.
.
.
𝐏𝐚𝐫𝐭 ¹
.
.
《این متن با هنگ I dea 22(Slowed Reverd) بخونید》
بدون توجه به باران در مابین ویرانه های آنجا قدم میگذاشت...با نگاه تیزش همه ی آن مکان را چک میکرد و زیر نظر داشت...
صدای نفس های فردی عصبی اش میکرد...صدای نفس های گذشته غم انگیزشون....حتی دیگه گریش نمیگرفت بی حس شده بود...
صدای خنده هاش...
صدای گریه هاش...
صدای خوندش....
قشنگی چشماش..
آرامش بغلش....
شروع کرد به رقصیدن...بدنش زیر بارون و موهایش در باد میرقصید....
از دنیای اطرافش بی خبر شد و فقط و فقط میرقصید و خاطرات و مرور میکرد...
خاطراتی که زمانی میتونست شیرین ترین لحظات عمرش خطاب کنه..
حالا چیزی که قبلا اون رو به خنده مینداخت الان گریه را برایش رقم میزد....
دستش گرفته شد و فردی همراهش رقصید.....چشماش از اول رقص تابحال بسته بود و هنوز هم قصد نداشت بازشون کنه....همراه با هم میرقصیدن...آن ادم روبروش رو نمیشناخت....ان فرد هم همین....شنلی سیاه که به تن داشت کلاهش صورتش را کتمان کرده بود... باهم میرقصید.....ولی چه دور از شناخت یکدیگر...ولی چه زمان دیر.....دقایق میگذشت....انگار که پیانو و ویالون برای اين دو در حال نواختن بودن....هماهنگ میرقصیدن....رقصی که فقط خودشان آن را از حفظ بودن....شروع به زمزمه ریتم زنگیش کرد....فرد با لبخند ناباور در عین حال غمگین به آن گوش میداد....در آخر فرد آن را در آغوش کشید... درحالی که دستشان بروی هم و در کنارشان به سمت بالا بود...پیشانیشان بروی هم....و دست فرد بروی کمر آن و دست ان بروی شانه فرد...فرد در کنار زمزمه اروم آن به آرومی ریتم آن اهنگ را ادامه داد....چشمانشان به ارامی باز و به چشمان یکدیگر گره خورد...
چشمانی که کل زندگیش بود....
زمان اشتباهی کنار یکدیگر بودن.....
¿:زندگیم شد چشمات
....:¿
.
.
.
ادامه دارد.....
https://wisgoon.com/v/YSVHNUA8VF/ 🌚🤌🏻
دستانم عاجزه
واقعا دمتون گرم چیز قشنگی نزاشتم هنوز
ولی هر روز داره فلورا بیشتر میشه...حمایت بیشتر میشه ....
دمتون گرم💓
نازین🥺🎀
.
𝐏𝐚𝐫𝐭 ¹
.
.
《این متن با هنگ I dea 22(Slowed Reverd) بخونید》
بدون توجه به باران در مابین ویرانه های آنجا قدم میگذاشت...با نگاه تیزش همه ی آن مکان را چک میکرد و زیر نظر داشت...
صدای نفس های فردی عصبی اش میکرد...صدای نفس های گذشته غم انگیزشون....حتی دیگه گریش نمیگرفت بی حس شده بود...
صدای خنده هاش...
صدای گریه هاش...
صدای خوندش....
قشنگی چشماش..
آرامش بغلش....
شروع کرد به رقصیدن...بدنش زیر بارون و موهایش در باد میرقصید....
از دنیای اطرافش بی خبر شد و فقط و فقط میرقصید و خاطرات و مرور میکرد...
خاطراتی که زمانی میتونست شیرین ترین لحظات عمرش خطاب کنه..
حالا چیزی که قبلا اون رو به خنده مینداخت الان گریه را برایش رقم میزد....
دستش گرفته شد و فردی همراهش رقصید.....چشماش از اول رقص تابحال بسته بود و هنوز هم قصد نداشت بازشون کنه....همراه با هم میرقصیدن...آن ادم روبروش رو نمیشناخت....ان فرد هم همین....شنلی سیاه که به تن داشت کلاهش صورتش را کتمان کرده بود... باهم میرقصید.....ولی چه دور از شناخت یکدیگر...ولی چه زمان دیر.....دقایق میگذشت....انگار که پیانو و ویالون برای اين دو در حال نواختن بودن....هماهنگ میرقصیدن....رقصی که فقط خودشان آن را از حفظ بودن....شروع به زمزمه ریتم زنگیش کرد....فرد با لبخند ناباور در عین حال غمگین به آن گوش میداد....در آخر فرد آن را در آغوش کشید... درحالی که دستشان بروی هم و در کنارشان به سمت بالا بود...پیشانیشان بروی هم....و دست فرد بروی کمر آن و دست ان بروی شانه فرد...فرد در کنار زمزمه اروم آن به آرومی ریتم آن اهنگ را ادامه داد....چشمانشان به ارامی باز و به چشمان یکدیگر گره خورد...
چشمانی که کل زندگیش بود....
زمان اشتباهی کنار یکدیگر بودن.....
¿:زندگیم شد چشمات
....:¿
.
.
.
ادامه دارد.....
https://wisgoon.com/v/YSVHNUA8VF/ 🌚🤌🏻
دستانم عاجزه
واقعا دمتون گرم چیز قشنگی نزاشتم هنوز
ولی هر روز داره فلورا بیشتر میشه...حمایت بیشتر میشه ....
دمتون گرم💓
نازین🥺🎀
۹۴۲
۱۲ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.