p9
از زبان ا.ت
(بعد 5 ماه )
هر کاری کردم...اون خرگوشه جیغ نمیزد..کوک هم پیداش نشد..هیچ کاری از دستم بر نمیومد...خرگوش رو با خودم بردم..زمستون شده بود..و مثل اینکه قتل کمتر شده..ولی با حرفایی ک جیمین گف
فلش بک
جیمین : اتفاقی ک سر کوک افتاده سر یونگی افتاده بود
___________________
جیمین : یونگی ب خاطرمون خودکشی کرد
پایان فلش بک
نمیزارم اتفاقی واسه کوک بیفته...حاضرم جونمو بهش بدم فقد برگرده
رفتم یه چندتا خرید کردم داشتم میرفتم سمت خونه که یدفه یه نفر دهنمو گرف و چشمامو بست و انداخت تو ماشین
(بعد چند دقیقه )
چشمامو باز کردم تو یه اتاق چوبی بودم و قفس خرگوشه جفتم بود و دیدم لباسم تنم نیس با همون لباس زیرمم...تو خودم جمع شده بودم که صدا باز شدن در اومد...دوتا مرد بودن...اومدن نزدیکم و سعی میکردن بهم دست بزنن که یدفه...خرگوشه در قفس رو شکوند و به یدونه از اونا حمله کرد و داشت اونو میخورد ک مرد دومیه میخواست خرگوشه رو با چاقو بزنه ک خرگوشه شروع کرد جیغ زدن...ولی جیغش از دفه قبل بلند تر و محکم تر بود..که یدفه...ک..کوک..از پنجره اومد داخل و اون دو نفر رو کشت...
برگشت نگام کرد...تخم چشمش کاملا سیاه بود و خیلی ترسناک شده بود...خرگوشه هم ریکشن بدی بهم نشون نمیداد عین خرگوش فسقلیا مث ادم نشسته بود
کوک اومد نزدیکم و شنلی که تنش بود رو در اورد و دورم انداخت و خواست بره که.....
(بعد 5 ماه )
هر کاری کردم...اون خرگوشه جیغ نمیزد..کوک هم پیداش نشد..هیچ کاری از دستم بر نمیومد...خرگوش رو با خودم بردم..زمستون شده بود..و مثل اینکه قتل کمتر شده..ولی با حرفایی ک جیمین گف
فلش بک
جیمین : اتفاقی ک سر کوک افتاده سر یونگی افتاده بود
___________________
جیمین : یونگی ب خاطرمون خودکشی کرد
پایان فلش بک
نمیزارم اتفاقی واسه کوک بیفته...حاضرم جونمو بهش بدم فقد برگرده
رفتم یه چندتا خرید کردم داشتم میرفتم سمت خونه که یدفه یه نفر دهنمو گرف و چشمامو بست و انداخت تو ماشین
(بعد چند دقیقه )
چشمامو باز کردم تو یه اتاق چوبی بودم و قفس خرگوشه جفتم بود و دیدم لباسم تنم نیس با همون لباس زیرمم...تو خودم جمع شده بودم که صدا باز شدن در اومد...دوتا مرد بودن...اومدن نزدیکم و سعی میکردن بهم دست بزنن که یدفه...خرگوشه در قفس رو شکوند و به یدونه از اونا حمله کرد و داشت اونو میخورد ک مرد دومیه میخواست خرگوشه رو با چاقو بزنه ک خرگوشه شروع کرد جیغ زدن...ولی جیغش از دفه قبل بلند تر و محکم تر بود..که یدفه...ک..کوک..از پنجره اومد داخل و اون دو نفر رو کشت...
برگشت نگام کرد...تخم چشمش کاملا سیاه بود و خیلی ترسناک شده بود...خرگوشه هم ریکشن بدی بهم نشون نمیداد عین خرگوش فسقلیا مث ادم نشسته بود
کوک اومد نزدیکم و شنلی که تنش بود رو در اورد و دورم انداخت و خواست بره که.....
۶۹.۳k
۲۹ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۹۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.