"I fell in love with someone'' (P83)
"I fell in love with someone'' (P83)
کوک" رفتم لپتاپم که رو میزم بود برداشتم گذاشتم تو کیف مخصوصش حالا وقت رفتن بود...
(ادمین : یه نکته ای هست اینه که ا.ت خنگ احمق یادش رفته CD از لپتاپ خارج کنه و جونگکوک اینو ببینه فاتحه لیا خوندههههههه عررررررررررررر)
کوک" رفتم پایین ا.ت پایین دیدم آماده بود دستش گرفتم...
کوک: بریم
ا.ت : *سرتکون داد*
کوک" از عمارت خارج شدیم و سوار ماشین شدیم به راهیِ عمارت....
۱ ساعت بعد :
ا.ت" حدود ۱ یه ساعت شد که رسیدیم عمارت...من و جونگکوک از ماشین پیاده شدیم و...بله...بوی بدبختی...بوی گند لیا...بوی خرابکاری یوری...به بینیم میخورد...هعی..عجب بدبختی میکشم...
کوک : ا.ت
ا.ت : بله
کوک : من یه سری کار دارم تو شرکت باید به اون کارام برسم قول میدم امشب زود بیام...
ا.ت : چی؟ امشب؟ الان که روز هست نکنه شب میای؟!! آخه حوصلم سر میره جونگکوکاااا
کوک : میدونم پرنسس کوچولوم ولی کارای شرکت خیلی مهمه باید به اونا رسیدگی کنم.
ا.ت : خیلی خب باشه میتونی به اونا برسی پس شب میبینمت ...
کوک : باشه عشقتم *از ل.بش بوسه میزاره*
ا.ت : اگه شب دیر بیای قهر میکنم.
کوک : ا.ت*جدی*
ا.ت : برو دیگهههههه
کوک : باشه، خدافظ
ا.ت : بای بایییییی
ا.ت" جونگکوک سوار ماشین شد و رفت هعییییی...به سمت عمارت برگشتم یهو چشمم به بادیگارد ها افتاد...داشتن خنده های ریزی میکردن....
ا.ت : به چه میخندین؟؟؟!!!*جدی*
یهو یادم افتاد جونگکوک قبل از رفتن منو بوسید....ای وایییییییییی...ابروم پیش اینا رفت...دارم واست جونگکوک...
رسیدم در اصلی عمارت خواستم زنگ بزنم کههههههههههههه...برگاممممممممم*تعجب* CD رو یادم رفت از لپتاپ بردارم......وایییی.یییییی.نههههههه جونگکوک الان همه چیو میفهمه نقشه هام به فنا رفت....(نقشه هاش منظورش اینه که چطور به همه ثابت کنه که لیا چه....اره همینه) جونگکوک الان رفت کارهای شرکت و لپتاپ دسته و داخل لپتاپ CD هست واییی نه(خب دختره ی خنگ ابله نمیدونم چطور نوشته میشه حداقل خدارو شکر کن جونگکوک تورو به فا.ک نمیده تو الان برا لیا نگرانی؟ خاک....)
از اون ور هم لیا دور برم مطمئنم اگه برم داخل همه چی شروع شده...با نفس عمیق زنگ در رو زدم....ادامه داره
این دو پارت مربوط به ۲کا شدنمون هست.
از همه کسایی که تا اینجا پشت من بودم و همیشه حمایتم میکردن و سعی داشتن پیج منو ببرن بالا از شما تشکر گذارم💗
کوک" رفتم لپتاپم که رو میزم بود برداشتم گذاشتم تو کیف مخصوصش حالا وقت رفتن بود...
(ادمین : یه نکته ای هست اینه که ا.ت خنگ احمق یادش رفته CD از لپتاپ خارج کنه و جونگکوک اینو ببینه فاتحه لیا خوندههههههه عررررررررررررر)
کوک" رفتم پایین ا.ت پایین دیدم آماده بود دستش گرفتم...
کوک: بریم
ا.ت : *سرتکون داد*
کوک" از عمارت خارج شدیم و سوار ماشین شدیم به راهیِ عمارت....
۱ ساعت بعد :
ا.ت" حدود ۱ یه ساعت شد که رسیدیم عمارت...من و جونگکوک از ماشین پیاده شدیم و...بله...بوی بدبختی...بوی گند لیا...بوی خرابکاری یوری...به بینیم میخورد...هعی..عجب بدبختی میکشم...
کوک : ا.ت
ا.ت : بله
کوک : من یه سری کار دارم تو شرکت باید به اون کارام برسم قول میدم امشب زود بیام...
ا.ت : چی؟ امشب؟ الان که روز هست نکنه شب میای؟!! آخه حوصلم سر میره جونگکوکاااا
کوک : میدونم پرنسس کوچولوم ولی کارای شرکت خیلی مهمه باید به اونا رسیدگی کنم.
ا.ت : خیلی خب باشه میتونی به اونا برسی پس شب میبینمت ...
کوک : باشه عشقتم *از ل.بش بوسه میزاره*
ا.ت : اگه شب دیر بیای قهر میکنم.
کوک : ا.ت*جدی*
ا.ت : برو دیگهههههه
کوک : باشه، خدافظ
ا.ت : بای بایییییی
ا.ت" جونگکوک سوار ماشین شد و رفت هعییییی...به سمت عمارت برگشتم یهو چشمم به بادیگارد ها افتاد...داشتن خنده های ریزی میکردن....
ا.ت : به چه میخندین؟؟؟!!!*جدی*
یهو یادم افتاد جونگکوک قبل از رفتن منو بوسید....ای وایییییییییی...ابروم پیش اینا رفت...دارم واست جونگکوک...
رسیدم در اصلی عمارت خواستم زنگ بزنم کههههههههههههه...برگاممممممممم*تعجب* CD رو یادم رفت از لپتاپ بردارم......وایییی.یییییی.نههههههه جونگکوک الان همه چیو میفهمه نقشه هام به فنا رفت....(نقشه هاش منظورش اینه که چطور به همه ثابت کنه که لیا چه....اره همینه) جونگکوک الان رفت کارهای شرکت و لپتاپ دسته و داخل لپتاپ CD هست واییی نه(خب دختره ی خنگ ابله نمیدونم چطور نوشته میشه حداقل خدارو شکر کن جونگکوک تورو به فا.ک نمیده تو الان برا لیا نگرانی؟ خاک....)
از اون ور هم لیا دور برم مطمئنم اگه برم داخل همه چی شروع شده...با نفس عمیق زنگ در رو زدم....ادامه داره
این دو پارت مربوط به ۲کا شدنمون هست.
از همه کسایی که تا اینجا پشت من بودم و همیشه حمایتم میکردن و سعی داشتن پیج منو ببرن بالا از شما تشکر گذارم💗
۴.۵k
۰۸ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.