کنید من ترس از سُرُم داارم..."
و به جونگکوک که رویه پاهام خواب بود توجهی نکردم
جونگکوک:"چخبره ..."
و تازه آنالیز شدم و همه چیو فهمیدیم و دوباره ساکت شدم
جونگکوک:"بالاخره بیدارشدی دخترهی دیوانه"
ا/ت:"انقد به من نگو دیوونه من دیوونه نیستم "
جونگکوک:"معلومه که نیستی ..."
چرا مهربون شد؟
جونگکوک:"فقط بهم بگو کی اذیتت کرده ... تو فقط اسمشو بهم بگو .... یا فقط یه اشاره بهش بکن"
ا/ت:"خب ، اون کسیه که نه ماه حاملت بوده"
چشمام دوباره پر اشک شد بازم فشار دندونامو بیشتر کردم
دستشو رویه چونهام گذاشت و صورتم و سمت خودش اورد و لبخند زد
جونگکوک:"نگران نباش خودم حلش میکنم ... ولی شرط داره ... باید بهم قول بدی هرچی شد هر اتفاقی افتاد اگر دنیا به آخر رسید هیچوقت دیگه اینکارو نمیکنی"
ا/ت:"فقط چون تو گفتی...(حالت ادا دراوردن)"
جونگکوک:"ادا درمیاری برای من"
ا/ت:"ادا درمیاری برای من"
جونگکوک:"مسخره"
ا/ت:"مسخره"
جونگکوک:"تمومش کن"
ا/ت:"تمومش کن"
جونگکوک:"تلافیشو سرت درمیارم"
ا/ت:" گگگگ "
این داستان ادامه دارد ...؟!
یاابلفضل نمیدونستم انقد ازین موضوعا دوست دارید😂💔
جونگکوک:"این دیگه چه کووفتیهه"
حالت تهوع داشتم و به داد هایی که پشت سرم میکشید توجهی نمیکردم و داشتم سعی میکردم جلوش بالا نیارم
جونگکوک:"داری دیوونم میکنی اینا دیگه چه مرضیه ..."
کنارم نشست و دستمو گرفت
جونگکوک:"ببینم اینا هموناییه که بخاطرش هیچ حرفی باهام نمیزدی"
یقمو گرفت و تکونم داد
جونگکوک:"به خودت بیا دارم ... دارم باهات حرف میزنم..."
ا/ت:"حالت تهوع دارم .."
جونگکوک:"منظورت چیه ؟"
ا/ت:"باید بریم بیمارستان ..."
بدون هیچ صبری بغلم کرد و مستقیم رفتیم بیمارستان
__
دکتره:"چیزیش نیست زیاد نگران نباشید ... زخماش رو یکم عمیق زده ولی به مرور زمان خوب میشن به خاطر حالت تهوع شون هم باید بگم بخاطر کم خونی شونه نباید خونریزی میکردن در حالت طبیعی خونریزی دارن نباید بهش اضافه میشد"
جونگکوک:"کم خونیش رو میدونستم هرچند بهم نگفته بود ..."
دکتر:"بزارید یکم استراحت کنن بعدش میتونن برن تا اون زمان شما که همراهش هستید میتونید برید بخش کناری و از دارو خونه براش چندتا قرص رو تهیه کنید"
جونگکوک:"ح...حتما"
تجویز داروهارو گرفتم و سمت داروخونه قدم برداشتم
دختره چرا کار داده دست خودش
_____
چشمامو آروم باز کردم صدای تیک تیک سُرُم و میشنیدم
وقتی سرم و دیدم از جام پریدم
ا/ت:"وای خدایا اینو از من جدا کنید لطفا اینو از من جدا کنید من ترس از سُرُم داارم..."
و به جونگکوک که رویه پاهام خواب بود توجهی نکردم
جونگکوک:"چخبره ..."
و تازه آنالیز شدم و همه چیو فهمیدیم و دوباره ساکت شدم
جونگکوک:"بالاخره بیدارشدی دخترهی دیوانه"
ا/ت:"انقد به من نگو دیوونه من دیوونه نیستم "
جونگکوک:"معلومه که نیستی ..."
چرا مهربون شد؟
جونگکوک:"فقط بهم بگو کی اذیتت کرده ... تو فقط اسمشو بهم بگو .... یا فقط یه اشاره بهش بکن"
ا/ت:"خب ، اون کسیه که نه ماه حاملت بوده"
چشمام دوباره پر اشک شد بازم فشار دندونامو بیشتر کردم
دستشو رویه چونهام گذاشت و صورتم و سمت خودش اورد و لبخند زد
جونگکوک:"نگران نباش خودم حلش میکنم ... ولی شرط داره ... باید بهم قول بدی هرچی شد هر اتفاقی افتاد اگر دنیا به آخر رسید هیچوقت دیگه اینکارو نمیکنی"
ا/ت:"فقط چون تو گفتی...(حالت ادا دراوردن)"
جونگکوک:"ادا درمیاری برای من"
ا/ت:"ادا درمیاری برای من"
جونگکوک:"مسخره"
ا/ت:"مسخره"
جونگکوک:"تمومش کن"
ا/ت:"تمومش کن"
جونگکوک:"تلافیشو سرت درمیارم"
ا/ت:" گگگگ "
این داستان ادامه دارد ...؟!
یاابلفضل نمیدونستم انقد ازین موضوعا دوست دارید😂💔
۴۰.۶k
۱۱ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.