عشق یا قتل •پارت 7
بعد از کلی فکر کردن و بدبختی بالاخره کنفرانس رو برگزار کردم. هنوز خیلی ها راضی نشده بودن ولی حداقل تونستم تعداد کمی از مردم رو راضی کنم.
جونگکوک: ممنونم که این مسئله رو حل کردین. درمورد دادن غرامت اگر کمک مالی خواستید میتونید رو منم حساب کنید
ات:ممنونم آقای جئون
تهیونگ :هوففف این مرتیکه جئون زیادی داره میره رو مخم. تا چند ساعت پیش داشت سر ات غر میزد الان میخواد بهش کمک کنه. تنها ترسم اینه که اون جونگکوک احمق نقشه هام رو جلوی ات خراب کنه.
تهیونگ : ات شی اگر کاری با من ندارید فعلا برم. چند تا کار تو شرکت دارم که باید انجام بدم.
ات:حقیقتش میخواستم بابت کمک هایی که امروز به من کردین به شام دعوتتون کنم. جفتتون رو.
جونگکوک:من که وقتم آزاده. فعلا میرم تا شب زمان و مکان روبرام بفرستید.
تهیونگ تو ذهنش :حقیقتش شب کلی کار داشتم ولی وقتی اون جئون عوضی گفت میتونه بره اعصابم خورد شد. نمیتونم بزارم ات و جونگکوک با هم تنها باشن وگرنه نقشه هام میره رو هوا.
تهیونگ: منم میتونم بیام. میبینمتون
ات :خیلی هم عالی میبینمتون
ویو ات: فعلا ساعت 5 بود تا شب کلی زمان داشتم رفتم یکم بخوابم بلکه خستگی هام در بره. تا ساعت 7 خوابیدم بلند شدم یه دوش 1 ساعته گرفتم. از قبل رستوران رزرو کرده بودم. تا حاضر شم و برسم ساعت شد 9.
وقتی رسیدم لوکیشن رو برای جفتشون فرستادم و منتظر موندم تا بیان.
ویو جونگکوک: داشتم پرونده آخر رو بررسی میکردم که دیدم ات لوکیشن فرستاده. پرونده رو بیخیال شدم و به سمت لوکیشن به راه افتادم. حقیقتش یه حس عجیبی به ات پیدا کرده بودم. اون یه دختر مستقل و فوق العاده زیبا بود. دقیقا تایپ من.
ویو تهیونگ : وسط خواب و بیداری بودم که دیدم ات لوکیشن فرستاده. شروع کردم به حاضر شدن. حقیقتش حس میکنم از ات خوشم میاد ولی نه. نباید به این حس اعتماد کنم اگر دلباخته اش بشم کل زندگیم نابود میشه.
ویو ات :بعد از کلی انتظار بالاخره داد دوتاشون با هم رسیدن.
جونگکوک: ممنونم که این مسئله رو حل کردین. درمورد دادن غرامت اگر کمک مالی خواستید میتونید رو منم حساب کنید
ات:ممنونم آقای جئون
تهیونگ :هوففف این مرتیکه جئون زیادی داره میره رو مخم. تا چند ساعت پیش داشت سر ات غر میزد الان میخواد بهش کمک کنه. تنها ترسم اینه که اون جونگکوک احمق نقشه هام رو جلوی ات خراب کنه.
تهیونگ : ات شی اگر کاری با من ندارید فعلا برم. چند تا کار تو شرکت دارم که باید انجام بدم.
ات:حقیقتش میخواستم بابت کمک هایی که امروز به من کردین به شام دعوتتون کنم. جفتتون رو.
جونگکوک:من که وقتم آزاده. فعلا میرم تا شب زمان و مکان روبرام بفرستید.
تهیونگ تو ذهنش :حقیقتش شب کلی کار داشتم ولی وقتی اون جئون عوضی گفت میتونه بره اعصابم خورد شد. نمیتونم بزارم ات و جونگکوک با هم تنها باشن وگرنه نقشه هام میره رو هوا.
تهیونگ: منم میتونم بیام. میبینمتون
ات :خیلی هم عالی میبینمتون
ویو ات: فعلا ساعت 5 بود تا شب کلی زمان داشتم رفتم یکم بخوابم بلکه خستگی هام در بره. تا ساعت 7 خوابیدم بلند شدم یه دوش 1 ساعته گرفتم. از قبل رستوران رزرو کرده بودم. تا حاضر شم و برسم ساعت شد 9.
وقتی رسیدم لوکیشن رو برای جفتشون فرستادم و منتظر موندم تا بیان.
ویو جونگکوک: داشتم پرونده آخر رو بررسی میکردم که دیدم ات لوکیشن فرستاده. پرونده رو بیخیال شدم و به سمت لوکیشن به راه افتادم. حقیقتش یه حس عجیبی به ات پیدا کرده بودم. اون یه دختر مستقل و فوق العاده زیبا بود. دقیقا تایپ من.
ویو تهیونگ : وسط خواب و بیداری بودم که دیدم ات لوکیشن فرستاده. شروع کردم به حاضر شدن. حقیقتش حس میکنم از ات خوشم میاد ولی نه. نباید به این حس اعتماد کنم اگر دلباخته اش بشم کل زندگیم نابود میشه.
ویو ات :بعد از کلی انتظار بالاخره داد دوتاشون با هم رسیدن.
۳.۷k
۱۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.